تلخ شدهp18
روزها گذشت؛
جئون در غم و شادی اش لبخند زد و چیزی بروز نداد،اما دل بی قرار او پی انسانی که ده روز رفته بود می گشت...او عاشق واقعیست!
همان گونه که بر ورقه های نازک کاغذ می نویسد:
'در عشقی شیرین حل شده ام،شیرینی اش زننده و یا بیش از حد نیست....
عشقی که میدانم وجود دارد اما انکارش میکنم چون از روی دیگر دلبر میترسم؛آیا آه های دل خراش من به گوش آن دختر دست نیافتنی میرسد؟
آیا راهی برای هموار شدن مسیر عشقم به قلب او وجود دارد؟
بسیار سوال دارم...از سخت تا آسان و با پاسخ های طولانی و شاید کوتاه...اما موضوع عشق من است!
انسان ترسویی هستم،اعتراف میکنم از عاشق شدن گریز دارم
اما تحمل نیست، این خرده شیشه های خونین من حراسان اند؛آنها میترسند عشق نصیب دیگری شود!'
لبخند تلخی گوشه لبش جا میگیرد
با برداشتن کتش از خانه خارج میشود و تا زمانی که درد پاهایش طاقت فرسا شود راه میرود
به زمین و زمان فکر میکند،به دیوانه و عاقل،به عاشق و معشوق، به قاتل و مقتول!
پاهایش جلوی درب کلوپ از حرکت می ایستد،صدای بلند موسیقی و گاهی جیغ و خنده های بلندی از بین این آهنگ شنیده میشود و پوزخند سردی روی لب جئون فرم میگیرد
وارد کلوپ میشود،بوی دود سنگین سیگار ریه هایش را در هم می فشارد که اخم بزرگی بین ابروهایش جا خشک میکند
روی کاناپه مبل چرم مشکی رنگ لش میکند؛چشمان نیمه بازش بین انسان های مست و نیمه هوشیار می چرخد و در نهایت به فرد آشنایی میرسد
میچرخد، دلیلی باعث شکستن شیشه ی وجود جئون میشود
زیر لب با بغضی آشکار زمزمه میکند:
"راشل؟" jk
انگار احساس میکند،سرش می چرخد و با دیدن چشمان سرخ جئون سینی ویسکی از دستش لیز میخورد و با صدای بلندی می شکند
قدمی با لرز جلو میرود اما با همان قدم جئون نگاهش را میگیرد و به عقب میرود
دستانش میلرزد ،با کفش های پاشنه بلندی که به پا داشت میدود تا نگذارد برود
"جونگکوک!" Rachel
جئون با پوزخندی که به شدت تلخ است جلو میرود
"جونگکوک بذار توضیح بدم تو هیچی نمیدونی!" Rachel
می ایستد،با صدای خش داری زمزمه میکند:
"نیازی نیست توضیح بدی،من فقط یک هفته رئیستم هفته بعد کارفرمای تو اینجاست "jk
جئون در غم و شادی اش لبخند زد و چیزی بروز نداد،اما دل بی قرار او پی انسانی که ده روز رفته بود می گشت...او عاشق واقعیست!
همان گونه که بر ورقه های نازک کاغذ می نویسد:
'در عشقی شیرین حل شده ام،شیرینی اش زننده و یا بیش از حد نیست....
عشقی که میدانم وجود دارد اما انکارش میکنم چون از روی دیگر دلبر میترسم؛آیا آه های دل خراش من به گوش آن دختر دست نیافتنی میرسد؟
آیا راهی برای هموار شدن مسیر عشقم به قلب او وجود دارد؟
بسیار سوال دارم...از سخت تا آسان و با پاسخ های طولانی و شاید کوتاه...اما موضوع عشق من است!
انسان ترسویی هستم،اعتراف میکنم از عاشق شدن گریز دارم
اما تحمل نیست، این خرده شیشه های خونین من حراسان اند؛آنها میترسند عشق نصیب دیگری شود!'
لبخند تلخی گوشه لبش جا میگیرد
با برداشتن کتش از خانه خارج میشود و تا زمانی که درد پاهایش طاقت فرسا شود راه میرود
به زمین و زمان فکر میکند،به دیوانه و عاقل،به عاشق و معشوق، به قاتل و مقتول!
پاهایش جلوی درب کلوپ از حرکت می ایستد،صدای بلند موسیقی و گاهی جیغ و خنده های بلندی از بین این آهنگ شنیده میشود و پوزخند سردی روی لب جئون فرم میگیرد
وارد کلوپ میشود،بوی دود سنگین سیگار ریه هایش را در هم می فشارد که اخم بزرگی بین ابروهایش جا خشک میکند
روی کاناپه مبل چرم مشکی رنگ لش میکند؛چشمان نیمه بازش بین انسان های مست و نیمه هوشیار می چرخد و در نهایت به فرد آشنایی میرسد
میچرخد، دلیلی باعث شکستن شیشه ی وجود جئون میشود
زیر لب با بغضی آشکار زمزمه میکند:
"راشل؟" jk
انگار احساس میکند،سرش می چرخد و با دیدن چشمان سرخ جئون سینی ویسکی از دستش لیز میخورد و با صدای بلندی می شکند
قدمی با لرز جلو میرود اما با همان قدم جئون نگاهش را میگیرد و به عقب میرود
دستانش میلرزد ،با کفش های پاشنه بلندی که به پا داشت میدود تا نگذارد برود
"جونگکوک!" Rachel
جئون با پوزخندی که به شدت تلخ است جلو میرود
"جونگکوک بذار توضیح بدم تو هیچی نمیدونی!" Rachel
می ایستد،با صدای خش داری زمزمه میکند:
"نیازی نیست توضیح بدی،من فقط یک هفته رئیستم هفته بعد کارفرمای تو اینجاست "jk
۱.۶k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.