مافیای خشن
P5
بنگ. بنگ. بنگ(کلا در حال تیر اندازین)
ات:جیغ
کوک:بخواب رو زمین
ات:کوک لطفا لطفاً کمکم کن
کوک:باشه بیا پیشم
کوک دست ات رو میگیره و میرن توی پذیرایی بعد کوک یکی از مبل ها رو تکون داد و مبلِ رفت کنار و مخفیگاه معلوم شد و رفتن داخلش و بعد در مخفیگاه رو بست
ات:هق هق چی شده(در حال گریه کردن)
کوک: هیش چیزی نگو خب
ات:اوم
کوک:همه چی زیر سره اون مرتیکس
ات و کوک باهم از زیر زمین به اون یکی خونه میرن
کوک دست ات رو میگیره و به سمت اتاق میره
کوک:بابات بود نه
ات:چی داری میگی
کوک:بابات تو رو فرستاد اینجا که فضولی کنی
ات:چی.چی. چی داری میگی حالت خوبه
کوک:آره کاملا دختره ج.ن.د.ه
ات:چه گ.و.ه.ی خوردی (یکی میزنه تو صورت کوک)
کوک: باشه خودت خواستی
کوک ات رو میندازه روی کولش و میبرتش اتاق شکنجه کوک ل.ب.ا.س.ا.ی ات رو د.ر.م.ی.ا.ر.ه و شروع میکنه به شلاق زدن
کوک: واسه امروز صد تا شلاق واست کافیه
ات:کوک کوک لطفاً ازت خواهش میکنم (ات گریش میگیره)
کوک ات رو روی تخته ی چوبی میزاره و دست و پاهایش رو میبنده و نازک ترین شلاقش رو برمیداره و شروع میکنه
کوک:آبغوره نیگر . هر یه دونه که میزنم باید بشماری وگر نه از اول شروع میشه.
ات:باشه
پرش زمانی به چهل دقیقه بعد
کوک:شَتَرَق
ات:هق نود و نه
کوک:شترق
ات:صد
کوک شلاق رو میندازه روی زمین و دستای ات رو باز میکنه و ات رو براید استایل بغل میکنه و میره سمت اتاق و زخم های ات رو پانسمان میکنه توی این مدت ات مثل یه جنازه بود نه دیگه گریه میکرد نه حرفی میزد کوک ات رو روی تخت میزاره و وقتی که کوک از اتاق میره بیرون ات میره سمت دستشویی و وان رو پر آب کرد و و با لباس رفت توی آب بعد یه نامه برای کوک نوشت و تیغ رو برداشت و رگ دوتا دستش رو زد کل وان قرمز شده بود
پرش زمانی به بیست دقیقه بعد
کوک:الو بابا
ب.کوک:سلام پسرم چطورین خوبین ؟
کوک:بابا من کسی که به خونه حمله کرده بود رو پیدا کردم
ب.کوک :اون جیمین بود
کوک:چی اون قطع کن بعدا بهت زنگ میزنم
کوک ویو
داشتم با عجله سمت ات میرفتم که ازش معذرت خواهی کنم در اتاق رو باز کردم دیدم ات نبود در دستشویی رو زدم ولی جوابی نداد وقتی در رو باز کردم دیدم ات غرق در خون بود سریع بغلش کردم و بردمش بیمارستان حالم خیلی بد بود رسیدیم بیمارستان سریع گذاشتنش روی برانکارد و بردمش توی اتاق عمل یک ساعت گذشته فقط داشتم گریه میکردم که دکتر اومد
کوک:حالش خوبه
دکتر: ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی.......
خماریییییی ☺️
بنگ. بنگ. بنگ(کلا در حال تیر اندازین)
ات:جیغ
کوک:بخواب رو زمین
ات:کوک لطفا لطفاً کمکم کن
کوک:باشه بیا پیشم
کوک دست ات رو میگیره و میرن توی پذیرایی بعد کوک یکی از مبل ها رو تکون داد و مبلِ رفت کنار و مخفیگاه معلوم شد و رفتن داخلش و بعد در مخفیگاه رو بست
ات:هق هق چی شده(در حال گریه کردن)
کوک: هیش چیزی نگو خب
ات:اوم
کوک:همه چی زیر سره اون مرتیکس
ات و کوک باهم از زیر زمین به اون یکی خونه میرن
کوک دست ات رو میگیره و به سمت اتاق میره
کوک:بابات بود نه
ات:چی داری میگی
کوک:بابات تو رو فرستاد اینجا که فضولی کنی
ات:چی.چی. چی داری میگی حالت خوبه
کوک:آره کاملا دختره ج.ن.د.ه
ات:چه گ.و.ه.ی خوردی (یکی میزنه تو صورت کوک)
کوک: باشه خودت خواستی
کوک ات رو میندازه روی کولش و میبرتش اتاق شکنجه کوک ل.ب.ا.س.ا.ی ات رو د.ر.م.ی.ا.ر.ه و شروع میکنه به شلاق زدن
کوک: واسه امروز صد تا شلاق واست کافیه
ات:کوک کوک لطفاً ازت خواهش میکنم (ات گریش میگیره)
کوک ات رو روی تخته ی چوبی میزاره و دست و پاهایش رو میبنده و نازک ترین شلاقش رو برمیداره و شروع میکنه
کوک:آبغوره نیگر . هر یه دونه که میزنم باید بشماری وگر نه از اول شروع میشه.
ات:باشه
پرش زمانی به چهل دقیقه بعد
کوک:شَتَرَق
ات:هق نود و نه
کوک:شترق
ات:صد
کوک شلاق رو میندازه روی زمین و دستای ات رو باز میکنه و ات رو براید استایل بغل میکنه و میره سمت اتاق و زخم های ات رو پانسمان میکنه توی این مدت ات مثل یه جنازه بود نه دیگه گریه میکرد نه حرفی میزد کوک ات رو روی تخت میزاره و وقتی که کوک از اتاق میره بیرون ات میره سمت دستشویی و وان رو پر آب کرد و و با لباس رفت توی آب بعد یه نامه برای کوک نوشت و تیغ رو برداشت و رگ دوتا دستش رو زد کل وان قرمز شده بود
پرش زمانی به بیست دقیقه بعد
کوک:الو بابا
ب.کوک:سلام پسرم چطورین خوبین ؟
کوک:بابا من کسی که به خونه حمله کرده بود رو پیدا کردم
ب.کوک :اون جیمین بود
کوک:چی اون قطع کن بعدا بهت زنگ میزنم
کوک ویو
داشتم با عجله سمت ات میرفتم که ازش معذرت خواهی کنم در اتاق رو باز کردم دیدم ات نبود در دستشویی رو زدم ولی جوابی نداد وقتی در رو باز کردم دیدم ات غرق در خون بود سریع بغلش کردم و بردمش بیمارستان حالم خیلی بد بود رسیدیم بیمارستان سریع گذاشتنش روی برانکارد و بردمش توی اتاق عمل یک ساعت گذشته فقط داشتم گریه میکردم که دکتر اومد
کوک:حالش خوبه
دکتر: ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی.......
خماریییییی ☺️
۶.۰k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.