ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 37°•
لیانا: خب امروز چیکار کنم اوممم اها بزار کتابای آموزشی برای بچه داری رو سفارش بدم بیارن بخونم
لیانا رفت و پک مورد نظرش رو سفارش داد و منتظر شد تا بسته یک ساعت دیگه برسه تصمیم گرفت تا اون موقع یکم فیلم ببینه ، مشغول فیلم دیدن بود که دلش یه میوه ای خواست که الان فصلش نبود و بزور میشد پیدا کرد هر چقدر توی سایتای مختلف گشت پیداش نکرد و چون حامله بود بخاطر زد زیر گریه همون موقع بود که جونگ کوک بهش زنگ زد و لیانا هم جوابشو داد
جونگ کوک: الو سلام عشقم
لیانا: سلام(با گریه)
جونگ کوک: چیشده عزیزم چرا گریه میکنی؟!
لیانا: میوه میخوام
جونگ کوک: ها میوه! خب قشنگم تو یخچال انواع میوه ها هست برو بردار بخور دیگه نکنه برای اینکه باید بری برداریش داری گریه میکنی؟
لیانا: نخیرشم مگه تنبلم
جونگ کوک: نه عشقم من که نگفتم تنبلی خب پس پاشو برو بردار بخور دیگه
لیانا: از اون میوه ها نمیخوام که
جونگ کوک: پس چه میوه ای میخوای عزیز دلم
لیانا: هلو
جونگ کوک: چی!؟ هلو الان؟
لیانا: اوهوم من هلو میخوام
جونگ کوک: خیلخب گریه نکن نفسم وایستا ببینم میتونم از کجا برات هلو گیر بیارم چیز دیگه ای نمیخوای؟
لیانا: نچ فقط هلو میخوام
جونگ کوک: باشه عزیزم گریه نکن دیگه از زیر سنگم شده برات پیدا میکنم فعلا باید برم مواظب خودت باش
لیانا: باشه زود بیایا
جونگ کوک: چشم امری نیست
لیانا: نه فقط خودتو با هلو رو میخوام
جونگ کوک: پس من برم برات هلو پیدا کنم فعلا خداحافظ
لیانا: خداحافظ
لیانا گوشی رو قطع کرد اشکاش رو پاک کرد که زنگ در خورد فهمید بستش رسیده رفت و گوشی آیفون رو برداشت
لیانا: بفرمایین
پستچی: ببخشید خانم جئون لیانا
لیانا: بله
پستچی: میشه بیاین بستتون رو تحویل بگیرین
لیانا: ببخشید من باردارم میشه اگه زحمتی نیست بسترو برام بیارید
پستچی: بله حتما
لیانا: ممنونم بفرمایین
پستچی بستری آورد بالا و لیانا بعد از پرداخت پول پستچی رو به بیرون راهنمایی کرد و رفت سراغ بستش و با ذوق شروع به باز کردنش کرد
لیانا: اخجووونننن چقدر خوشگله بسته بندی و جلد کتاباش وووییییی بشینم خوندنو شروع کنم
لیانا رفت لپ تاپش رو اورد و سی دی مخصوص کتاب اول رو گذاشت و شروع به نوشتم نکات و یادگیری کرد و مطمئن بود که با وجود بیست جلد کتاب حداقل تا شیش ماهگیش با اینا مشغوله
کپی ممنوع ❌
لیانا رفت و پک مورد نظرش رو سفارش داد و منتظر شد تا بسته یک ساعت دیگه برسه تصمیم گرفت تا اون موقع یکم فیلم ببینه ، مشغول فیلم دیدن بود که دلش یه میوه ای خواست که الان فصلش نبود و بزور میشد پیدا کرد هر چقدر توی سایتای مختلف گشت پیداش نکرد و چون حامله بود بخاطر زد زیر گریه همون موقع بود که جونگ کوک بهش زنگ زد و لیانا هم جوابشو داد
جونگ کوک: الو سلام عشقم
لیانا: سلام(با گریه)
جونگ کوک: چیشده عزیزم چرا گریه میکنی؟!
لیانا: میوه میخوام
جونگ کوک: ها میوه! خب قشنگم تو یخچال انواع میوه ها هست برو بردار بخور دیگه نکنه برای اینکه باید بری برداریش داری گریه میکنی؟
لیانا: نخیرشم مگه تنبلم
جونگ کوک: نه عشقم من که نگفتم تنبلی خب پس پاشو برو بردار بخور دیگه
لیانا: از اون میوه ها نمیخوام که
جونگ کوک: پس چه میوه ای میخوای عزیز دلم
لیانا: هلو
جونگ کوک: چی!؟ هلو الان؟
لیانا: اوهوم من هلو میخوام
جونگ کوک: خیلخب گریه نکن نفسم وایستا ببینم میتونم از کجا برات هلو گیر بیارم چیز دیگه ای نمیخوای؟
لیانا: نچ فقط هلو میخوام
جونگ کوک: باشه عزیزم گریه نکن دیگه از زیر سنگم شده برات پیدا میکنم فعلا باید برم مواظب خودت باش
لیانا: باشه زود بیایا
جونگ کوک: چشم امری نیست
لیانا: نه فقط خودتو با هلو رو میخوام
جونگ کوک: پس من برم برات هلو پیدا کنم فعلا خداحافظ
لیانا: خداحافظ
لیانا گوشی رو قطع کرد اشکاش رو پاک کرد که زنگ در خورد فهمید بستش رسیده رفت و گوشی آیفون رو برداشت
لیانا: بفرمایین
پستچی: ببخشید خانم جئون لیانا
لیانا: بله
پستچی: میشه بیاین بستتون رو تحویل بگیرین
لیانا: ببخشید من باردارم میشه اگه زحمتی نیست بسترو برام بیارید
پستچی: بله حتما
لیانا: ممنونم بفرمایین
پستچی بستری آورد بالا و لیانا بعد از پرداخت پول پستچی رو به بیرون راهنمایی کرد و رفت سراغ بستش و با ذوق شروع به باز کردنش کرد
لیانا: اخجووونننن چقدر خوشگله بسته بندی و جلد کتاباش وووییییی بشینم خوندنو شروع کنم
لیانا رفت لپ تاپش رو اورد و سی دی مخصوص کتاب اول رو گذاشت و شروع به نوشتم نکات و یادگیری کرد و مطمئن بود که با وجود بیست جلد کتاب حداقل تا شیش ماهگیش با اینا مشغوله
کپی ممنوع ❌
۵۴.۴k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.