فیک جداناپذیر پارت ۹۱
فیک جداناپذیر پارت ۹۱
از زبان ات
داشتم از ترس می مردم چه غلطی کردم نباید می اومدم اینجا نباید با جنی می رفتم بیرون نباید موهامو کوتاه می کردم نباید رنگ می کردم نباید... وای یاد حرف جونگ کوک افتادم اون گفت که اگه به موهام دست بزنم فلجم میکنه وا نه خدا من چیکار کردم
چقدر دلم می خواست الان برمیگشتم به قبل و قبل تر از اون و هیچ وقت به دنیا نمی اومدم
داشتن لباسامو در میاوردن منم فقط جیغ می زدمو درخواست کمک می کردم
نزدیک بود دیگه کاملا لختم کنن که در با شتاب باز شد چیزی که اصلا انتظارش رو نداشتم سرمو بالا گرفتم که ببینمش جونگ کوک بود
از زبان جونگ کوک
اینبار باید معامله رو تو یه کلاپ انجام میدادم خیلی درگیر معامله بودم به هیچ وجه معامله رو قبول نمی کردن دیگه داشتم رو اعصابم راه می رفتن دلم می خواست تمامی کسایی که تو کلاپن رو بکشم همه چی رو مخم بود
از جهتی هم نگران ات و جنی بودم معلوم نیست الان کجان و دارن چیکار میکنن اتفاقی براشون نیفتاده باشه
نه اگه اتفاقی افتاده باشه چونگ هی سریع بهم خبر میده
تو همین حین یدفه لرزش زنگ گوشیم رو حس کردم برش داشتم دیدم چونگ هیه نکنه اتفاقی افتاده باشه بهش گفتم اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزنه نکنه...
تماسش رو قبول کردم
چونگ هی: جونگ کوک الان وقتت آزاده؟
گفتم: نه درگیر معاملم هیچ جوره قبولش نمی کنن حالا چی شده برای چی زنگ زدی؟
چونگ هی: جونگ کوک... عام...یه اتفاقی افتاده نمی تونم ات و جنی رو پیدا کنم
صدامو بردم بالا یعنی چی گم شدن؟ گفتم: چی شده؟ مگه من بهت نگفتم همه چی رو زیر نظر بگیر پی من تورو برای چی با اونا فرستادم برای اینکه با هاشون بری دور دور؟
چونگ هی: من واقعاً متاسفم پشت در سالن آرایشگاه منتظرشون موندم ولی پیداشون نکردم رفتم از مسئول آرایشگاه پرسیدم گفتن خیلی وقته رفتن
گفتم: پس تو تو اون مدت داشتی چه غلطی می کردی؟ چرا حواستو جمع نکردی؟ این اتفاق مال چند ساعت پیشه؟
چونگ هی: مال سه ساعت پیش
گفتم: سه ساعت قبل و تو الان میای به من میگی؟ (داشتم از شدت حرص و جوشی که می خوردمو اعصابم مثل س.گ خورد بود منفجر میشدم) یعنی میگی فرار کردن؟
چونگ هی: نمی دونم نتونستم پیداشون کنم من از اولی که رفتن آرایشگاه تا الان چشم از در ورود و خروج بر نداشتم آرایشگاهو زیر و رو کردم اما پیداشون نکردم
گفتم: شما ها تو هیچ کاری خوب نیستین به درد لای جرز دیوار هم نمی خورین منتظرم بمون الان میام
از شدت عصبانیت گوشی رو پرت کردم اون طرف دیوار خورد شد (قسم می خورم اگه اتفاقی براشون افتاده باشه باعث بانیشو با دستای خودم خفه میکنم)
وقتی داشتم از کلاپ می اومدم بیرون جنی رو دیدم سریع با شتاب اومد سمتم نفس نفس می زد
جنی: جونگ کوک ات... ات... اون... سریع بهت نیاز داره
از زبان ات
داشتم از ترس می مردم چه غلطی کردم نباید می اومدم اینجا نباید با جنی می رفتم بیرون نباید موهامو کوتاه می کردم نباید رنگ می کردم نباید... وای یاد حرف جونگ کوک افتادم اون گفت که اگه به موهام دست بزنم فلجم میکنه وا نه خدا من چیکار کردم
چقدر دلم می خواست الان برمیگشتم به قبل و قبل تر از اون و هیچ وقت به دنیا نمی اومدم
داشتن لباسامو در میاوردن منم فقط جیغ می زدمو درخواست کمک می کردم
نزدیک بود دیگه کاملا لختم کنن که در با شتاب باز شد چیزی که اصلا انتظارش رو نداشتم سرمو بالا گرفتم که ببینمش جونگ کوک بود
از زبان جونگ کوک
اینبار باید معامله رو تو یه کلاپ انجام میدادم خیلی درگیر معامله بودم به هیچ وجه معامله رو قبول نمی کردن دیگه داشتم رو اعصابم راه می رفتن دلم می خواست تمامی کسایی که تو کلاپن رو بکشم همه چی رو مخم بود
از جهتی هم نگران ات و جنی بودم معلوم نیست الان کجان و دارن چیکار میکنن اتفاقی براشون نیفتاده باشه
نه اگه اتفاقی افتاده باشه چونگ هی سریع بهم خبر میده
تو همین حین یدفه لرزش زنگ گوشیم رو حس کردم برش داشتم دیدم چونگ هیه نکنه اتفاقی افتاده باشه بهش گفتم اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزنه نکنه...
تماسش رو قبول کردم
چونگ هی: جونگ کوک الان وقتت آزاده؟
گفتم: نه درگیر معاملم هیچ جوره قبولش نمی کنن حالا چی شده برای چی زنگ زدی؟
چونگ هی: جونگ کوک... عام...یه اتفاقی افتاده نمی تونم ات و جنی رو پیدا کنم
صدامو بردم بالا یعنی چی گم شدن؟ گفتم: چی شده؟ مگه من بهت نگفتم همه چی رو زیر نظر بگیر پی من تورو برای چی با اونا فرستادم برای اینکه با هاشون بری دور دور؟
چونگ هی: من واقعاً متاسفم پشت در سالن آرایشگاه منتظرشون موندم ولی پیداشون نکردم رفتم از مسئول آرایشگاه پرسیدم گفتن خیلی وقته رفتن
گفتم: پس تو تو اون مدت داشتی چه غلطی می کردی؟ چرا حواستو جمع نکردی؟ این اتفاق مال چند ساعت پیشه؟
چونگ هی: مال سه ساعت پیش
گفتم: سه ساعت قبل و تو الان میای به من میگی؟ (داشتم از شدت حرص و جوشی که می خوردمو اعصابم مثل س.گ خورد بود منفجر میشدم) یعنی میگی فرار کردن؟
چونگ هی: نمی دونم نتونستم پیداشون کنم من از اولی که رفتن آرایشگاه تا الان چشم از در ورود و خروج بر نداشتم آرایشگاهو زیر و رو کردم اما پیداشون نکردم
گفتم: شما ها تو هیچ کاری خوب نیستین به درد لای جرز دیوار هم نمی خورین منتظرم بمون الان میام
از شدت عصبانیت گوشی رو پرت کردم اون طرف دیوار خورد شد (قسم می خورم اگه اتفاقی براشون افتاده باشه باعث بانیشو با دستای خودم خفه میکنم)
وقتی داشتم از کلاپ می اومدم بیرون جنی رو دیدم سریع با شتاب اومد سمتم نفس نفس می زد
جنی: جونگ کوک ات... ات... اون... سریع بهت نیاز داره
۳۶.۰k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.