زندگی پر معنا
#زندگی_پر_معنا
P7
زمان رسیدن به خونه ی ا.ت
+:[دیگه مهمونا کم کم رسیدن.....کوک و خانوادش آخر از همه رسیدن وایییی خدا کوک چقدر جذاب شده بود عررر.... وای من چم شده... ولش]
=:سلام عمه جان سلام شوهر عمه سلام ا.ت جیمین .....
&:سلام پسرم.....
@:سلام...
+:سلامم...
(علامت جوهیون! )
! :سلام (سرد... با عشوه)
+:وا جوهیون تو از کی تاحالا عوض شدی
! :از همون موقعی که تورو دیدم.... داداش بریم بشینیم(چشم قره)
ویو جونگکوک
رسیدیم و سلام کردیم ا.ت از نظر من همیشه خوشگل بوده خیلی خیلی خوشگل..... داشتیم حرف میزدیم که یهو گوشیم زنگ خورد و رفتم تو حیاط تا جواب بدم
شروع مکالمه...
=:چی میخوای از جونم هر**زه ی عوضی هان
تیانا:عوا جونگکوکی با دوست دخترت درست حرف بزن(عشوه)
=:تو توی عوضی عمرا اگه دوست دختر من باشی هر شب زی*ر یک نفری
تیانا قطع کرد
داشتم میرفتم تو که ا.ت رو تو حیاط دیدم رفتم سمتش و. دیدم داره گریه میکنه
=:ا.ت... ا.ت چرا گریه میکنی؟
+:هیچی مهم نیست [اشکاشو پاک کرد ]
=:باید بگی چون برای من مهمه
+:دوست پسرم با بهترین دوستم بهم خی*انت کرده(دوباره گریه)
=:یاا گریه نکن دیگه
+:(گریه ی شدید)
راوی
جونگکوک ا.ت را در آغوش گرم خودش گرفت و سرش را نوازش کرد و هم زمان لب زد
=:کوچولو نیازی نیست گریه کنی تا چشمات خراب بشه منم اون دوست پسر عوضیت رو گیر میارم و. میکشمش خوبه.... یا اگه میخوای خودم دوست پسرت شم؟
+:من عمرا اگه برگردم پیش اون پسره ی اشغال.....
راوی داشتن باهم حرف میزدن که یهو.....
P7
زمان رسیدن به خونه ی ا.ت
+:[دیگه مهمونا کم کم رسیدن.....کوک و خانوادش آخر از همه رسیدن وایییی خدا کوک چقدر جذاب شده بود عررر.... وای من چم شده... ولش]
=:سلام عمه جان سلام شوهر عمه سلام ا.ت جیمین .....
&:سلام پسرم.....
@:سلام...
+:سلامم...
(علامت جوهیون! )
! :سلام (سرد... با عشوه)
+:وا جوهیون تو از کی تاحالا عوض شدی
! :از همون موقعی که تورو دیدم.... داداش بریم بشینیم(چشم قره)
ویو جونگکوک
رسیدیم و سلام کردیم ا.ت از نظر من همیشه خوشگل بوده خیلی خیلی خوشگل..... داشتیم حرف میزدیم که یهو گوشیم زنگ خورد و رفتم تو حیاط تا جواب بدم
شروع مکالمه...
=:چی میخوای از جونم هر**زه ی عوضی هان
تیانا:عوا جونگکوکی با دوست دخترت درست حرف بزن(عشوه)
=:تو توی عوضی عمرا اگه دوست دختر من باشی هر شب زی*ر یک نفری
تیانا قطع کرد
داشتم میرفتم تو که ا.ت رو تو حیاط دیدم رفتم سمتش و. دیدم داره گریه میکنه
=:ا.ت... ا.ت چرا گریه میکنی؟
+:هیچی مهم نیست [اشکاشو پاک کرد ]
=:باید بگی چون برای من مهمه
+:دوست پسرم با بهترین دوستم بهم خی*انت کرده(دوباره گریه)
=:یاا گریه نکن دیگه
+:(گریه ی شدید)
راوی
جونگکوک ا.ت را در آغوش گرم خودش گرفت و سرش را نوازش کرد و هم زمان لب زد
=:کوچولو نیازی نیست گریه کنی تا چشمات خراب بشه منم اون دوست پسر عوضیت رو گیر میارم و. میکشمش خوبه.... یا اگه میخوای خودم دوست پسرت شم؟
+:من عمرا اگه برگردم پیش اون پسره ی اشغال.....
راوی داشتن باهم حرف میزدن که یهو.....
۳.۵k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.