چند پارتی ( ماه من ) ¹
چند پارتی تهیونگ ( غمگین ، عاشقانه )
بگم پایانش غمگینه بعدا اعتراض نکنید ❗❗❗❗❗
پارت اول
جی : کیم،موقعیتت رو گزارش بده!
بعد پرش از دیوار نسبتا بلندی پشتش نشست.
دستشو جلو دهنش گرفت و گفت
تهیونگ : من وارد شدم جِی.
بعد از چک کردن اونجا،از جاش بلند شد و خاک لباسشو تکوند.
لباس فرمشو در اورد و مثل یه پسر نوجوون که انگار رفته هاوایی از پله های پشت بوم پایین رفت.
خدمتکار های هتل ،چه مرد یا چه زن ،از دیدن اون پسر جذاب غش و ضعف میرفتن.با لبخند مرموزش به سمت لابی رفت تا جِی بتونه سیستم رو هک کنه
وقتی به لابی رسید رفت پیشه مسئول اونجا.
تهیونگ : ببخشید،من کیم تهیونگ هستم،یه اتاق اینجا رزرو
شده به اسم دوست دخترم.میشه راهنماییم کنین.
اون شخص یکم من من کرد و نگاهی به سرتا پایه تهیونگ
انداخت.
مسئول لابی : ما به غریبه ها نمیتونیم اطلاعات مشتری
هامون رو بدیم. تهیونگ ابرویی بالا انداخت.
جی : کیم،اطلاعاتشو گرفتم.اتاق ۳۶۵،همین طبقهس.نقشش رو میفرستم برات.
با شنیدن صدای توی گوشش پوزخندی زد و از اونجا
فاصله گرفت و به سمت مقصد رفت.
جلوی در ایستاد و رمز در رو وارد کرد
تو رفت و اتاق رو دید زد.
زیبا بود...دلباز....
اما به اندازه اتاقشون تو سفر به اوهایو زیبا نبود.
ات : ت...تهیونگ!تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت روی زمین بین کلی کاغذ و عکس نشسته بود.
تهیونگ دستاشو توی جیبش کرد و سمتش رفت.
ا/ت مو های مشکی و بلندشو بالای سرش بسته
بود.برق لب هلویی رنگش خیلی بامزه شده بود همونطور که ته براشو ضعف میرفت.
وقتی ا/ت خواست بلند شه ته، دستشو روی شونش
گذاشت و مانعش شد.با همون دستش چونهی ا/ت
رو گرفت و جلو کشیدش.
_دلم به حال خودم میسوزه که عشق زندگیم جاسوسم باشه!
چشمای ا/ت از تعجب گشاد شدن...
+چ...چجوری.....فهمیدی؟
تهیونگ بلند شد و روی کاناپه شیری رنگ اونجا نشست.
پا،روی پا انداخت و دستی لایه موهای مشکی رنگش برد.
تهیونگ : همون موقع که تو اوهایو بودیم! تو پیشنهاد دادی
بریم اونجا واقعا فکر کردی بدون اینکه سوابقتو در بیارم
باهات میومدم ، ات من همه چیو در موردت میدونم ، تو
از عمد منو بردی اونجا همراه اون عوضیا میخواستی منو بکشی
، اون روز تو کافه با پیش خدمت حرفاتو شنیدم...تو فرودگاه با یه ادم غریبه حرف زدی و هیچ چیزی به من نگفتی....اما میدونی چیه...جایه جالبش اینجاس که من از همون اول میدونستم تو برای اینکه
جاسوسیه منو بکنی نزدیکم شدی....ولی منه لعنتی فقط میخواستم صاحب قلب و بدن و روحت باشم!
ات : ولی تو چطور ....
بگم پایانش غمگینه بعدا اعتراض نکنید ❗❗❗❗❗
پارت اول
جی : کیم،موقعیتت رو گزارش بده!
بعد پرش از دیوار نسبتا بلندی پشتش نشست.
دستشو جلو دهنش گرفت و گفت
تهیونگ : من وارد شدم جِی.
بعد از چک کردن اونجا،از جاش بلند شد و خاک لباسشو تکوند.
لباس فرمشو در اورد و مثل یه پسر نوجوون که انگار رفته هاوایی از پله های پشت بوم پایین رفت.
خدمتکار های هتل ،چه مرد یا چه زن ،از دیدن اون پسر جذاب غش و ضعف میرفتن.با لبخند مرموزش به سمت لابی رفت تا جِی بتونه سیستم رو هک کنه
وقتی به لابی رسید رفت پیشه مسئول اونجا.
تهیونگ : ببخشید،من کیم تهیونگ هستم،یه اتاق اینجا رزرو
شده به اسم دوست دخترم.میشه راهنماییم کنین.
اون شخص یکم من من کرد و نگاهی به سرتا پایه تهیونگ
انداخت.
مسئول لابی : ما به غریبه ها نمیتونیم اطلاعات مشتری
هامون رو بدیم. تهیونگ ابرویی بالا انداخت.
جی : کیم،اطلاعاتشو گرفتم.اتاق ۳۶۵،همین طبقهس.نقشش رو میفرستم برات.
با شنیدن صدای توی گوشش پوزخندی زد و از اونجا
فاصله گرفت و به سمت مقصد رفت.
جلوی در ایستاد و رمز در رو وارد کرد
تو رفت و اتاق رو دید زد.
زیبا بود...دلباز....
اما به اندازه اتاقشون تو سفر به اوهایو زیبا نبود.
ات : ت...تهیونگ!تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت روی زمین بین کلی کاغذ و عکس نشسته بود.
تهیونگ دستاشو توی جیبش کرد و سمتش رفت.
ا/ت مو های مشکی و بلندشو بالای سرش بسته
بود.برق لب هلویی رنگش خیلی بامزه شده بود همونطور که ته براشو ضعف میرفت.
وقتی ا/ت خواست بلند شه ته، دستشو روی شونش
گذاشت و مانعش شد.با همون دستش چونهی ا/ت
رو گرفت و جلو کشیدش.
_دلم به حال خودم میسوزه که عشق زندگیم جاسوسم باشه!
چشمای ا/ت از تعجب گشاد شدن...
+چ...چجوری.....فهمیدی؟
تهیونگ بلند شد و روی کاناپه شیری رنگ اونجا نشست.
پا،روی پا انداخت و دستی لایه موهای مشکی رنگش برد.
تهیونگ : همون موقع که تو اوهایو بودیم! تو پیشنهاد دادی
بریم اونجا واقعا فکر کردی بدون اینکه سوابقتو در بیارم
باهات میومدم ، ات من همه چیو در موردت میدونم ، تو
از عمد منو بردی اونجا همراه اون عوضیا میخواستی منو بکشی
، اون روز تو کافه با پیش خدمت حرفاتو شنیدم...تو فرودگاه با یه ادم غریبه حرف زدی و هیچ چیزی به من نگفتی....اما میدونی چیه...جایه جالبش اینجاس که من از همون اول میدونستم تو برای اینکه
جاسوسیه منو بکنی نزدیکم شدی....ولی منه لعنتی فقط میخواستم صاحب قلب و بدن و روحت باشم!
ات : ولی تو چطور ....
۷۳.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.