P4
P4
یونگی عصبی شدم و رفتم یکم دور بزنم تا هوا بخورم
رفتم خونه و لباسمو عوض کردم یه تیشرت و شلوارک پوشیدم
رفتم دور بزنم که با صحنه ای که دیدم قلبم به درد اومد...
هوسوکو اون مرده پارک جیمین دست تو دست هم بودن داشتن صدف هارو جمع میکردن
اما....اما هوسوک فقط با من اینکارو میکرد
یونگی بغض کرد و نفس عمیقی کشید
و اشکی که از چشمش پاین اومدو پاک کرد و با خودش گفت
یونگی مهم نیست چرا شلوغش میکنی
لبخند فیکی زدمو رفتم پیششون
یونگی:سلام
جیمین:سـ....سلام... شما
هوسوک:عو یونگی اینجا چیکار میکنی
جیمین:میشناسیش
یونگی با اعصابانیت گفت:عوهوم میشناستم....
هوسوک:عوهوم میشناسمش
جیمین:عوم خوبه من پارک جیمینم
دستشو به سمت یونگی دراز کرد
اما یونگی چیزی نگفتو رفت
هوسوک بجاش دست جیمینو گرفت
هردو بهم لبخندی زدن
هوسوک:ولش کن اون یکمی ضد حاله
جیمین:عوم مهم نیست لاو
هوسوک:ل...لاو
جیمین:عوم..
هردو بهم لبخندی زدن...
فلش بک
یونگی`
شب شده بود
من بالای تپه ها بودم و زیر نخلا نشسته بودمو دریا میدم که دیدم هوسوک جیمین باهم اومدن لب دریا
و بعد چند مین جیمین رفت توی خونش
و هوسوک اونجا تنها بود
که متوجه من بالا تپه ها شد و سریع اومد پیشم
و کنارم نشست
من فقط به دریا زل زده بودم
هوسوک:انیو پیشولی
یونگی جوابی نداد
هوسوک اعصابانی شدو گفت:یونگی امروز چت شده چرا با جیمین اینجوری رفتار کردی حالا هم به من بی محلی میکنی...
یونگی با بغض توی گلوش گفت:حالا شد جیمین؟
تن صدای یونگی بالا رفت وگفت:عایشش میدونی چرا چون من....
___________
خماری بمونید یاع یاع
شرط پارت بعدی ۵لایک ۱۰کامنت•-•
یونگی عصبی شدم و رفتم یکم دور بزنم تا هوا بخورم
رفتم خونه و لباسمو عوض کردم یه تیشرت و شلوارک پوشیدم
رفتم دور بزنم که با صحنه ای که دیدم قلبم به درد اومد...
هوسوکو اون مرده پارک جیمین دست تو دست هم بودن داشتن صدف هارو جمع میکردن
اما....اما هوسوک فقط با من اینکارو میکرد
یونگی بغض کرد و نفس عمیقی کشید
و اشکی که از چشمش پاین اومدو پاک کرد و با خودش گفت
یونگی مهم نیست چرا شلوغش میکنی
لبخند فیکی زدمو رفتم پیششون
یونگی:سلام
جیمین:سـ....سلام... شما
هوسوک:عو یونگی اینجا چیکار میکنی
جیمین:میشناسیش
یونگی با اعصابانیت گفت:عوهوم میشناستم....
هوسوک:عوهوم میشناسمش
جیمین:عوم خوبه من پارک جیمینم
دستشو به سمت یونگی دراز کرد
اما یونگی چیزی نگفتو رفت
هوسوک بجاش دست جیمینو گرفت
هردو بهم لبخندی زدن
هوسوک:ولش کن اون یکمی ضد حاله
جیمین:عوم مهم نیست لاو
هوسوک:ل...لاو
جیمین:عوم..
هردو بهم لبخندی زدن...
فلش بک
یونگی`
شب شده بود
من بالای تپه ها بودم و زیر نخلا نشسته بودمو دریا میدم که دیدم هوسوک جیمین باهم اومدن لب دریا
و بعد چند مین جیمین رفت توی خونش
و هوسوک اونجا تنها بود
که متوجه من بالا تپه ها شد و سریع اومد پیشم
و کنارم نشست
من فقط به دریا زل زده بودم
هوسوک:انیو پیشولی
یونگی جوابی نداد
هوسوک اعصابانی شدو گفت:یونگی امروز چت شده چرا با جیمین اینجوری رفتار کردی حالا هم به من بی محلی میکنی...
یونگی با بغض توی گلوش گفت:حالا شد جیمین؟
تن صدای یونگی بالا رفت وگفت:عایشش میدونی چرا چون من....
___________
خماری بمونید یاع یاع
شرط پارت بعدی ۵لایک ۱۰کامنت•-•
۶.۶k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.