پادشاه سنگ دل من پارت 16
شوگا: اع ا/
ات: دیگه شب شده بهتره برم بخوابم
تعظیم کردم و رفتم ولی ن برای خواب دلم میخواست برم پیش جون کوک اما کرم درونم فعال شد تصمیم گرفتم بترسونمش از اتاقم ی لباس تیره و ی ماسک برداشتم و مثل سایه ب اتاق کوک رفتم در رو باز کردم وارد شدم ماسک رو ب صورتم زدم بخاطر تاریکی اتاق دیده نمیشدم طولی نکشید ک کوک در اتاق رو باز کرد
ات: پپپپپخخخخخخ
کوک: وووااییی
ماسکمو برداشتم زدم زیر خنده
کوک: ترسوندیم
ات: قصدمم همین بود خخخخخخ
ک صدای رعد برق اومد اون تنها چیزی بود ک من ازش میترسیدم از ترس پریدم بغل کوک
ویو کوک
فهمیدم از رعد برق میترسه بغلش کردم بردمش روی تخت گوشاشو گرفتم تا صدای رعد برق رو نشنوه
کوک: نترس تا وقتی من اینجام هیچی نمیتونه بهت آسیب بزنه من همیشه کنارتم
توی بغلم خوابش برده بود خیلی کیوت بود محکم تر بغلش کردمو خوابیدم
صبح از خواب بیدار شدم دیدم ات هنوز بغلم کرده اروم سرش رو نوازش کردم
کوک: بیدارشو ترسو خانم
ات: من ترسو نیستم (خوابالو)
کوک: هستی
ویو ات
بلند شدم
ات: نیستم
کوک: معلومه ک اونجوری بغلم کردی
تازه فهمیدم بغلش کردم سریع از بغلش بیرون آومدم میدونستم صورتم سرخ شده مثل نور از از اتاق زدم بیرون رفتنم تو اتاقم تا لباسای خدمنکاری مو بپوشم اما از فکر کوک نمیتونستم بیرون بیام این اولین باری بود ک بغل کردن ی نفر انقدر آرامش بخش بود لباسمو پوشیدم و رفتم پیش لیا
لیا: ات کجا بودی میدونی ساعت چنده
لیا: ساعت ۹ سه ساعت دیر کردی سر خدمتکار ب خونت تشنس
ات: چی مگه چقدر خوابیدم سر خدمتکار میکش
حرفم با صدای سر خدمتکار نصفه موند
سر خدمتکار: کجا بودی؟
ات: ببخشید خواب موندم
سر خدمتکار: آخی خواب موندی کانگ هو
(دست راست سر خدمتکار هو نشونش میدم)
هو: بله خانم
سر خدمتکار: شلاق
کوک: سر خدمتکار
همه تعظیم کردن
سر خدمتکار: بله سرورم
کوک: ات از امروز خدمتکار شخصی منه و تو هم حق نداری بهش بگی چیکار کنه فهمیدی؟
سر خدمتکار: چ.. چی... بله س.. سرورم
کوک: ات بیا دنبالم
و.....
ببخشید اگه بد شد
شرط برای پارت بعد
40 کامنت
35 لایک
ات: دیگه شب شده بهتره برم بخوابم
تعظیم کردم و رفتم ولی ن برای خواب دلم میخواست برم پیش جون کوک اما کرم درونم فعال شد تصمیم گرفتم بترسونمش از اتاقم ی لباس تیره و ی ماسک برداشتم و مثل سایه ب اتاق کوک رفتم در رو باز کردم وارد شدم ماسک رو ب صورتم زدم بخاطر تاریکی اتاق دیده نمیشدم طولی نکشید ک کوک در اتاق رو باز کرد
ات: پپپپپخخخخخخ
کوک: وووااییی
ماسکمو برداشتم زدم زیر خنده
کوک: ترسوندیم
ات: قصدمم همین بود خخخخخخ
ک صدای رعد برق اومد اون تنها چیزی بود ک من ازش میترسیدم از ترس پریدم بغل کوک
ویو کوک
فهمیدم از رعد برق میترسه بغلش کردم بردمش روی تخت گوشاشو گرفتم تا صدای رعد برق رو نشنوه
کوک: نترس تا وقتی من اینجام هیچی نمیتونه بهت آسیب بزنه من همیشه کنارتم
توی بغلم خوابش برده بود خیلی کیوت بود محکم تر بغلش کردمو خوابیدم
صبح از خواب بیدار شدم دیدم ات هنوز بغلم کرده اروم سرش رو نوازش کردم
کوک: بیدارشو ترسو خانم
ات: من ترسو نیستم (خوابالو)
کوک: هستی
ویو ات
بلند شدم
ات: نیستم
کوک: معلومه ک اونجوری بغلم کردی
تازه فهمیدم بغلش کردم سریع از بغلش بیرون آومدم میدونستم صورتم سرخ شده مثل نور از از اتاق زدم بیرون رفتنم تو اتاقم تا لباسای خدمنکاری مو بپوشم اما از فکر کوک نمیتونستم بیرون بیام این اولین باری بود ک بغل کردن ی نفر انقدر آرامش بخش بود لباسمو پوشیدم و رفتم پیش لیا
لیا: ات کجا بودی میدونی ساعت چنده
لیا: ساعت ۹ سه ساعت دیر کردی سر خدمتکار ب خونت تشنس
ات: چی مگه چقدر خوابیدم سر خدمتکار میکش
حرفم با صدای سر خدمتکار نصفه موند
سر خدمتکار: کجا بودی؟
ات: ببخشید خواب موندم
سر خدمتکار: آخی خواب موندی کانگ هو
(دست راست سر خدمتکار هو نشونش میدم)
هو: بله خانم
سر خدمتکار: شلاق
کوک: سر خدمتکار
همه تعظیم کردن
سر خدمتکار: بله سرورم
کوک: ات از امروز خدمتکار شخصی منه و تو هم حق نداری بهش بگی چیکار کنه فهمیدی؟
سر خدمتکار: چ.. چی... بله س.. سرورم
کوک: ات بیا دنبالم
و.....
ببخشید اگه بد شد
شرط برای پارت بعد
40 کامنت
35 لایک
۱۱.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.