عشق قاطی پاتی(:💚💛 پارت هجدهم(:💚💛
پارت هجدهم💜🖇🦉
🦉دیانا🦉
بعد اینکه رفتم سرویس بهداشتی تازه گریه هام شرو شد خیلی گریه کردم
دلخور بودم
هم از دست خودم
هم از دست ارسلان
از دست خودم واسه اینکه قرار بود این حس و تموم کنم ولی نکردم
و
از دست ارسلان به خاطر اینکه اونجوری حرف زد باهام و همچنین اینکه رفتارش خیلی زود عوض میشه
یه روز بده یه روز خوبه
فک کنم یه نیم ساعتی اون تو داشتم گریه میکردم بعد اینکه گریه هام تموم شد توی آینه که نگا کردن دیدم که اوه اوه صورتم چیکار شده هر چی آرایش کرده بودم پریده زیر چشامم که مثه چی باد کرده بود
یعنی کاملا واضح بود گریه کردم
یه بیست دقه دیگه هم به خاطر درست کردن صورتم اون تو بودم
همونجا با خودم گفتم دیگه واقعا باید قِید ارسلان و بزنم
هیچجوره نمتونم این وضعو تحمل کنم
اگه دوسم نداره که خب منم سعی مو میکنم دوسش نداشته باشم
اگرم
خب
دوسم داشته باشه
که احتمالش بسیار پایینه
وقتی ببینه بی محلی میکنم بهش
یا میاد حرفاشو بهم میزنه
یا غرورش نمیزاره بیاد و
اونم باید سعی کنه منو دوس نداشته باشه
خلاصه که تصمیم گرفتم که دیگه نه بهش نگا کنم نه باهاش حرف بزنم و نه بهش فکر کنم
بعد اینکه یه ذره صورتم بهتر شد رفتم بیرون
خداروشکر فک کنم کسی نفهمید گریه کردم
البته به جز ارسلان
البته اونم چونکه دیده بود گریه کردم
بعد اینکه کلی از دست بچه ها حرص خوردم به خاطر اینکه هی میخواستن منو به ارسلان نزدیک کنن بلاخره امروزم تموم شد
نمیخواستم برم خونه
احتیاج داشتم با یکی درددل کنم و اون شخص تو خونه خودمون نبود
باید امشبو میرفتم پیش نیکا
با بقیه بچه ها خداحافظی کردم
رفتم پیش نیکا
من:میگم که نیکا
نیکا:جانم چی شده
من:امممم....میشه امشب بیام پیش تو
نیکا:اخه اینم پرسیدن داره؟معلومه که میشه اتفاقا خودمم میخواستم بهت بگم بیای پیشم چون مهدیس گف امشب میره پیش باباش اینجوری منم تنها میموندم
فقط یه لبخند زدم
نیکا:دیانا چیزی شده چرا مثه همیشه نیسی
من:نه،،ینی اره ولی خیلی مهم نیس...خب من برم به مامانم بگم که شب میام پیش تو
نیکا:باشه
شماره مامانمو گرفتم
من:سلام مامان خوبی
مامان:سلام خوبم تو خوبی
من:ممنون میگم که مامان من امشب میرم پیش نیکا اشکالی نداره؟
مامان:نه دخترم برو فقط فردا کی میای؟
من:نمیدونم معلوم نیس حالا بهت خبر میدم
مامان:باشه فعلا
من:خدافظ
رفتم پیش نیکا زنگ زدیم به اسنپ
چن دقه واستادیم تا بلاخره اومد
رسیدیم خونه نیکا
بعد اینکه لباس رو کندیم و یه ذره چیز میز خوردیم تا گشنگی مون رفع بشه و همچنین بعد کلی چرت و پرت گفتن بلاخره خسته شدیم و رفتیم که بخوابیم
البته در واقع نرفتیم که بخوابیم رفتیم که تازه حرفامون و بزنیم فقط به صورت دراز کشیده...
فعلا همینو داشته باشین
بقیه اش فردا ظهر(:💛💙
🦉دیانا🦉
بعد اینکه رفتم سرویس بهداشتی تازه گریه هام شرو شد خیلی گریه کردم
دلخور بودم
هم از دست خودم
هم از دست ارسلان
از دست خودم واسه اینکه قرار بود این حس و تموم کنم ولی نکردم
و
از دست ارسلان به خاطر اینکه اونجوری حرف زد باهام و همچنین اینکه رفتارش خیلی زود عوض میشه
یه روز بده یه روز خوبه
فک کنم یه نیم ساعتی اون تو داشتم گریه میکردم بعد اینکه گریه هام تموم شد توی آینه که نگا کردن دیدم که اوه اوه صورتم چیکار شده هر چی آرایش کرده بودم پریده زیر چشامم که مثه چی باد کرده بود
یعنی کاملا واضح بود گریه کردم
یه بیست دقه دیگه هم به خاطر درست کردن صورتم اون تو بودم
همونجا با خودم گفتم دیگه واقعا باید قِید ارسلان و بزنم
هیچجوره نمتونم این وضعو تحمل کنم
اگه دوسم نداره که خب منم سعی مو میکنم دوسش نداشته باشم
اگرم
خب
دوسم داشته باشه
که احتمالش بسیار پایینه
وقتی ببینه بی محلی میکنم بهش
یا میاد حرفاشو بهم میزنه
یا غرورش نمیزاره بیاد و
اونم باید سعی کنه منو دوس نداشته باشه
خلاصه که تصمیم گرفتم که دیگه نه بهش نگا کنم نه باهاش حرف بزنم و نه بهش فکر کنم
بعد اینکه یه ذره صورتم بهتر شد رفتم بیرون
خداروشکر فک کنم کسی نفهمید گریه کردم
البته به جز ارسلان
البته اونم چونکه دیده بود گریه کردم
بعد اینکه کلی از دست بچه ها حرص خوردم به خاطر اینکه هی میخواستن منو به ارسلان نزدیک کنن بلاخره امروزم تموم شد
نمیخواستم برم خونه
احتیاج داشتم با یکی درددل کنم و اون شخص تو خونه خودمون نبود
باید امشبو میرفتم پیش نیکا
با بقیه بچه ها خداحافظی کردم
رفتم پیش نیکا
من:میگم که نیکا
نیکا:جانم چی شده
من:امممم....میشه امشب بیام پیش تو
نیکا:اخه اینم پرسیدن داره؟معلومه که میشه اتفاقا خودمم میخواستم بهت بگم بیای پیشم چون مهدیس گف امشب میره پیش باباش اینجوری منم تنها میموندم
فقط یه لبخند زدم
نیکا:دیانا چیزی شده چرا مثه همیشه نیسی
من:نه،،ینی اره ولی خیلی مهم نیس...خب من برم به مامانم بگم که شب میام پیش تو
نیکا:باشه
شماره مامانمو گرفتم
من:سلام مامان خوبی
مامان:سلام خوبم تو خوبی
من:ممنون میگم که مامان من امشب میرم پیش نیکا اشکالی نداره؟
مامان:نه دخترم برو فقط فردا کی میای؟
من:نمیدونم معلوم نیس حالا بهت خبر میدم
مامان:باشه فعلا
من:خدافظ
رفتم پیش نیکا زنگ زدیم به اسنپ
چن دقه واستادیم تا بلاخره اومد
رسیدیم خونه نیکا
بعد اینکه لباس رو کندیم و یه ذره چیز میز خوردیم تا گشنگی مون رفع بشه و همچنین بعد کلی چرت و پرت گفتن بلاخره خسته شدیم و رفتیم که بخوابیم
البته در واقع نرفتیم که بخوابیم رفتیم که تازه حرفامون و بزنیم فقط به صورت دراز کشیده...
فعلا همینو داشته باشین
بقیه اش فردا ظهر(:💛💙
۱۱.۳k
۰۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.