PΛЯƬ7
دید جیمین)
کارام تموم شد و رفتم غذا گرفتم چون میدونستم ا/ت غذا درست بکن نیس
رفتم خونه و دیدم که ا/ت اصلا توی حال نیسته
غذا هارو گذاشتم روی اوپن اشپز خونه و رفتم بالا و رفتم سمت اتاق خواب
درو باز کردم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه
رفتم جلو و اروم تکونش دادم و گفتم:ا/ت خانم ساعت 1 بلند شو
به سمت کمر چرخید و دکمه بالاییش باز شد قستی از سوتین و سینه هاش مشخص شد تحریک شدم ولی چیزی نگفتم
دوباره صداش زدم
تا با صدای خواب الود گفت:آییی ...جیهوپ خوابماا بدار بخوابم؟
هنوز فکر میکرد تو خونه خودشونه؟
گفتم:من جیمینم و توی توی خونه منی
مثل جت بلند شد وگفت:او ببخشید یادم نبود دیشت ازدواج کردم
گفتم:بلند شو نهار گرفتم بلند شو بیا پایین بخور
گفت:باشه و من رفتم پایین غذاهارو داخل ظرف گذاشتم و گوشیرو برداشتم و توش میچرخیدم تا ا/ت بیاد
(از دیدا/ت)
رفتم توی دستشویی اتاق جیمین و دست و صورتمو شستم
بعد رفتم اتاق پرو و یه لباس رو خونه ای پوشیدم
رفتم پایین وتوی اشپزخونه دیدم که جیمین غذاهارو گذاشته توی ظرف و خودش توی گوشیش افتاده رفتم روبروش نشستم
گفت:اع ...اومدی؟ بیا بخوریم
باهاش اصلا احساس راحتی نمیکردم و اصلا راحت هم نمیتونستم غذا بخورم
بعد از خوردن غذا گفتم :ممنون
بلند شدم که برم تو هال
جیمین گفت:یاااا...انتظار داری ظرفارو جمع کنم و بشورم
گفتم:مگه من گفتم تو بشوری؟..خدمت....او یادم رفته بود خدمتکار نداریم
گفت:من گفتم که شاید دوست نداری خدمتکار داشته باشی برای همین خدمتکار نیوردم
گفتم:اوک لازمم نبود
رفتم ظرفارو برداشتم
جیمین داشت میرفت
گفتم:توهم انتظار نداشته باش من ظرفارو جمع کنم
گفت:اوک من جمع میکنم اما نمیشورم
گفتم:باهوش ماشین ظرف شویی داریم
اومد ظرفارو داد به من و منم چیدم توی ماشین ظرف شویی
بعد از اینکه کارامون تموم شد
اومدم که برم بیرون که پام خورد به یچیزی داشتم باکله میرفتم توی سر تیزی اوپن اشپزخونه انتظار داشتم بمیرم
چشمامو باز کردم و دیدم که فقط 2 سانت با اوپن فاصله دارم
فهمیدم که یکی لباسمو گرفته یهو لباسمو به سمت عقب هول داد و
رفتم توی بغلش فهمیدم که جیمین بوده.خب علومه اونه دیگه انتظار داری کی باشه؟
فهمیدم که توی بغلشم یهو اومدم جلو و دیدم که چهرش همونجوری سرده
گفت:الان اگه من نبودم که مرده بودی
گفتم:او...ممنون
گفت:دفعه بعد حواستو جمع کن
گفتم :باشه
رفتم توی هال ولی حوصله تلویزیون دیدن یا کار دیگه ای رو نداشتم میخواستم که نقاشی کنم رفتم اتاقارو بگردم اولین اتاقی که رفتم فک کنم اتاق کار بود چون به اتاق نقاشی نمیخورد
رفتم اتاق کناریش و دیدم که پراز کتابه ذوق کردم
به خودم گفتم:بعد بهتون سر میزنم خوشگلاااا
(نکته :این اتاقا پایین بودن بالا فقط دوتا اتاق داشت)
رفتم سمت اتاقی که تقریبا کنار در خونه بود وبلهههه اون اتاق نقاشی بودددد
رفتم تو اتاق و درو بستم
دیدم اتاق خیلی بی روحه
من عاشق رنگ ابی بودم پس تصمیم گرفتم که اول بجای اینکه روی بوم نقاشی کنم روی دیوارا نقاشی کنم
رفتم پیشبند رو برداشتم و پوشیدم
فهمیدم که همه رنگای اونجا رنگ نقاشین بعد پیشبند رو در اوردم و رفتم بیرون از اتاق جیمین رو دیدم که لم داده روی مبل و داره تلویزیون نگاه میکنه
گفتم:رنگ دیوار اینجا یدا میشه؟
گفت:میخوای چکار؟
گفتم:دیوار اتاق نقاشی خیلی بیروحه میخوام رنگش بزنم
خندید و گفت:عمرا بتونی....اما حالا که میخوای برو از توی زیر زمین بردار باید اونجا احتمالا باشه
غصبانی شدم که گفت نمیتونی ولی گفتم:باشه مرسی
رفتم توی زیرزمین و رنگارو پیدا کردم رنگ ابی پر رنگ و کمرنگ و نسکافه ای و سفید و چند تا رنگ دیگه و چلموهای رنگ رو از فرچه کوچیک تا بزرگ برداشتم و رفتمداخل خونه چون خیلی بودن و متاسفانه سنگین مجبور شدم چنذ بار برم و بیام بعد از اینکه اوردمشون داخل اتاق رفتم
رنگارو پاشیدم روی دیوارا
یه جوری نقاشی کشیدم انگار سه بعدین رفتم یه دریا ابی بزرگ کشیدم که ساحلی پر از صدف داشت و یه اسمون ابی قشنگ نمیدونم چقدر کارم طول کشید اما اصلا برام مهم نبود چون این بود که حالمو خوب میکرد
وقتی داشتم نقاشی میکشیدم فهمیدم که اون همه رنگی که داشتم تموم شد خیلی رنگ بود اما همشون تموم شدن
رفتم بیرون و یادم رفت که پیشبند رو در بیارم
دیدم که جیمین توی حال نیست
رفتم بالا توی اتاق خواب در زدم اما دیدم که اونجا هم نیست
گفتم شاید توی اتاق کار باشه
رفتم اونجا و در زدم که گفت :بیا تو
رفتم تو
تا پیشبند رنگیمو دید نیشخند زدو گفت:چکار داری؟
گفتم:امم...چیزه...من رنگام تموم شده میشه سویچ ماشینو بدی برم رنگ بگیرم؟
گفت:مگه گواهینامه داری؟
گفتم:اره معلومه دارم
گفت :نه نمیشه .بگو چه رنگایی میخوای میگم بیارن
رنگارو بهش گفتم و اونم زنگ زد و گفت بیارن
گفتم:ممنون و خواستم برم بیرون که..
کارام تموم شد و رفتم غذا گرفتم چون میدونستم ا/ت غذا درست بکن نیس
رفتم خونه و دیدم که ا/ت اصلا توی حال نیسته
غذا هارو گذاشتم روی اوپن اشپز خونه و رفتم بالا و رفتم سمت اتاق خواب
درو باز کردم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه
رفتم جلو و اروم تکونش دادم و گفتم:ا/ت خانم ساعت 1 بلند شو
به سمت کمر چرخید و دکمه بالاییش باز شد قستی از سوتین و سینه هاش مشخص شد تحریک شدم ولی چیزی نگفتم
دوباره صداش زدم
تا با صدای خواب الود گفت:آییی ...جیهوپ خوابماا بدار بخوابم؟
هنوز فکر میکرد تو خونه خودشونه؟
گفتم:من جیمینم و توی توی خونه منی
مثل جت بلند شد وگفت:او ببخشید یادم نبود دیشت ازدواج کردم
گفتم:بلند شو نهار گرفتم بلند شو بیا پایین بخور
گفت:باشه و من رفتم پایین غذاهارو داخل ظرف گذاشتم و گوشیرو برداشتم و توش میچرخیدم تا ا/ت بیاد
(از دیدا/ت)
رفتم توی دستشویی اتاق جیمین و دست و صورتمو شستم
بعد رفتم اتاق پرو و یه لباس رو خونه ای پوشیدم
رفتم پایین وتوی اشپزخونه دیدم که جیمین غذاهارو گذاشته توی ظرف و خودش توی گوشیش افتاده رفتم روبروش نشستم
گفت:اع ...اومدی؟ بیا بخوریم
باهاش اصلا احساس راحتی نمیکردم و اصلا راحت هم نمیتونستم غذا بخورم
بعد از خوردن غذا گفتم :ممنون
بلند شدم که برم تو هال
جیمین گفت:یاااا...انتظار داری ظرفارو جمع کنم و بشورم
گفتم:مگه من گفتم تو بشوری؟..خدمت....او یادم رفته بود خدمتکار نداریم
گفت:من گفتم که شاید دوست نداری خدمتکار داشته باشی برای همین خدمتکار نیوردم
گفتم:اوک لازمم نبود
رفتم ظرفارو برداشتم
جیمین داشت میرفت
گفتم:توهم انتظار نداشته باش من ظرفارو جمع کنم
گفت:اوک من جمع میکنم اما نمیشورم
گفتم:باهوش ماشین ظرف شویی داریم
اومد ظرفارو داد به من و منم چیدم توی ماشین ظرف شویی
بعد از اینکه کارامون تموم شد
اومدم که برم بیرون که پام خورد به یچیزی داشتم باکله میرفتم توی سر تیزی اوپن اشپزخونه انتظار داشتم بمیرم
چشمامو باز کردم و دیدم که فقط 2 سانت با اوپن فاصله دارم
فهمیدم که یکی لباسمو گرفته یهو لباسمو به سمت عقب هول داد و
رفتم توی بغلش فهمیدم که جیمین بوده.خب علومه اونه دیگه انتظار داری کی باشه؟
فهمیدم که توی بغلشم یهو اومدم جلو و دیدم که چهرش همونجوری سرده
گفت:الان اگه من نبودم که مرده بودی
گفتم:او...ممنون
گفت:دفعه بعد حواستو جمع کن
گفتم :باشه
رفتم توی هال ولی حوصله تلویزیون دیدن یا کار دیگه ای رو نداشتم میخواستم که نقاشی کنم رفتم اتاقارو بگردم اولین اتاقی که رفتم فک کنم اتاق کار بود چون به اتاق نقاشی نمیخورد
رفتم اتاق کناریش و دیدم که پراز کتابه ذوق کردم
به خودم گفتم:بعد بهتون سر میزنم خوشگلاااا
(نکته :این اتاقا پایین بودن بالا فقط دوتا اتاق داشت)
رفتم سمت اتاقی که تقریبا کنار در خونه بود وبلهههه اون اتاق نقاشی بودددد
رفتم تو اتاق و درو بستم
دیدم اتاق خیلی بی روحه
من عاشق رنگ ابی بودم پس تصمیم گرفتم که اول بجای اینکه روی بوم نقاشی کنم روی دیوارا نقاشی کنم
رفتم پیشبند رو برداشتم و پوشیدم
فهمیدم که همه رنگای اونجا رنگ نقاشین بعد پیشبند رو در اوردم و رفتم بیرون از اتاق جیمین رو دیدم که لم داده روی مبل و داره تلویزیون نگاه میکنه
گفتم:رنگ دیوار اینجا یدا میشه؟
گفت:میخوای چکار؟
گفتم:دیوار اتاق نقاشی خیلی بیروحه میخوام رنگش بزنم
خندید و گفت:عمرا بتونی....اما حالا که میخوای برو از توی زیر زمین بردار باید اونجا احتمالا باشه
غصبانی شدم که گفت نمیتونی ولی گفتم:باشه مرسی
رفتم توی زیرزمین و رنگارو پیدا کردم رنگ ابی پر رنگ و کمرنگ و نسکافه ای و سفید و چند تا رنگ دیگه و چلموهای رنگ رو از فرچه کوچیک تا بزرگ برداشتم و رفتمداخل خونه چون خیلی بودن و متاسفانه سنگین مجبور شدم چنذ بار برم و بیام بعد از اینکه اوردمشون داخل اتاق رفتم
رنگارو پاشیدم روی دیوارا
یه جوری نقاشی کشیدم انگار سه بعدین رفتم یه دریا ابی بزرگ کشیدم که ساحلی پر از صدف داشت و یه اسمون ابی قشنگ نمیدونم چقدر کارم طول کشید اما اصلا برام مهم نبود چون این بود که حالمو خوب میکرد
وقتی داشتم نقاشی میکشیدم فهمیدم که اون همه رنگی که داشتم تموم شد خیلی رنگ بود اما همشون تموم شدن
رفتم بیرون و یادم رفت که پیشبند رو در بیارم
دیدم که جیمین توی حال نیست
رفتم بالا توی اتاق خواب در زدم اما دیدم که اونجا هم نیست
گفتم شاید توی اتاق کار باشه
رفتم اونجا و در زدم که گفت :بیا تو
رفتم تو
تا پیشبند رنگیمو دید نیشخند زدو گفت:چکار داری؟
گفتم:امم...چیزه...من رنگام تموم شده میشه سویچ ماشینو بدی برم رنگ بگیرم؟
گفت:مگه گواهینامه داری؟
گفتم:اره معلومه دارم
گفت :نه نمیشه .بگو چه رنگایی میخوای میگم بیارن
رنگارو بهش گفتم و اونم زنگ زد و گفت بیارن
گفتم:ممنون و خواستم برم بیرون که..
۱.۹k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.