پارت 29
پارت 29
ات: چشمامو باز کردم صبح بود رومو طرف جیمین کردم خواب بود اوف خدایا مثله بچه ها خوابه
تو پرنس رویا های من بودی هیچ. وقت فکرشو نمیکردم که بشی پرنس زندگیم پیشونیشو بوسیدم و بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و یخ لباس سبک پوشیدم موهامو باز گذاشتم و یه آرایش ساده کردم و رفتم آشپزخانه مشغول درست کردن صبحانه شدم میزو بیرون چیدم و داشتم آب میوه ها رو رویه میز میزاشتم که دستای دوره کمرم حلقه شدن
جیمین: صبح بخیر پرنسسم
ات: صبح بخیر پرنسم
جیمین
سرمو کردم تویه گردنش و گردنشو بو کردم
پرنسسم آفتاب من الان طلوع کرد
ات: آفتاب منم الان طلوع کرد
بیا صبحانه تو بخور حتمآ گرسنه ای
جیمین : آره مثله یه خرس گرسنمه
خوشگلم بعد از صبحانه میخوام یه جای ببرمت
ات: کجا میریم بگو
جیمین : نه هر وقت که رفتیم بهت میگم
ات:باشه پرنسم هرچی شما بگید
جیمین: آفرین پرنسسم حرف گوش کنه
ات
صبحانمو زود خوردم
جیمین بیا بریم صبحانمو خوردم
جیمین: باشه بریم
بلند شدم و دسته ات رو گرفتم و از خونه خارج شدیم
ات: جیمین کجا داریم میریم
جیمین: صبر داشته باش
ات رو بردم مزرعه اسب ها
ات: اینجا مزرعه اسب هاست
جیمین: اره میخوام اسب سواری. کنیم
ات: اما من اسب سواری بلد نیستم
جیمین: نگران نباش با من سوار اسب میشی
ات:باشه{ با ذوق }
جیمین: ببین این اسب منه اسمش ینا هست
ات: خیلی اسمه خوشگلیه
جیمین:بیا سوار شو
اول من سوار شدم بعد پشتم ات سوار شد
آماده هستی
ات:آره
جیمین
اسب. راه افتاد
ات: جیمین آروم آروم برو من میترسم
جیمین: باشه خوشگلم
اسب رو زدم تا تند تر بره
ات:جیمین آروم برو
جیمین: منو سفت بگیر
ات
دستامو دوره کمره جیمین حلقه کردم و سفت گرفتمش
جیمین: پرنسسم بالا رو نگاه کن سرت رو بیار بالا
ات:نه میترسم اگه نگاه کنم میافتم
جیمین: به من اعتماد کن
ات
آروم سرمو آوردم بالا که چشمم به دریا خورد
خیلی زیبا بود آب های آبی زیبایه روشن
جیمین: خوشگله
ات: خیلی{ با ذوق }
جیمین : اسب رو نگه داشتم و ازش پایین اومدم ات هم از اسب اومد پایین
جیمین: بریم اونجا بشینیم
این داستان ادامه دارد
ات: چشمامو باز کردم صبح بود رومو طرف جیمین کردم خواب بود اوف خدایا مثله بچه ها خوابه
تو پرنس رویا های من بودی هیچ. وقت فکرشو نمیکردم که بشی پرنس زندگیم پیشونیشو بوسیدم و بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و یخ لباس سبک پوشیدم موهامو باز گذاشتم و یه آرایش ساده کردم و رفتم آشپزخانه مشغول درست کردن صبحانه شدم میزو بیرون چیدم و داشتم آب میوه ها رو رویه میز میزاشتم که دستای دوره کمرم حلقه شدن
جیمین: صبح بخیر پرنسسم
ات: صبح بخیر پرنسم
جیمین
سرمو کردم تویه گردنش و گردنشو بو کردم
پرنسسم آفتاب من الان طلوع کرد
ات: آفتاب منم الان طلوع کرد
بیا صبحانه تو بخور حتمآ گرسنه ای
جیمین : آره مثله یه خرس گرسنمه
خوشگلم بعد از صبحانه میخوام یه جای ببرمت
ات: کجا میریم بگو
جیمین : نه هر وقت که رفتیم بهت میگم
ات:باشه پرنسم هرچی شما بگید
جیمین: آفرین پرنسسم حرف گوش کنه
ات
صبحانمو زود خوردم
جیمین بیا بریم صبحانمو خوردم
جیمین: باشه بریم
بلند شدم و دسته ات رو گرفتم و از خونه خارج شدیم
ات: جیمین کجا داریم میریم
جیمین: صبر داشته باش
ات رو بردم مزرعه اسب ها
ات: اینجا مزرعه اسب هاست
جیمین: اره میخوام اسب سواری. کنیم
ات: اما من اسب سواری بلد نیستم
جیمین: نگران نباش با من سوار اسب میشی
ات:باشه{ با ذوق }
جیمین: ببین این اسب منه اسمش ینا هست
ات: خیلی اسمه خوشگلیه
جیمین:بیا سوار شو
اول من سوار شدم بعد پشتم ات سوار شد
آماده هستی
ات:آره
جیمین
اسب. راه افتاد
ات: جیمین آروم آروم برو من میترسم
جیمین: باشه خوشگلم
اسب رو زدم تا تند تر بره
ات:جیمین آروم برو
جیمین: منو سفت بگیر
ات
دستامو دوره کمره جیمین حلقه کردم و سفت گرفتمش
جیمین: پرنسسم بالا رو نگاه کن سرت رو بیار بالا
ات:نه میترسم اگه نگاه کنم میافتم
جیمین: به من اعتماد کن
ات
آروم سرمو آوردم بالا که چشمم به دریا خورد
خیلی زیبا بود آب های آبی زیبایه روشن
جیمین: خوشگله
ات: خیلی{ با ذوق }
جیمین : اسب رو نگه داشتم و ازش پایین اومدم ات هم از اسب اومد پایین
جیمین: بریم اونجا بشینیم
این داستان ادامه دارد
۲.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.