قانون عشق p8
کیفمو برداشتم به سمت پایین رفتم و رفتم شرکت
به راننده گفتم بیاد واسه تسویه حساب
همه سند ها و مدارک زمینا و ملک ها رو گذاشتم رو میز و دونه دونه بررسیشون کردم .......به جاهای مختلف زنگ زدم و اعلام کردم که قصد فروششون رو دارم .
سه روز گذشت همرو زیر قیمت فروختم همه طلاهام به غیر از حلقمو فروختم تا بتونم حقوق کارکنا رو بدم و مرخصشون کنم
فقط منشی مین و دو سه نفر دیگه مونده بودن ...شرکت رو گذاشته بودم برای فروش چند تا خریدار هم اینجا رو پسندیده بودن
قرارام و کارام که تموم شد با خستگی به سمت خونه روندم
وقتی رسیدم یکم شام خوردم و رفتم تو اتاق کار ......هنوز پول کم داشتم مجبورم کاریو که برام سخته رو انجام بدم ..فکرم رفت جای دیگه وقتی ازش جدا بشم باید چیکار کنم
کجا برم چجوری زندگی کنم ......نمیتونم برم پیش پدر و مادرم و بگم دخترتون طلاق گرفته
هیچ وقت یادم نمیره چقدر اصرار به ازدواج با جونگ کوک داشتم ....حالا با چه رویی برگردم پیششون
با وضعیت مالی که دارم هم نمیتونم خونه درست حسابی بگیرم
رفتم اتاق خودمون تا باهاش حرف بزنم جلوش نشستم
اروم لب زدم : هنوزم سر حرفت که گفتی سه دنگ منو میخری هستی؟؟
جونگ کوک: اره میخرم
سرمو انداختم پایین و ادامه دادم : راستش میخواستم راجب یه چیز دیگه هم باهات حرف بزنم
جونگ کوک: چی
با بغضی که گلومو چنگ میزد گفتم:طلاقم نده جونگ کوک .......از اینجا میرم ولی طلاقم نده ، این همه مدت با آبرو زندگی کردم ...نگاه مردم بهم بده عنوان یه زن مطلقه رو نمیتونم تحمل کنم ...تنها خواهشی که ازت دارم اینه که طلاقم نده
چند ثانیه سکوت کرد و بعد با اخم جواب داد: نمیشه اگه هایون شناسناممو ببینه میفهمه
من:جعل کن ..بده الکی مهر طلاق بزنن تو شناسنامت
اخم کرد: نمیشه
دوباره اصرار کردم : حداقل یکم بهم وقت بده.....فرصت میخوام تا به مادر و پدرم نم نم بگم چیشده
جونگ کوک : خیلی خب .....ولی باید پاتو از زندگیم بکشی بیرون ...و هیچ چیزی راجب گذشته به هایون نگی
من:نمیگم ..مطمئن باش
جونگ کوک : فردا محضر میریم تا سه دنگ رو ازت بخرم ...بعدش هم باید از این خونه بری
من:حداقل چن روز بهم وقت بده تا یه خونه ای چیزی پیدا کنم
جونگ کوک: ن پس فردا هایون میرسه کره ..تا قبلش باید رفته باشی فهمیدی
ناچار سرمو به معنی باشه تکون دادم بعدش گفت: امشبو رو تخت میخوابی؟
امشب آخرین شبی حساب میشد که تو این خونه هستم .....با اینکه دلم ازش خون بود ولی علاقمو بهش نمیتونستم انکار کنم پس گفتم:اره
رفتم پایین بالشتمو اوردم بالا رو تخت کنارش دراز کشیدم
وقتی بهش نگاه میکردم یاد حرفای توی کافه میوفتادم و گریم میگرفت ،رومو ازش برگردوندم و به پشتش خوابیدم
همون طور که انتظار داشتم بغلم کرد موهامو کنار زد و سرشو برد تو گردنم
به راننده گفتم بیاد واسه تسویه حساب
همه سند ها و مدارک زمینا و ملک ها رو گذاشتم رو میز و دونه دونه بررسیشون کردم .......به جاهای مختلف زنگ زدم و اعلام کردم که قصد فروششون رو دارم .
سه روز گذشت همرو زیر قیمت فروختم همه طلاهام به غیر از حلقمو فروختم تا بتونم حقوق کارکنا رو بدم و مرخصشون کنم
فقط منشی مین و دو سه نفر دیگه مونده بودن ...شرکت رو گذاشته بودم برای فروش چند تا خریدار هم اینجا رو پسندیده بودن
قرارام و کارام که تموم شد با خستگی به سمت خونه روندم
وقتی رسیدم یکم شام خوردم و رفتم تو اتاق کار ......هنوز پول کم داشتم مجبورم کاریو که برام سخته رو انجام بدم ..فکرم رفت جای دیگه وقتی ازش جدا بشم باید چیکار کنم
کجا برم چجوری زندگی کنم ......نمیتونم برم پیش پدر و مادرم و بگم دخترتون طلاق گرفته
هیچ وقت یادم نمیره چقدر اصرار به ازدواج با جونگ کوک داشتم ....حالا با چه رویی برگردم پیششون
با وضعیت مالی که دارم هم نمیتونم خونه درست حسابی بگیرم
رفتم اتاق خودمون تا باهاش حرف بزنم جلوش نشستم
اروم لب زدم : هنوزم سر حرفت که گفتی سه دنگ منو میخری هستی؟؟
جونگ کوک: اره میخرم
سرمو انداختم پایین و ادامه دادم : راستش میخواستم راجب یه چیز دیگه هم باهات حرف بزنم
جونگ کوک: چی
با بغضی که گلومو چنگ میزد گفتم:طلاقم نده جونگ کوک .......از اینجا میرم ولی طلاقم نده ، این همه مدت با آبرو زندگی کردم ...نگاه مردم بهم بده عنوان یه زن مطلقه رو نمیتونم تحمل کنم ...تنها خواهشی که ازت دارم اینه که طلاقم نده
چند ثانیه سکوت کرد و بعد با اخم جواب داد: نمیشه اگه هایون شناسناممو ببینه میفهمه
من:جعل کن ..بده الکی مهر طلاق بزنن تو شناسنامت
اخم کرد: نمیشه
دوباره اصرار کردم : حداقل یکم بهم وقت بده.....فرصت میخوام تا به مادر و پدرم نم نم بگم چیشده
جونگ کوک : خیلی خب .....ولی باید پاتو از زندگیم بکشی بیرون ...و هیچ چیزی راجب گذشته به هایون نگی
من:نمیگم ..مطمئن باش
جونگ کوک : فردا محضر میریم تا سه دنگ رو ازت بخرم ...بعدش هم باید از این خونه بری
من:حداقل چن روز بهم وقت بده تا یه خونه ای چیزی پیدا کنم
جونگ کوک: ن پس فردا هایون میرسه کره ..تا قبلش باید رفته باشی فهمیدی
ناچار سرمو به معنی باشه تکون دادم بعدش گفت: امشبو رو تخت میخوابی؟
امشب آخرین شبی حساب میشد که تو این خونه هستم .....با اینکه دلم ازش خون بود ولی علاقمو بهش نمیتونستم انکار کنم پس گفتم:اره
رفتم پایین بالشتمو اوردم بالا رو تخت کنارش دراز کشیدم
وقتی بهش نگاه میکردم یاد حرفای توی کافه میوفتادم و گریم میگرفت ،رومو ازش برگردوندم و به پشتش خوابیدم
همون طور که انتظار داشتم بغلم کرد موهامو کنار زد و سرشو برد تو گردنم
۴۳.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.