IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||۹
آلیس:س..سلام..
جونگکوک:دستت رو بده من آلیس تا به برمت و خونه رو بهت نشون بدم....
تهیونگ عصبانی شد...
تهیونگ:منم می رم ماشین هارو پارک کنم....
جونگکوک:باشه...
جونگکوک دست آلیس رو گرفت و وارد خونه شدند..... وقتی وارد خونه شدند جونگکوک آلیس رو چسبوند به دیوار و دستش رو کنارش گذاشت تا نتونه فرار کنه ..... به صورتش نز دیک شد....
آلیس:داری چی...چی کار می کنی؟
جونگکوک: عاشقتم......
آلیس:چی..اما.....
آلیس همین که می خواست حرف بزنه جونگکوک دستاش رو از کنار آلیس برداشت....خنده ای کرد و...
جونگکوک:من عاشقتم....اما تا خودت نه خوای...
داشت ادامه حرفش رو می زد که...با چهرهی ترسیده و شوکه شده آلیس روبه رو شد....
خیلی ترسیده بود....
جونگکوک:حالت خوبه من...
آلیس:خو...خوبم...فقط ترو خدا بزار برم..(گریه)
جونگکوک:هی..هی..من که کاری باهات نکردم آروم باشه....
تهیونگ:اینجا چخبره؟(تعجب) نگاهی به آلیس کرد...
تهیونگ:چی...چی کارش کردی؟(تعجب)
جونگکوک:من...من..
تهیونگ:لازم نیست چیزی بگی...فردا تو دانشگاه می بینمت....آلیس توهم بیا تا برسونمت خوابگاه...
آلیس:ب..بریم(شوکه)
همین که آلیس و تهیونگ رسیدن پارکینگ....باسرعت آلیس دور شد و سوار تاکسی شد و رفت....
تهیونگ:چرا مثل اسب می رفت....این چش بود...اینارو ول کن دانشگاه رو چی کار کنم...ای خداااا....
PART||۹
آلیس:س..سلام..
جونگکوک:دستت رو بده من آلیس تا به برمت و خونه رو بهت نشون بدم....
تهیونگ عصبانی شد...
تهیونگ:منم می رم ماشین هارو پارک کنم....
جونگکوک:باشه...
جونگکوک دست آلیس رو گرفت و وارد خونه شدند..... وقتی وارد خونه شدند جونگکوک آلیس رو چسبوند به دیوار و دستش رو کنارش گذاشت تا نتونه فرار کنه ..... به صورتش نز دیک شد....
آلیس:داری چی...چی کار می کنی؟
جونگکوک: عاشقتم......
آلیس:چی..اما.....
آلیس همین که می خواست حرف بزنه جونگکوک دستاش رو از کنار آلیس برداشت....خنده ای کرد و...
جونگکوک:من عاشقتم....اما تا خودت نه خوای...
داشت ادامه حرفش رو می زد که...با چهرهی ترسیده و شوکه شده آلیس روبه رو شد....
خیلی ترسیده بود....
جونگکوک:حالت خوبه من...
آلیس:خو...خوبم...فقط ترو خدا بزار برم..(گریه)
جونگکوک:هی..هی..من که کاری باهات نکردم آروم باشه....
تهیونگ:اینجا چخبره؟(تعجب) نگاهی به آلیس کرد...
تهیونگ:چی...چی کارش کردی؟(تعجب)
جونگکوک:من...من..
تهیونگ:لازم نیست چیزی بگی...فردا تو دانشگاه می بینمت....آلیس توهم بیا تا برسونمت خوابگاه...
آلیس:ب..بریم(شوکه)
همین که آلیس و تهیونگ رسیدن پارکینگ....باسرعت آلیس دور شد و سوار تاکسی شد و رفت....
تهیونگ:چرا مثل اسب می رفت....این چش بود...اینارو ول کن دانشگاه رو چی کار کنم...ای خداااا....
۲.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.