آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part22
کوک با پدرش رفته بود شکار اما حالش تعریفی نداشت
پ.ک:کوک
کوک:.....
پ.ک:پسرم؟
کوک:بله پدر
پ.ک:چرا صدات میزنم جواب نمیدی
کوک:شرمنده پدرجان
پ.ک:بیا کنارم
کوک به دو پهلو اسب زد و کنار پدرش وایستاد
پ.ک:تو همیشه واسه شکار هیجان داشتی ولی الان بی تفاوتی
کوک:نه پدر بی تفاوت نیستم اتفاقا خیلی هیجان دارم
پ.ک:پس سریع باش
پدر کوک جلوتر رفت و هردو اسب شروع کردن دوییدن و با تیرهاشون دوتا خوک شکار کردن و یه آهو
پ.ک:آفرین پسرم تو جا من سه تا شکار کردی
کوک:فکر کنم دیگه دارید پیر میشید پدرجان
پ.ک:من پیر نشدم تو بزرگ شدی دیگه وقته زن گرفتنته پسرم
کوک لبخندش محو شد و سرشو پایین انداخت
....
رز کاسه دارو رو آروم سرمیکشید موهایه بلند و شلاقیش دور شونش ریخته بود کاسه رو تو سینه گذاشت و به تخت تکیه داد و به بیرون پنجره خیره شد
پ.ر:دخترم
رز:بابا
پدر رز کنار تخت دخترکش نشست و موهاش رو نوازش کرد
پ.ر:حالت خوبه دخترم؟
رز:خوبم بابایی
پ.ر:باید چیزی بخوری زیر چشات گود افتاده
همون موقع خدمتکارا با یه سینی مرغه درسته و نودل سرد و کیمباپ مثلثی وارد اتاق شدن
رز:وایی این همه پدر تو فکر کردی شکمم همه اینارو ضفت میکنه
پ.ر:معلومه که ضفت میکنه
رز:مرسی بابایی
همون موقع خدمتکار نزدیک رز شد
....خانوم میخواید موهاتونو ببندم
رز:یه گیره بهم بده خودم میبندم
....چشم
خدمتکار رفت با یه کانزوشی برگشت و اونو به رز داد دخترک موهاش رو بالایی به حالت گوجه بست و کانزوشی و تو موهاش فرو کرد
پ.ر:من میرم بیرون چیزی خواستی خدمتکارا هستن
رز:باشه بابایی برید به کارتون برسید
#part22
کوک با پدرش رفته بود شکار اما حالش تعریفی نداشت
پ.ک:کوک
کوک:.....
پ.ک:پسرم؟
کوک:بله پدر
پ.ک:چرا صدات میزنم جواب نمیدی
کوک:شرمنده پدرجان
پ.ک:بیا کنارم
کوک به دو پهلو اسب زد و کنار پدرش وایستاد
پ.ک:تو همیشه واسه شکار هیجان داشتی ولی الان بی تفاوتی
کوک:نه پدر بی تفاوت نیستم اتفاقا خیلی هیجان دارم
پ.ک:پس سریع باش
پدر کوک جلوتر رفت و هردو اسب شروع کردن دوییدن و با تیرهاشون دوتا خوک شکار کردن و یه آهو
پ.ک:آفرین پسرم تو جا من سه تا شکار کردی
کوک:فکر کنم دیگه دارید پیر میشید پدرجان
پ.ک:من پیر نشدم تو بزرگ شدی دیگه وقته زن گرفتنته پسرم
کوک لبخندش محو شد و سرشو پایین انداخت
....
رز کاسه دارو رو آروم سرمیکشید موهایه بلند و شلاقیش دور شونش ریخته بود کاسه رو تو سینه گذاشت و به تخت تکیه داد و به بیرون پنجره خیره شد
پ.ر:دخترم
رز:بابا
پدر رز کنار تخت دخترکش نشست و موهاش رو نوازش کرد
پ.ر:حالت خوبه دخترم؟
رز:خوبم بابایی
پ.ر:باید چیزی بخوری زیر چشات گود افتاده
همون موقع خدمتکارا با یه سینی مرغه درسته و نودل سرد و کیمباپ مثلثی وارد اتاق شدن
رز:وایی این همه پدر تو فکر کردی شکمم همه اینارو ضفت میکنه
پ.ر:معلومه که ضفت میکنه
رز:مرسی بابایی
همون موقع خدمتکار نزدیک رز شد
....خانوم میخواید موهاتونو ببندم
رز:یه گیره بهم بده خودم میبندم
....چشم
خدمتکار رفت با یه کانزوشی برگشت و اونو به رز داد دخترک موهاش رو بالایی به حالت گوجه بست و کانزوشی و تو موهاش فرو کرد
پ.ر:من میرم بیرون چیزی خواستی خدمتکارا هستن
رز:باشه بابایی برید به کارتون برسید
۱۰.۵k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.