خاطرات عشق
( بچهها قبل از شروع یه سوال فردا من چجوری کلاس تابستونی مدرسه رو بپیچونم)
از زبان چویا: کارم تموم شد و رفتم خونه دفتر خاطراتم رو باز کردم شروع به نوشتن کردم: «امروز برام یه اتفاق مهم افتاد من عاشق شدم تو نگاه اول.... عجیبه اون حتی بهم توجه هم نکرد ..اما... این یه عشق ممنوعه هست ... خطرناکه ...اما من دوسش دارم عشق در نگاه اول به نظرم عجیبه طرف رو هیچ وقت ندیده باشی بعد با یه بار دیدنش احساس می کنی که صد ساله عاشقشی ...نمیدونم ولی این احساس داره منو دیونه میکنه ...کی این احساس مزخرف تموم میشه من عاشق اون دازای عجیب غریب شدم البته شاید برای من عجیبه که عاشق یه نفر بشم حسش خیلی ترسناکه ولی قشنگه ....چه ساده یه آدم دیونه میشه »
کنار چیزهایی که نوشتم یه برگه برداشتم روش یه چشم کشیدم با رنگ قهوهای از بچگی عاشق این رنگ بودم برای همین یه بار کلی رنگ قهوهای درست کردم و نقاشی کشیدم
نقاشی یه مقدار کار داشت ولی باید میخوابیدم برای همین تو کوله پشتیم گذاشتم تا تو وقت استراحت یا فردا بعد از کار کنار رودخونه کاملش کنم
فردا صبح رفتم شرکت و کار هام رو انجام دادم تایم استراحت شد منم نقاشی رو کامل......
دیگه وقت رفتن بود داشتم وسایلم رو جمع می کردم که صدای آشنایی شنیدم همون دختره که به منشی میگفت دازای کجاست
= خانوم جناب دازای تو جلسه هستن اگه منتظر باشین چند دقیقه بعد میان
& باشه
کوله ام رو تو دستم گرفتم و با یه تعظیم کوتاه از کنارش رد شدم که داد زد هوی سلام کردن بلد نیستی یا لالی
برگشتم و با تعظیم گفتم روزتون بخیر خیلی معذرت می خوام
یهو یقم رو گرفت چرا اینقدر زورش زیاد بود پرتم کرد کنار میز منشی از دهنم خون اومد سریع رفتم بیرون تو خونه متوجه شدم که دفترم نیست بیخیال شدم و گفتم فردا پیداش میکنم
از زبان دازای: جلسه تموم شد لیزا میخواست بریم بیرون ولی من گفتم چون خیلی کار داشتم تازه گفت اون پسر مو هویجی زدتش
البته دروغ میگفت پسره کاری نکرده بود کتک هم خورد تو دوربینا فیلمش بود البته من میدونم همه حرفاش دروغه ولی باید تحملش کنم
کنار میز منشی یه چیزی دیدم یه دفتر برداشتم و خوندمش انگار یه نفر عاشق من شده بود ولی دسختش نه مال منشیم بود نه ما لیزا یه نقاشی خوشگلم داشت ولی مال کی بود تا صبح کار کردم همه اومده بودن تو شرکت که یهو در اتاقم زده شد اون پسره بود برای تمیزکاری اومد که دفتر رو دید با ترس گفت آقا ببخشید این دفتر من نیست
- من زیر میز منشی پیداش کردم مال توعه پس بیا
+ ببخشید نخوندینش که
- نه من چیکار به دفتر بقیه دارم آوردنش ببینم ماله کیه حالا بردارش برو
+ چشم ممنونم
و بعد رفت عجب نادونی بود ولی این بچه عجیب بود اسمش رو از منشی پرسیدم چویا بود واقعا این کله هویجی عجیب غریبه
از زبان چویا: کارم تموم شد و رفتم خونه دفتر خاطراتم رو باز کردم شروع به نوشتن کردم: «امروز برام یه اتفاق مهم افتاد من عاشق شدم تو نگاه اول.... عجیبه اون حتی بهم توجه هم نکرد ..اما... این یه عشق ممنوعه هست ... خطرناکه ...اما من دوسش دارم عشق در نگاه اول به نظرم عجیبه طرف رو هیچ وقت ندیده باشی بعد با یه بار دیدنش احساس می کنی که صد ساله عاشقشی ...نمیدونم ولی این احساس داره منو دیونه میکنه ...کی این احساس مزخرف تموم میشه من عاشق اون دازای عجیب غریب شدم البته شاید برای من عجیبه که عاشق یه نفر بشم حسش خیلی ترسناکه ولی قشنگه ....چه ساده یه آدم دیونه میشه »
کنار چیزهایی که نوشتم یه برگه برداشتم روش یه چشم کشیدم با رنگ قهوهای از بچگی عاشق این رنگ بودم برای همین یه بار کلی رنگ قهوهای درست کردم و نقاشی کشیدم
نقاشی یه مقدار کار داشت ولی باید میخوابیدم برای همین تو کوله پشتیم گذاشتم تا تو وقت استراحت یا فردا بعد از کار کنار رودخونه کاملش کنم
فردا صبح رفتم شرکت و کار هام رو انجام دادم تایم استراحت شد منم نقاشی رو کامل......
دیگه وقت رفتن بود داشتم وسایلم رو جمع می کردم که صدای آشنایی شنیدم همون دختره که به منشی میگفت دازای کجاست
= خانوم جناب دازای تو جلسه هستن اگه منتظر باشین چند دقیقه بعد میان
& باشه
کوله ام رو تو دستم گرفتم و با یه تعظیم کوتاه از کنارش رد شدم که داد زد هوی سلام کردن بلد نیستی یا لالی
برگشتم و با تعظیم گفتم روزتون بخیر خیلی معذرت می خوام
یهو یقم رو گرفت چرا اینقدر زورش زیاد بود پرتم کرد کنار میز منشی از دهنم خون اومد سریع رفتم بیرون تو خونه متوجه شدم که دفترم نیست بیخیال شدم و گفتم فردا پیداش میکنم
از زبان دازای: جلسه تموم شد لیزا میخواست بریم بیرون ولی من گفتم چون خیلی کار داشتم تازه گفت اون پسر مو هویجی زدتش
البته دروغ میگفت پسره کاری نکرده بود کتک هم خورد تو دوربینا فیلمش بود البته من میدونم همه حرفاش دروغه ولی باید تحملش کنم
کنار میز منشی یه چیزی دیدم یه دفتر برداشتم و خوندمش انگار یه نفر عاشق من شده بود ولی دسختش نه مال منشیم بود نه ما لیزا یه نقاشی خوشگلم داشت ولی مال کی بود تا صبح کار کردم همه اومده بودن تو شرکت که یهو در اتاقم زده شد اون پسره بود برای تمیزکاری اومد که دفتر رو دید با ترس گفت آقا ببخشید این دفتر من نیست
- من زیر میز منشی پیداش کردم مال توعه پس بیا
+ ببخشید نخوندینش که
- نه من چیکار به دفتر بقیه دارم آوردنش ببینم ماله کیه حالا بردارش برو
+ چشم ممنونم
و بعد رفت عجب نادونی بود ولی این بچه عجیب بود اسمش رو از منشی پرسیدم چویا بود واقعا این کله هویجی عجیب غریبه
۶.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.