قشنگه؟ خب حالا ادامه داستان
اون مرد منو به یه ساختمان عجیب قدیمی برد اونجا نگهبان هایی بودن که لباس های دوران طاعون رو پوشیده بودن و صورتشون رو با استخون منقار بزرگ پرنده ها پوشونده بودن ما از سه طبقه بالا رفتیم و به طبقه کنترل یا بخش اصلی ایلومیناتی رسیدیم. اون مرد منو به یه اتاق بزرگ برد و بهم گفت که: اینجا اتاق توعه فعلا تا ببینم رئیس اجازه میده اینجا بمونی یا نه. راستی بهتر خیلی پیش رئیس مظلوم بازی در نیاری اون از بچه های مظلوم بدش میاد.
من: خب پس باید چیکار کنم؟زل بزنم تو چشاش؟
اون مرده: نه -_- بعدن خودت میفهمی. این شماره تلفن اتاق منه متونی با این بهم زنگ بزنی من همیشه تو اتاق خودمم.
من: خیلی خب باشه راستی من هنوز اسمت رو نمیدونم ؟
مرده: اوو آره اسمم برایان هست.
بعد از اینکه برایان از اتاق بیرون رفت وسایلم رو چیدم توی کمد و رفتم تا یه نگاهی به اتاق بندازم. یه گوشی جدید روی میزم بود انگار ایلومیناتی حتی میدونست گوشیم دزدیده شده. بعد چند روز چندتا هم اتاقی اومدن که اسمشون........( ههههه احساس شرور بودن دارم 🌚( ͡° ͜ʖ ͡°) )
من: خب پس باید چیکار کنم؟زل بزنم تو چشاش؟
اون مرده: نه -_- بعدن خودت میفهمی. این شماره تلفن اتاق منه متونی با این بهم زنگ بزنی من همیشه تو اتاق خودمم.
من: خیلی خب باشه راستی من هنوز اسمت رو نمیدونم ؟
مرده: اوو آره اسمم برایان هست.
بعد از اینکه برایان از اتاق بیرون رفت وسایلم رو چیدم توی کمد و رفتم تا یه نگاهی به اتاق بندازم. یه گوشی جدید روی میزم بود انگار ایلومیناتی حتی میدونست گوشیم دزدیده شده. بعد چند روز چندتا هم اتاقی اومدن که اسمشون........( ههههه احساس شرور بودن دارم 🌚( ͡° ͜ʖ ͡°) )
۱۲.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.