دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت ۲۳🔗⛓️
یوری: کوک من خسته شدم بزار بشینم نمیتونم کوک: تو میتونی فقط باید تلاش کنی یوری چندبار همینجوری ادامه داد ولی آخر خودشو انداخت رو تخت یوری: من نمیتونم راه برم با( بغض ) یوری: کوک ببخشید تورو به زحمت انداختم میتونی از اینجا بری به کارات برسی کوک: چطور وقتی تو اینجا هستی من از اینجا برم..هوم اونم با این حالت یوری: خب من دیگه نمیتونم کاری کنم دیگه حتی نمیتونم پاهامو تکون بدم حالم خیلی بده( با بغض ) یهو
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
یهو کوک محکم منو بغل کرد گفت کوک: چرا گریه میکنی پشت کمرم رو نوازش کرد تا آروم بشم این کار باعث شد کوک رو محکم تر بغل کنم و گریه کنم کوک بعد اینکه دید آروم شدم گفت بیا من رو بروت اونور دیوار وایمیستم اگر بتونی خودتو به من برسونی برات لواشک میگیرم یوری: ناموصا( درحال پاک کردن اشکاش ) کوک: ارع حالا ببینم چیکار میکنی یهو
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
دیدم یوری با تمام توانی که داشت شروع کرد به راه رفتن با تعجب داشتم نگا میکردم اونم آروم آروم داشت خودشو نزدیک میکرد میگفت یوری: لواشک لواشک لواشک...همینجوری با اعتماد به نفس داشت میومد که بهم رسید محکم بغلم کرد و گفت یوری: لواشکمو بده🥺 کوک: با..شه خب کوچولو زودتر میگفتی لواشک خیلی دوست داری یوری: اگر میگفتم برام هرروز میگرفتی کوک: نه😐 یوری:😐 کوک: خب حالا که برنده شدیم بریم برات لواشک بگیریم 😌 یوری : آخ جوون🤩....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه♥️✨️
⛓️🔗 پارت ۲۳🔗⛓️
یوری: کوک من خسته شدم بزار بشینم نمیتونم کوک: تو میتونی فقط باید تلاش کنی یوری چندبار همینجوری ادامه داد ولی آخر خودشو انداخت رو تخت یوری: من نمیتونم راه برم با( بغض ) یوری: کوک ببخشید تورو به زحمت انداختم میتونی از اینجا بری به کارات برسی کوک: چطور وقتی تو اینجا هستی من از اینجا برم..هوم اونم با این حالت یوری: خب من دیگه نمیتونم کاری کنم دیگه حتی نمیتونم پاهامو تکون بدم حالم خیلی بده( با بغض ) یهو
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
یهو کوک محکم منو بغل کرد گفت کوک: چرا گریه میکنی پشت کمرم رو نوازش کرد تا آروم بشم این کار باعث شد کوک رو محکم تر بغل کنم و گریه کنم کوک بعد اینکه دید آروم شدم گفت بیا من رو بروت اونور دیوار وایمیستم اگر بتونی خودتو به من برسونی برات لواشک میگیرم یوری: ناموصا( درحال پاک کردن اشکاش ) کوک: ارع حالا ببینم چیکار میکنی یهو
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
دیدم یوری با تمام توانی که داشت شروع کرد به راه رفتن با تعجب داشتم نگا میکردم اونم آروم آروم داشت خودشو نزدیک میکرد میگفت یوری: لواشک لواشک لواشک...همینجوری با اعتماد به نفس داشت میومد که بهم رسید محکم بغلم کرد و گفت یوری: لواشکمو بده🥺 کوک: با..شه خب کوچولو زودتر میگفتی لواشک خیلی دوست داری یوری: اگر میگفتم برام هرروز میگرفتی کوک: نه😐 یوری:😐 کوک: خب حالا که برنده شدیم بریم برات لواشک بگیریم 😌 یوری : آخ جوون🤩....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه♥️✨️
۱۵.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.