عشق در نگاه اول پارت 5
پرش زمانی به بعد از مدرسه ا/ت: وقتی از مدرسه در اومدم فکرم همش مشغول بود به راننده گفتم پیاده میام و اون هم قبول کرد و رفت همینطور که داشتم راه میرفتم توی دلم گفتم منم دوسش دارم پس فردا بهش جواب مثبت میدم همینطوری که خوشحال بودم یهو توی کافه جانکوک رو دیدم که داشت یک دختر میبوسید سری از اونجا دور شدم و بغض خیلی بدی داشتم رفتم تو یک کوچه و شروع کردم به گریه کردن بعد از پنج دقیقه آروم شدم و به خودم گفتم خداروشکر بهش جواب مثبت ندادم مگرنه الان فکر میکردم بهم خیانت کرده پسره لاشی ( لاشی عمته دختره....) بعد به سمت خونه رفتم مامانم با نگرانی اومد پیشم و گفت ا/ت معلوم هست کجایی یهو تهیونگ از پله ها اومد پایین و گفت معلومه رفته با دوست پسرش دور دور تهیونگ خفه شو اوکی تهیونگ: خب چرا عصبانی میشی مامان گفت بسه دعوا نکنین به سوال من جواب بده ا/ت وای باشه رفتم یکم بیرون دور زدم ببخشید دیگه تکرار نمیشه. م ا/ت: آفرین دختر قولم که بهم راستشو گفتی. تو دلم گفتم آره راستشو گفتم بعد مامانم گفت برو لباساتو عوض کن شام الان آماده میشه گفتم باشه و رفتم بالا رفتم اتاق تهیونگ و با کیفم زدم تو صورتش تهیونگ: گاو چرا میزنی هااا. بخاطر اینکه خیلی زر میزنی میفهمی یانه تهیونگ: کلی خندید و گفت باشه ببخشید آفرین حالا شد یچیزی پاشو بیا پایین شام حاظره تهیونگ: اوکی رفتم و لباسام رو عوض کردم خیلی ناراحت بودم بخاطر قضیه جانکوک ولی بروی خودم نیاوردم رفتم پایین بابام رو دیدم و پریدم بغلش باباجون دلم برات تنگ شده بود ب ا/ت: دخترم چرا اینجوری میکنی انگار صد ساله منو ندیدی راستی امتحان چطور بود مامانت گفت امروز امتحان داشتی وقتی بابام گفت امتحان یاد تقلب جانکوک افتادم و به بابام گفتم خوب بود بعد از شام به مامان بابام گفتم من میرم بخوابم واقعا گرفتم خوابیدم چون خیلی خسته بودم
۹.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.