فیک تهیونگ ( اعذاب عشق)پارت۲۶
از زبان ا/ت
همون مرده بود نیمه برهنه وارد اتاق شد و در رو قفل کرد با ترس نگاش میکردم که گفت : نترس خوش میگذره
گفتم : چی میخوای ازم چرا این کار رو میکنی
قدم به قدم نزدیک میشد و منم قدم به قدم میرفتم عقب که به تخت خوردم و افتادم روش
روم خیمه زد ازش چندشم میشد گفتم : بلند شو
گفت : بلند نمیشم میخوای چیکار کنی کوچولو
سرش رو برد تو گردنم هی داد میزدم تقلا میکردم فایده ای نداشت دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم که همون مرد توسط کسی پرت شد روی زمین فورا بلند شدم و تو خودم جمع شدم فرشته نجاتم تهیونگ بود...
اومد سمتم و بغلم کرد منم غرق در اشک های خودم بودم رفت اینقدر زدش که طرف دیگه نا نداشت نمیخواستم این صحنه های وحشتناک رو ببینم
با پاهای لرزونم آروم آروم رفتم از اتاق بیرون و کنار دیوار موندم گردنم رو پاک میکردم تا شاید اون رد های چندش برن اما نه جاشون سوزش داشت مطمئنم کاره اون اِفریته هست اون جی یون عوضی آدم کش هر چقدر به چند دقیقه پیش فکر میکردم گریه هام شدت میگرفت
صدای تهیونگ اومد که صدام کرد با گریه برگشتم سمتش اعصبانیت از چشماش معلوم بود حتی معلوم بود از منم اعصبانیه برآید استایل بغلم کرد که گفتم : بزارم...زمین
با جدیت همون طور که به جلوش نگاه میکرد گفت : ا/ت هزار اعصبانیت اونو سره تو خالی کنم پس ساکت بمون
راستش ترسیدم از حرفش رفتیم بیرون کلی آدم سیاه پوش به علاوه جونگ هیون رو دیدم جونگ هیون اومد سمتمون که تهیونگ بی برو برگرد گفت : ا/ت با منه
متعجب شدم از اینکه جونگ هیون اعتراضی نکرد
سوار ماشین شدیم تا عمارت بدون هیچ حرفی بودیم منم فقط بی صدا گریه میکردم
بالاخره رسیدیم تهیونگ کمربند ایمنی رو باز کرد منم همینطور اما انگار قصد پیاده شدن نداشت یه چیزی میخواست بگه که اذیتش میکرد که بالاخره گفت : چرا بی خبر رفتی به همچین جهنمی
گفتم : من....
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و به فرمان کوبید بلند گفت : تو چی ها تو چی اگر من نمیرسیدم اون حروم زاده...
چشماش رو روی هم فشرد و ادامه حرفش رو قورت داد
با گریه گفتم : بگو..چی میخواستی بگی تو هم مثل اونی اصلا همتون یکی هستین (( دختره احمق اومد نجاتت داد چی وَر قور میکنی خر 😑💔 ارزش نداره ))
دره ماشین رو باز کردم و پیاده شدم بلافاصله تهیونگ هم پیاده شد آهسته با پاهای برهنه سمت عمارت قدم بر می داشتم که بازوم رو گرفت و برم گردوند بدون مکث بوسیدم ایندفعه هیچ مقاومتی نکردم بعده چند ثانیه ازم جدا شد و بغلم کرد و گفت: چرا نمیفهمی میخوام مراقبت باشم
چون واقعاً دوست دارم
الان از حس درونی که بهم داشت مطمئن بودم اما من اون کسی نبودم که دوسش داشتم
همون مرده بود نیمه برهنه وارد اتاق شد و در رو قفل کرد با ترس نگاش میکردم که گفت : نترس خوش میگذره
گفتم : چی میخوای ازم چرا این کار رو میکنی
قدم به قدم نزدیک میشد و منم قدم به قدم میرفتم عقب که به تخت خوردم و افتادم روش
روم خیمه زد ازش چندشم میشد گفتم : بلند شو
گفت : بلند نمیشم میخوای چیکار کنی کوچولو
سرش رو برد تو گردنم هی داد میزدم تقلا میکردم فایده ای نداشت دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم که همون مرد توسط کسی پرت شد روی زمین فورا بلند شدم و تو خودم جمع شدم فرشته نجاتم تهیونگ بود...
اومد سمتم و بغلم کرد منم غرق در اشک های خودم بودم رفت اینقدر زدش که طرف دیگه نا نداشت نمیخواستم این صحنه های وحشتناک رو ببینم
با پاهای لرزونم آروم آروم رفتم از اتاق بیرون و کنار دیوار موندم گردنم رو پاک میکردم تا شاید اون رد های چندش برن اما نه جاشون سوزش داشت مطمئنم کاره اون اِفریته هست اون جی یون عوضی آدم کش هر چقدر به چند دقیقه پیش فکر میکردم گریه هام شدت میگرفت
صدای تهیونگ اومد که صدام کرد با گریه برگشتم سمتش اعصبانیت از چشماش معلوم بود حتی معلوم بود از منم اعصبانیه برآید استایل بغلم کرد که گفتم : بزارم...زمین
با جدیت همون طور که به جلوش نگاه میکرد گفت : ا/ت هزار اعصبانیت اونو سره تو خالی کنم پس ساکت بمون
راستش ترسیدم از حرفش رفتیم بیرون کلی آدم سیاه پوش به علاوه جونگ هیون رو دیدم جونگ هیون اومد سمتمون که تهیونگ بی برو برگرد گفت : ا/ت با منه
متعجب شدم از اینکه جونگ هیون اعتراضی نکرد
سوار ماشین شدیم تا عمارت بدون هیچ حرفی بودیم منم فقط بی صدا گریه میکردم
بالاخره رسیدیم تهیونگ کمربند ایمنی رو باز کرد منم همینطور اما انگار قصد پیاده شدن نداشت یه چیزی میخواست بگه که اذیتش میکرد که بالاخره گفت : چرا بی خبر رفتی به همچین جهنمی
گفتم : من....
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و به فرمان کوبید بلند گفت : تو چی ها تو چی اگر من نمیرسیدم اون حروم زاده...
چشماش رو روی هم فشرد و ادامه حرفش رو قورت داد
با گریه گفتم : بگو..چی میخواستی بگی تو هم مثل اونی اصلا همتون یکی هستین (( دختره احمق اومد نجاتت داد چی وَر قور میکنی خر 😑💔 ارزش نداره ))
دره ماشین رو باز کردم و پیاده شدم بلافاصله تهیونگ هم پیاده شد آهسته با پاهای برهنه سمت عمارت قدم بر می داشتم که بازوم رو گرفت و برم گردوند بدون مکث بوسیدم ایندفعه هیچ مقاومتی نکردم بعده چند ثانیه ازم جدا شد و بغلم کرد و گفت: چرا نمیفهمی میخوام مراقبت باشم
چون واقعاً دوست دارم
الان از حس درونی که بهم داشت مطمئن بودم اما من اون کسی نبودم که دوسش داشتم
۱۳۸.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.