وقتی بهت خیانت میکنه تک پارتی درخواستی
ات ویو:
چند شب بود که جونگکوک شبا دیر میومد خونه...یا بیشتر اوقات مست میومد.....
راستی...من جئون ات هستم ۲۱...۱سال هست که با کوک ازدواج کردم....اوایل..کوک خیلی باهام مهربون بود...و..ولی چند وقت بود که باهام سرد شده بود....زیاد بهم توجه نمیکرد....من تمام تلاشمو کردم که توجهش رو جلب کنم...و..ولی انگاری نه......
جونگکوک ویو:
های...من جئون جونگکوکم....۲۵سالمه و۱ ساله که ازدواج کردم....من یه دوس دختر قبلی داشتم به اسم یوری...که باهاش کات کردم ....اما چند وقتیه...که دزدکی ات باهم میریم بار.....من دوباره بهش اعتماد پیدا کردم....و با ات سرد شدم.....!
_شب_
=کوک از بار برگشت خونه....اما مست نبود=
ات:سلاممم[ذوق]
کوک:سلام[سرد]
ات:اِ...اِم...ش...شاممیخو...
کوک:خوردم....[سرد]
ات:اِم...ب..باشه...بیا بریم بخوابیم
کوک:میخوام تنها بخوابم......[سرد]
ات:چ..چی....ب..باشه...من رو مبل میخوابم....![بغض سگی]
کوک:هوم....
=جونگکوک رفت تو اتاق و در رو بست=
ات:هق....[بغض]
_فردا صبح_
ات ویو:
صبح با نوری که به چشمام خورد بیدار شدم.......با ذوق و اشتیاق رفتم در اتاق مشترکمون...و در رو باز کردم...و..ولی..جونگکوک بود.....اخه کجا رفته؟
_ات با جیمین تماس گرفت_
ات:الو؟
جیمین:هی...سلام ات...چه خبر...؟
ات:هوم...ممنون...میگم جونگ کوک اونجاست؟
جیمین:نه...جونگکوک یه هفتس که نمیاد...!
ات:چ..چی...؟...پ..پس الان کجاست؟؟
جیمین:ام...ات....[قضیه ات و یوری رو تعریف کرد]ببین...ارامش خودتو کنترل کن...اون همیشه میره به کافه........برو اونجارو ببین....
ات:م..ممنونم[شکه]
=ات رفت به کافه....=
ات ویو:رفتم داخل کافه و با چیزی که دیدم....ح..حس کردم قلبم دیگه نمیزنه
جونگکوک رو با یه دختره ای دیدم...که داشتن باهم شیر موز. میخوردن....!
جونگکوک ویو:
داشتم با یوری شیرموز میخوردم که یهو ات رو دیدیم....واقعا ات بود...؟داشت با تعحب به من و یوری نگاه میکرد...از چام بلند شدم و رفتم سمتش که رفت عقب...و از کافه خاج شد...رفتم دنبالش که یهو یه صدایی شنیدم
ات ویو:
داشت میومد دنبالم...منم از کافه رفتم بیرون..
داشتم از خیابون رد میشدم که یهو به ماشین برخورد کروم ک بعدش سیاهیی........!
_چند ساعت بعد_
ات ویو:
اروم اروم چشمام رو باز کردم و با جونگکوک که دستمو گرفته بود مواجه شدم
کوک:ع..عشمممم
=بخل=
ات:ت..تو...ولم کن خیانت کار
کوک:ات..من متاسفم...ببخشید...من فک کردم یوری واقعا دوسم داره...نگو میخواسته مارو جدا کنه...میشه منو ببخشی...؟
ات:هققق...تو باهام سرد شدیی....نمیدونی من چی کشیدممم..هقق
=کوک ات رو بغل کرد=
کوک:دیگه نمیشم...میبخشیم؟؟؟دلیل زندگیم..؟
ات:اخه مگه میشه من به یه بانی کوچولو کیوت نه بگممم
=کیص=
ادمین ویو:
ات و کوک رفتن خونشون و شدن مثل قبلا و بعد از چند وقت صاحب دوقولو خوشگلی شدن
==پایاااننن===
اولین تک پارتی پیج
×+÷+÷×
چند شب بود که جونگکوک شبا دیر میومد خونه...یا بیشتر اوقات مست میومد.....
راستی...من جئون ات هستم ۲۱...۱سال هست که با کوک ازدواج کردم....اوایل..کوک خیلی باهام مهربون بود...و..ولی چند وقت بود که باهام سرد شده بود....زیاد بهم توجه نمیکرد....من تمام تلاشمو کردم که توجهش رو جلب کنم...و..ولی انگاری نه......
جونگکوک ویو:
های...من جئون جونگکوکم....۲۵سالمه و۱ ساله که ازدواج کردم....من یه دوس دختر قبلی داشتم به اسم یوری...که باهاش کات کردم ....اما چند وقتیه...که دزدکی ات باهم میریم بار.....من دوباره بهش اعتماد پیدا کردم....و با ات سرد شدم.....!
_شب_
=کوک از بار برگشت خونه....اما مست نبود=
ات:سلاممم[ذوق]
کوک:سلام[سرد]
ات:اِ...اِم...ش...شاممیخو...
کوک:خوردم....[سرد]
ات:اِم...ب..باشه...بیا بریم بخوابیم
کوک:میخوام تنها بخوابم......[سرد]
ات:چ..چی....ب..باشه...من رو مبل میخوابم....![بغض سگی]
کوک:هوم....
=جونگکوک رفت تو اتاق و در رو بست=
ات:هق....[بغض]
_فردا صبح_
ات ویو:
صبح با نوری که به چشمام خورد بیدار شدم.......با ذوق و اشتیاق رفتم در اتاق مشترکمون...و در رو باز کردم...و..ولی..جونگکوک بود.....اخه کجا رفته؟
_ات با جیمین تماس گرفت_
ات:الو؟
جیمین:هی...سلام ات...چه خبر...؟
ات:هوم...ممنون...میگم جونگ کوک اونجاست؟
جیمین:نه...جونگکوک یه هفتس که نمیاد...!
ات:چ..چی...؟...پ..پس الان کجاست؟؟
جیمین:ام...ات....[قضیه ات و یوری رو تعریف کرد]ببین...ارامش خودتو کنترل کن...اون همیشه میره به کافه........برو اونجارو ببین....
ات:م..ممنونم[شکه]
=ات رفت به کافه....=
ات ویو:رفتم داخل کافه و با چیزی که دیدم....ح..حس کردم قلبم دیگه نمیزنه
جونگکوک رو با یه دختره ای دیدم...که داشتن باهم شیر موز. میخوردن....!
جونگکوک ویو:
داشتم با یوری شیرموز میخوردم که یهو ات رو دیدیم....واقعا ات بود...؟داشت با تعحب به من و یوری نگاه میکرد...از چام بلند شدم و رفتم سمتش که رفت عقب...و از کافه خاج شد...رفتم دنبالش که یهو یه صدایی شنیدم
ات ویو:
داشت میومد دنبالم...منم از کافه رفتم بیرون..
داشتم از خیابون رد میشدم که یهو به ماشین برخورد کروم ک بعدش سیاهیی........!
_چند ساعت بعد_
ات ویو:
اروم اروم چشمام رو باز کردم و با جونگکوک که دستمو گرفته بود مواجه شدم
کوک:ع..عشمممم
=بخل=
ات:ت..تو...ولم کن خیانت کار
کوک:ات..من متاسفم...ببخشید...من فک کردم یوری واقعا دوسم داره...نگو میخواسته مارو جدا کنه...میشه منو ببخشی...؟
ات:هققق...تو باهام سرد شدیی....نمیدونی من چی کشیدممم..هقق
=کوک ات رو بغل کرد=
کوک:دیگه نمیشم...میبخشیم؟؟؟دلیل زندگیم..؟
ات:اخه مگه میشه من به یه بانی کوچولو کیوت نه بگممم
=کیص=
ادمین ویو:
ات و کوک رفتن خونشون و شدن مثل قبلا و بعد از چند وقت صاحب دوقولو خوشگلی شدن
==پایاااننن===
اولین تک پارتی پیج
×+÷+÷×
۳۲.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.