•همه صدمه می بینند 🥀✨️
•همه صدمه میبینند 🥀✨️
پارت(۱۲)
داشتم دنبالش میگشتم که دیدم جلوی در دسشویی و داره از دماغش خون میاد که مینسوک براش دستمال برد رفتم سمتش یقیه مینسوک و گرفت و گفت عوضی ا.ت و چیکارش کردی ؟؟
مینسوک : من کاریش نکردم جونگ کوک از دماغش ... که کوک نزاشت حرفش کامل بشه و باسر زد تو صورت مینسوک
ویو راوی
ا.ت یجا وایساده بود به دعوای جونگکوک و مینسوک نگاه میکرد چون میدونست کاری نمیتونه بکنه جوری همو میزدن که جفتشون صورتشون خونی شده بود همه اونجا جمع شده بودن نامجون اومد و سعی داشت که کوک و مینسوک و از هم جدا کنه ریرا : آ.ت حالت خوبه؟؟ رز : برو براش دستمال بیار .. آنا : آ.ت ...
ویو ا.ت
حالم بد بود سرم گیج میرفت سرم و با دستم گرفته بودم ( نکته : آ.ت به دعوا فوبیا داره )
حالم بد بود و دیگه جایی رو ندیده ام و سیاهی مطلق
ویو کوک
داشتم مینسوک و میزدم که دیدم ا.ت بیهوش شد
رز : آ.ت .... شوگا : جونگ کوک بسه پسر بلند شو ....
رینا : آ.ت ....... ببرینش تو ماشین ( به بادیگارد میگه )
جیهوپ : ای خداااا ... اصلا باورم نمیشه اوهههه
مینسوک : یقه ی کوک و گرفت و گفت دیدی عوضی چیکار کردی ؟؟؟ اون داشت از دماغش خون میومد میفهمی ..... اههه لعنت بهت تو آ.ت و ازم گرفتی ولی دیگه اینبار بازی دست منه ( داد) شوگا : با دستش مینسوک و حل داد و گفت برو اونور مینسوک رز : شوگا بس کن .... جونگ کوک : ا.ت برای مهم تر از اینه که بخوام تو این وضعیت باهات دعوا کنم حال اون برام واجب تره ... کوک داشت میرفت که مینسوک داد زد : تو حتی اونو نمیشناسی و نمیدونی که به دعوا فوبیا داره و پوزخندی زد و گفت دیروز و یادت نره .... جیهوپ : از یقه ی مینسوک گرفت و گفت : گالتو ببند تا خودم نبستمش
سانترا: جیهوپ ولش کن آدمایی مثل این حرو* مزاده ارزششو ندارن
ویو کوک
..........
پارت(۱۲)
داشتم دنبالش میگشتم که دیدم جلوی در دسشویی و داره از دماغش خون میاد که مینسوک براش دستمال برد رفتم سمتش یقیه مینسوک و گرفت و گفت عوضی ا.ت و چیکارش کردی ؟؟
مینسوک : من کاریش نکردم جونگ کوک از دماغش ... که کوک نزاشت حرفش کامل بشه و باسر زد تو صورت مینسوک
ویو راوی
ا.ت یجا وایساده بود به دعوای جونگکوک و مینسوک نگاه میکرد چون میدونست کاری نمیتونه بکنه جوری همو میزدن که جفتشون صورتشون خونی شده بود همه اونجا جمع شده بودن نامجون اومد و سعی داشت که کوک و مینسوک و از هم جدا کنه ریرا : آ.ت حالت خوبه؟؟ رز : برو براش دستمال بیار .. آنا : آ.ت ...
ویو ا.ت
حالم بد بود سرم گیج میرفت سرم و با دستم گرفته بودم ( نکته : آ.ت به دعوا فوبیا داره )
حالم بد بود و دیگه جایی رو ندیده ام و سیاهی مطلق
ویو کوک
داشتم مینسوک و میزدم که دیدم ا.ت بیهوش شد
رز : آ.ت .... شوگا : جونگ کوک بسه پسر بلند شو ....
رینا : آ.ت ....... ببرینش تو ماشین ( به بادیگارد میگه )
جیهوپ : ای خداااا ... اصلا باورم نمیشه اوهههه
مینسوک : یقه ی کوک و گرفت و گفت دیدی عوضی چیکار کردی ؟؟؟ اون داشت از دماغش خون میومد میفهمی ..... اههه لعنت بهت تو آ.ت و ازم گرفتی ولی دیگه اینبار بازی دست منه ( داد) شوگا : با دستش مینسوک و حل داد و گفت برو اونور مینسوک رز : شوگا بس کن .... جونگ کوک : ا.ت برای مهم تر از اینه که بخوام تو این وضعیت باهات دعوا کنم حال اون برام واجب تره ... کوک داشت میرفت که مینسوک داد زد : تو حتی اونو نمیشناسی و نمیدونی که به دعوا فوبیا داره و پوزخندی زد و گفت دیروز و یادت نره .... جیهوپ : از یقه ی مینسوک گرفت و گفت : گالتو ببند تا خودم نبستمش
سانترا: جیهوپ ولش کن آدمایی مثل این حرو* مزاده ارزششو ندارن
ویو کوک
..........
۳۰۶
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.