دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۲۲
arslwn
نشسته بودم که محراب و رضا و متین و نیکا با یه دختره اومدن تو اتاق
محراب خیلی ناراحت بود معلوم بود یه اتفاقی افتاده
ارسلان: من مطمئنم یه اتفاقی برا ممد افتاده
دیانا : نه اونم خوبه ولی هنو بهوش نیومده فعلا استراحت کن تازه بهوش اومدی
محراب : ر.راست میگه فعلا استراحت کن
ارسلان : خیلی مشکوک بودن اون دختره که باهاشون بود همش پیش محراب بود
ارسلان : معرفی نمیکنید
محراب : مهشاد دوس دخترم
ارسلان : مبارکه
همش فکرم پیش ممد بود ینی چه اتفاقی براش افتاده همینطور که تو فکر میکردم خوابم رف....
diyana
محراب : بالاخره که باید بفهمه
دیانا : فعلا بهش فشار نیاد بهتره
رضا : دلم برا ممد میسوزه اگه بهوش نیاد چی
محراب : اه انقد نفوذ بد نزن بهوش میاد
متین : عزیزم دیانا جان توعم خسته شدی بیا بریم استراحت کن
دیانا: نه مریض دارم
متین : باشه
پس خسته شدی بگو ببرمت
دیانا : باشه
رفتم بالا سر ممد بی جون افتاده بود رو تخت رفتم تو بیمارستان راه میرفتم به دختره داش گریه میکرد که یهو افتاد زمین
رفتم سمتش
دیانا : خوبی چیشد
دختره: خوبم(با گریه)
دیانا : مطمئنی
دختره : آره
دیانا : چیشده حالا
دختره : بابام ایست قلبی کرده
دیانا: ایشالا خوب میشه
دختره : ممنون
دیانا : رفتم سمت اون اتاقی که باباش بستری بود
که یهو....
ادامه دارد...
پارت ۲۲
arslwn
نشسته بودم که محراب و رضا و متین و نیکا با یه دختره اومدن تو اتاق
محراب خیلی ناراحت بود معلوم بود یه اتفاقی افتاده
ارسلان: من مطمئنم یه اتفاقی برا ممد افتاده
دیانا : نه اونم خوبه ولی هنو بهوش نیومده فعلا استراحت کن تازه بهوش اومدی
محراب : ر.راست میگه فعلا استراحت کن
ارسلان : خیلی مشکوک بودن اون دختره که باهاشون بود همش پیش محراب بود
ارسلان : معرفی نمیکنید
محراب : مهشاد دوس دخترم
ارسلان : مبارکه
همش فکرم پیش ممد بود ینی چه اتفاقی براش افتاده همینطور که تو فکر میکردم خوابم رف....
diyana
محراب : بالاخره که باید بفهمه
دیانا : فعلا بهش فشار نیاد بهتره
رضا : دلم برا ممد میسوزه اگه بهوش نیاد چی
محراب : اه انقد نفوذ بد نزن بهوش میاد
متین : عزیزم دیانا جان توعم خسته شدی بیا بریم استراحت کن
دیانا: نه مریض دارم
متین : باشه
پس خسته شدی بگو ببرمت
دیانا : باشه
رفتم بالا سر ممد بی جون افتاده بود رو تخت رفتم تو بیمارستان راه میرفتم به دختره داش گریه میکرد که یهو افتاد زمین
رفتم سمتش
دیانا : خوبی چیشد
دختره: خوبم(با گریه)
دیانا : مطمئنی
دختره : آره
دیانا : چیشده حالا
دختره : بابام ایست قلبی کرده
دیانا: ایشالا خوب میشه
دختره : ممنون
دیانا : رفتم سمت اون اتاقی که باباش بستری بود
که یهو....
ادامه دارد...
۳.۲k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.