پارت۲۰
پارت۲۰
#جدال عشق
پیچیدن دستی دور کمرم باعث شد از خاطرات گذشته به بیرون پرت
بش م
خوب میدونستم اون کیه
دستشو از دور کمرم باز کردم
+ میشه بپرسم داری چیکار میکنی؟
شونه ای باال انداخت
_ خوب این چیزا بین زن و شوهرا عادیه
نیشخندی زدم
+ زن و شوهر؟
رفت و روی تخت یه نفره صورتی رنگ گوشه اتاق نشست
_ حداقل اینجوری باید نشون بدیم نه؟
_ به هر حال تو دوست داری خانواده ات از زندگی که داری با خبر
بشن؟
_ فکر نکنم
درست میگفت من قرار نبود به خانوادم در مورد جهنمی که توش
زندگی میکردم چیزی بگم
اما
+ فکر میکنی کی این جهنمو واسه من درست کرده؟ ها؟
+ باعث و بانی اینکه نمیتونم چیزی از زندگی قشنگم به بقیه بگم کیه؟
رفتم جلو توی چشماش زل زدم
+ خیلی پررویی چون تو این جهنمو واسم درست کردی
پشتمو بهش کردم و خواستم برم بیرون
که دستمو گرفت و محکم کشید افتادم توی بغلش و با عصبانیت از
پشت دندون های چفت شده اش غرید
_ آره کاره من بوده
_ اما حداقل دارم سعی خودمو میکنم که جبران کنم
_ اما تو یه ذره عقل توی کله ات نیست
خودمو از توی بغلش بیرون کشیدم
توی چشماش نگاه کردم
حاضرم قسم بخورم چشماش از کهکشان ها هم درخشان تر بود
با صدای در چشم ازش گرفتم
میدونستم پدرم اومده
با ذوق بی وصفی به طرف در خروجی رفتم
خودمو توی بغلش انداختم
+ بابا دلم واست تنگ شده بود
نگاهی به من کرد
÷ آسا؟
÷ کی اومدی؟
÷ چرا خبرم نکردی
÷ میتونستم زودتر بیام
+ حاال که اینجایی
لبخندی زد
دستای پینه بسته اش رو داخل موهام برد
÷ خوشحالم که اومدی
÷ دل منم واست تنگ شده بود
ازش کمی فاصله گرفتم
÷ خودت تنها اومدی؟
_ نه آقای هو با من اومدن
_ سالم پدر جان
انگار پدرمم مثل بقیه از حضور ایکا شوکه شده بود
÷ اوه سالم پسرم بفرما بشین تا من برم لباسمو عوض کنم و بیام
اما انگار نسبت به بقیه خوش برخورد تر بود…
#جدال عشق
پیچیدن دستی دور کمرم باعث شد از خاطرات گذشته به بیرون پرت
بش م
خوب میدونستم اون کیه
دستشو از دور کمرم باز کردم
+ میشه بپرسم داری چیکار میکنی؟
شونه ای باال انداخت
_ خوب این چیزا بین زن و شوهرا عادیه
نیشخندی زدم
+ زن و شوهر؟
رفت و روی تخت یه نفره صورتی رنگ گوشه اتاق نشست
_ حداقل اینجوری باید نشون بدیم نه؟
_ به هر حال تو دوست داری خانواده ات از زندگی که داری با خبر
بشن؟
_ فکر نکنم
درست میگفت من قرار نبود به خانوادم در مورد جهنمی که توش
زندگی میکردم چیزی بگم
اما
+ فکر میکنی کی این جهنمو واسه من درست کرده؟ ها؟
+ باعث و بانی اینکه نمیتونم چیزی از زندگی قشنگم به بقیه بگم کیه؟
رفتم جلو توی چشماش زل زدم
+ خیلی پررویی چون تو این جهنمو واسم درست کردی
پشتمو بهش کردم و خواستم برم بیرون
که دستمو گرفت و محکم کشید افتادم توی بغلش و با عصبانیت از
پشت دندون های چفت شده اش غرید
_ آره کاره من بوده
_ اما حداقل دارم سعی خودمو میکنم که جبران کنم
_ اما تو یه ذره عقل توی کله ات نیست
خودمو از توی بغلش بیرون کشیدم
توی چشماش نگاه کردم
حاضرم قسم بخورم چشماش از کهکشان ها هم درخشان تر بود
با صدای در چشم ازش گرفتم
میدونستم پدرم اومده
با ذوق بی وصفی به طرف در خروجی رفتم
خودمو توی بغلش انداختم
+ بابا دلم واست تنگ شده بود
نگاهی به من کرد
÷ آسا؟
÷ کی اومدی؟
÷ چرا خبرم نکردی
÷ میتونستم زودتر بیام
+ حاال که اینجایی
لبخندی زد
دستای پینه بسته اش رو داخل موهام برد
÷ خوشحالم که اومدی
÷ دل منم واست تنگ شده بود
ازش کمی فاصله گرفتم
÷ خودت تنها اومدی؟
_ نه آقای هو با من اومدن
_ سالم پدر جان
انگار پدرمم مثل بقیه از حضور ایکا شوکه شده بود
÷ اوه سالم پسرم بفرما بشین تا من برم لباسمو عوض کنم و بیام
اما انگار نسبت به بقیه خوش برخورد تر بود…
۳.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.