ꜰᴀᴋᴇ ᴊᴀᴍɪɴ
ꜰᴀᴋᴇ ᴊᴀᴍɪɴ
ᴘʟᴀɴɴᴇᴅ ʟᴏᴠᴇ
ᴘᴀʀᴛ ۹
ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ 1
ꜱᴜᴘᴘᴏʀᴛ
فیک جمین
عشق برنامه ریزی شده
فصل یک
پارت ۹
......
دخترک به سمت اتاق خودش رفت که خانوم لی اومد داخل اتاق
یه تعظیم کوچولو کردمصاف وایسادم
(علامت خانوم لی )#
#سلام دخترم
+سلام خانوم لی
کاری داشتید صدام میزدیز که خودم بیام نه این که زحمت بگشید خودتون بیاین
#همیشه ادب تورو خیلی از با نظمبودنت دوست داشتم
تو واقعا دختر بی نقصی هستی
+ممنونمخانوم لی
#دخترمکسی اومده تورو به سر پرستی قبول کنه که خودت از دیدن اون فرد بسیار ذوق میکنی
دونبالمبیا
+شوک شده دونبال خانوم لی رفتم
که به اتاقشون رسیدیم اول خنوملی داخلش شد و بعد من
یه پسر قد بلند داخلش بود ولی صورتشو ندیدم حتما جذاب بوده
#دخترم سرت رو بلند کن
+بله خانوملی
سرم رو بلند کردم
که به چهره ای که ریدم خوشحال و هم ناراحت شدم
اون کوکی بود آره
+جنکوک .....
[علامتجنکوک =]
=کوچولو چقدر بزرگ شدی تو
+بغض کرده رفت بغلش کرد
جنکوک خیلی بدی منمنتظرت بودم چرا حتی ....حتی ...باهامتماس نمی گرفتی عوضی
=بیان
مناومومتورو ببرم کوچولو
+کجا
=با منزندگی کنی بابات باشم
+چدت نگو بابا چیه
=دختر قشنگم بگو بابا
+......
=دخترم ؟
#خانوم لی با صدای بلند خندید
و گفت #اوه چه پدر و دختر باحالی
+خانوم لی ایشون مثل داداشم منبابا صداش کنم ضایع نمیشه
=#:نه نمیشه
+چشم
=کوچولو تو برو بیرون برو وسایل روجمع کن منم تا این فرم رو جمع کنم
+ باشه ( پوکر)
یوری ویو
از اتاق خانوملیاومدم بیرون
و به سمت اتاق خودم رفتم
چمدونمرو جمع میکردم یکی اومد منو از پشت بغل کرد
برگشتم دیدم کوک ،با یه لبخند ملیح نگام میکرد
که منم لبخند زدم
خوشحال بودم دیگه تنها نیستم از این بابت خیلی خوشحال بودم
پایان یوری ویو
ادامه داد
ᴘʟᴀɴɴᴇᴅ ʟᴏᴠᴇ
ᴘᴀʀᴛ ۹
ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ 1
ꜱᴜᴘᴘᴏʀᴛ
فیک جمین
عشق برنامه ریزی شده
فصل یک
پارت ۹
......
دخترک به سمت اتاق خودش رفت که خانوم لی اومد داخل اتاق
یه تعظیم کوچولو کردمصاف وایسادم
(علامت خانوم لی )#
#سلام دخترم
+سلام خانوم لی
کاری داشتید صدام میزدیز که خودم بیام نه این که زحمت بگشید خودتون بیاین
#همیشه ادب تورو خیلی از با نظمبودنت دوست داشتم
تو واقعا دختر بی نقصی هستی
+ممنونمخانوم لی
#دخترمکسی اومده تورو به سر پرستی قبول کنه که خودت از دیدن اون فرد بسیار ذوق میکنی
دونبالمبیا
+شوک شده دونبال خانوم لی رفتم
که به اتاقشون رسیدیم اول خنوملی داخلش شد و بعد من
یه پسر قد بلند داخلش بود ولی صورتشو ندیدم حتما جذاب بوده
#دخترم سرت رو بلند کن
+بله خانوملی
سرم رو بلند کردم
که به چهره ای که ریدم خوشحال و هم ناراحت شدم
اون کوکی بود آره
+جنکوک .....
[علامتجنکوک =]
=کوچولو چقدر بزرگ شدی تو
+بغض کرده رفت بغلش کرد
جنکوک خیلی بدی منمنتظرت بودم چرا حتی ....حتی ...باهامتماس نمی گرفتی عوضی
=بیان
مناومومتورو ببرم کوچولو
+کجا
=با منزندگی کنی بابات باشم
+چدت نگو بابا چیه
=دختر قشنگم بگو بابا
+......
=دخترم ؟
#خانوم لی با صدای بلند خندید
و گفت #اوه چه پدر و دختر باحالی
+خانوم لی ایشون مثل داداشم منبابا صداش کنم ضایع نمیشه
=#:نه نمیشه
+چشم
=کوچولو تو برو بیرون برو وسایل روجمع کن منم تا این فرم رو جمع کنم
+ باشه ( پوکر)
یوری ویو
از اتاق خانوملیاومدم بیرون
و به سمت اتاق خودم رفتم
چمدونمرو جمع میکردم یکی اومد منو از پشت بغل کرد
برگشتم دیدم کوک ،با یه لبخند ملیح نگام میکرد
که منم لبخند زدم
خوشحال بودم دیگه تنها نیستم از این بابت خیلی خوشحال بودم
پایان یوری ویو
ادامه داد
۳.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.