⛓🖇my dady🖇⛓ p.31
متوجه شدم چقد بد داره نگاه ب بیت نا میکنع دستی روی کمر بیت نا کشیدم و خیلی مرموزانه بهش فهموندم ک بیاد پایین نشستیم دور میز و حرف میزدیم کوک و هیون شیک با هم راه امدع بودن صیمی شدع بودن منو بیت نا هم ب حرفاشون گوش میدادیم یهو صدای جیمینو شنیدم اه با همون دختر نچسبه بود ک جیمین بهش چسبیدع بود خوب دوسدخترشه اصن ب من چه امدن نشستن جیمینم دستشو از روی پای دختره بر نمیداشت هعی بهش فشار میاورد
هوفی کشیدم و نگا ساعت مچیم کردم ساعت ۱ونیم بود چ زود گذشت بلند شدم و لباسمو درس کردم
ا.ت:خوب بچه ها خوشحال شدم باهاتون خوشگذروندم دیگه باید برم
کوک:انقد زود !
ا.ت:مامانم جرم میدع
ا.ت:عا راستی هیون شیک فردا بیا شرکت بابام ی سر
هیون شیک :حتما دلم واسه عمو تنگ شدع
ا.ت:خدافظ(با نگاهی سرد)
بیت نا:چرا یهو تعغیر مد داد(تو ذهنش)
سمت ماشینش رفت و سوارش شد ب سمت عمارتشون حرکت کرد بعد از چند مین ب جلوی عمارتشون رسید در زد و وارد شد خدتمتکارا بهش ادای احترام کردن و بهشون سر تکون داد
ویو ا.ت
وای خدا انقد خسته بودم همون جلوی در تو سالون نشستم کفشام دراوردم و با چشمای خمار ب سمت کاناپه وسط سالن رفتم و خودمو رو یکی از کاناپه ها ولو کردم سرم داشت میترکید چشام تار رفتن و بعدش دیگع هیچی نفهمیدم
(صبح)
با حس اینکه یکی دارع صدام میزنع از خواب بیدار شدم
اجوما:پاشو دخترم ساعت لنگه ظهره
ا.ت:اجوما فقط چند دقیقه
اجوما:پاشو ببینمم(کمی داد)
نگاه ساعت کردم ولی ۸ و نشون میداد یا اجوما خیلی بدجنسه از رو مبل بلند شدم سرم گیج میرفت وای این چ سرو وعضیه دیشب با این لباسا خوابیدم ؟
.....
لایک و کامنت
هوفی کشیدم و نگا ساعت مچیم کردم ساعت ۱ونیم بود چ زود گذشت بلند شدم و لباسمو درس کردم
ا.ت:خوب بچه ها خوشحال شدم باهاتون خوشگذروندم دیگه باید برم
کوک:انقد زود !
ا.ت:مامانم جرم میدع
ا.ت:عا راستی هیون شیک فردا بیا شرکت بابام ی سر
هیون شیک :حتما دلم واسه عمو تنگ شدع
ا.ت:خدافظ(با نگاهی سرد)
بیت نا:چرا یهو تعغیر مد داد(تو ذهنش)
سمت ماشینش رفت و سوارش شد ب سمت عمارتشون حرکت کرد بعد از چند مین ب جلوی عمارتشون رسید در زد و وارد شد خدتمتکارا بهش ادای احترام کردن و بهشون سر تکون داد
ویو ا.ت
وای خدا انقد خسته بودم همون جلوی در تو سالون نشستم کفشام دراوردم و با چشمای خمار ب سمت کاناپه وسط سالن رفتم و خودمو رو یکی از کاناپه ها ولو کردم سرم داشت میترکید چشام تار رفتن و بعدش دیگع هیچی نفهمیدم
(صبح)
با حس اینکه یکی دارع صدام میزنع از خواب بیدار شدم
اجوما:پاشو دخترم ساعت لنگه ظهره
ا.ت:اجوما فقط چند دقیقه
اجوما:پاشو ببینمم(کمی داد)
نگاه ساعت کردم ولی ۸ و نشون میداد یا اجوما خیلی بدجنسه از رو مبل بلند شدم سرم گیج میرفت وای این چ سرو وعضیه دیشب با این لباسا خوابیدم ؟
.....
لایک و کامنت
۸.۰k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.