گس لایتر/پارت ۲۶۰
-خانوم... باید باهاتون حرف بزنم
بایول: چی شده؟
-خصوصی باید صحبت کنیم... خیلی مهمه
بایول: غریبه که تو خونه نیست... بگو همینجا
-معذرت میخوام بابت اصرارم... اگر میشه تنها صحبت کنیم... بهتره!...
بخاطر اصرار جی وون از توی پذیرایی پاشد و با هم سمت حیاط راه افتادن...
بایول: بسیار خب... بریم بیرون...
جی وون دنبالش رفت تا توی باغ و زیر آلاچیق بشینن...
نشستن... بایول اطرافش رو نگاهی انداخت...
بایول: خب؟... اینجا کسی نیست... بگو
-من دیشب آقای جئون رو دیدم... ازم یه کاری خواست...
از اینکه شنیده بود سراغ جی وون رفته متعجب شد...
بایول: چه کاری؟...
سکوت کرد... سخت بود... گفتن چیزی که نمیدونست نتیجش چی میشه هر آدمی رو مردد میکرد... اما در این حالت گفتنش راه درست تری از پنهون کردنش بود...
-ازم خواست با دارو شما رو بیهوش کنم تا بتونه بیاد بالا سرتون!...
از شدت شوکی که این جمله بهش وارد کرد ناگهانی از جاش بلند شد و صداشو بالا برد...
بایول: چی؟ برای چی میخواست چنین کاری کنی؟
-گ...گفتن قصد آسیب زدن ندارن... من ترسیدم اگر به شما نگم خود آقای جئون دست به کار بشه و یه موقع این قرصا رو بهتون بده اونوقت برای بچتون مشکلی پیش بیاد... ایشون که نمیدونن شما بارداری!...
توی فکر فرو رفت... کنجکاو شده بود که برای چی میخواد اینطوری پیشش بیاد... قصد آسیب زدن نداشت مطمئنا... چون بایول خوب میدونست حداقل جئون این یه کارو انجام نمیده... پس چرا میخواست بیاد؟....اگر هم به بارداریش شک کرده بود که نمیگفت جی وون بهش قرص بده!... پس دلیل دیگه داشت!...
بایول: نگفت میخواد چیکار کنه؟
-نه خانوم... پرسیدم... ولی عصبانی شدن و گفتن من بلایی سر بایول نمیارم...
با خودش فکر کرد...
بایول: تظاهر کن کاری که گفته رو انجام میدی... چیزی بهش نگو
-یعنی چی خانوم؟
بایول: کاریت نباشه... قرصا رو بنداز دور ولی به جونگکوک بگو انجامش دادی... به کسیم چیزی نگو... باشه؟ کار خیلی خوبی کردی بهم گفتی
-چشم خانوم... هرچی شما بگین!...
***********
زمان موعود فرا رسید...
از اونجا که بین اثر کردن دارو و از بین رفتن اثرش کمتر از نیم ساعت فرصت داشت برای همین قبل از دستور دادن به جی وون خودشو به عمارت ایم رسوند و جلوی خونشون منتظر موند...
به جی وون مسیج داد...
"وقتی همه رفتن بخوابن دارو رو بهش بده... بلافاصله هم به من خبر بده"...
جی وون هم تاییدش رو فرستاد...
کسی از قصدش باخبر نبود...
اونقدر ویرونی از خودش به جا گذاشته بود که کسی به ذهنش خطور هم نمیکرد که جونگکوک نیت خوبی داشته باشه...
************
-خانوم... همه خوابیدن... فقط شما موندین...
از سالنی که نیمه تاریک بود و کسی توش نبود پاشد و سمت اتاقش رفت...
کمی بابت مهمون ناخونده ای که قرار بود بیاد مضطرب بود اما کنجکاویش به ترسش غلبه میکرد!...
از پله ها بالا رفت تا به اتاقش رسید...
سعی میکرد به خودش مسلط باشه و صدای بلند نفساشو که از روی استرس بود کنترل کنه...
چراغ اتاق رو خاموش کرد و سمت تختش رفت... به زودی جونگکوک میرسید!... باید کاملا آروم میگرفت...
حالا جونگکوک مطمئنا منتظر اثر کردن دارو بود!...
**********
بایول: چی شده؟
-خصوصی باید صحبت کنیم... خیلی مهمه
بایول: غریبه که تو خونه نیست... بگو همینجا
-معذرت میخوام بابت اصرارم... اگر میشه تنها صحبت کنیم... بهتره!...
بخاطر اصرار جی وون از توی پذیرایی پاشد و با هم سمت حیاط راه افتادن...
بایول: بسیار خب... بریم بیرون...
جی وون دنبالش رفت تا توی باغ و زیر آلاچیق بشینن...
نشستن... بایول اطرافش رو نگاهی انداخت...
بایول: خب؟... اینجا کسی نیست... بگو
-من دیشب آقای جئون رو دیدم... ازم یه کاری خواست...
از اینکه شنیده بود سراغ جی وون رفته متعجب شد...
بایول: چه کاری؟...
سکوت کرد... سخت بود... گفتن چیزی که نمیدونست نتیجش چی میشه هر آدمی رو مردد میکرد... اما در این حالت گفتنش راه درست تری از پنهون کردنش بود...
-ازم خواست با دارو شما رو بیهوش کنم تا بتونه بیاد بالا سرتون!...
از شدت شوکی که این جمله بهش وارد کرد ناگهانی از جاش بلند شد و صداشو بالا برد...
بایول: چی؟ برای چی میخواست چنین کاری کنی؟
-گ...گفتن قصد آسیب زدن ندارن... من ترسیدم اگر به شما نگم خود آقای جئون دست به کار بشه و یه موقع این قرصا رو بهتون بده اونوقت برای بچتون مشکلی پیش بیاد... ایشون که نمیدونن شما بارداری!...
توی فکر فرو رفت... کنجکاو شده بود که برای چی میخواد اینطوری پیشش بیاد... قصد آسیب زدن نداشت مطمئنا... چون بایول خوب میدونست حداقل جئون این یه کارو انجام نمیده... پس چرا میخواست بیاد؟....اگر هم به بارداریش شک کرده بود که نمیگفت جی وون بهش قرص بده!... پس دلیل دیگه داشت!...
بایول: نگفت میخواد چیکار کنه؟
-نه خانوم... پرسیدم... ولی عصبانی شدن و گفتن من بلایی سر بایول نمیارم...
با خودش فکر کرد...
بایول: تظاهر کن کاری که گفته رو انجام میدی... چیزی بهش نگو
-یعنی چی خانوم؟
بایول: کاریت نباشه... قرصا رو بنداز دور ولی به جونگکوک بگو انجامش دادی... به کسیم چیزی نگو... باشه؟ کار خیلی خوبی کردی بهم گفتی
-چشم خانوم... هرچی شما بگین!...
***********
زمان موعود فرا رسید...
از اونجا که بین اثر کردن دارو و از بین رفتن اثرش کمتر از نیم ساعت فرصت داشت برای همین قبل از دستور دادن به جی وون خودشو به عمارت ایم رسوند و جلوی خونشون منتظر موند...
به جی وون مسیج داد...
"وقتی همه رفتن بخوابن دارو رو بهش بده... بلافاصله هم به من خبر بده"...
جی وون هم تاییدش رو فرستاد...
کسی از قصدش باخبر نبود...
اونقدر ویرونی از خودش به جا گذاشته بود که کسی به ذهنش خطور هم نمیکرد که جونگکوک نیت خوبی داشته باشه...
************
-خانوم... همه خوابیدن... فقط شما موندین...
از سالنی که نیمه تاریک بود و کسی توش نبود پاشد و سمت اتاقش رفت...
کمی بابت مهمون ناخونده ای که قرار بود بیاد مضطرب بود اما کنجکاویش به ترسش غلبه میکرد!...
از پله ها بالا رفت تا به اتاقش رسید...
سعی میکرد به خودش مسلط باشه و صدای بلند نفساشو که از روی استرس بود کنترل کنه...
چراغ اتاق رو خاموش کرد و سمت تختش رفت... به زودی جونگکوک میرسید!... باید کاملا آروم میگرفت...
حالا جونگکوک مطمئنا منتظر اثر کردن دارو بود!...
**********
۲۲.۷k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.