پارت ۱
برای اینکه دانش آموز زرنگی بودی تونسته بودی مدرسه ی خیلی خفنی قبول بشی چون خانوادت دوست داشتن حس استقلال طلبی داشته باشی، بعد از قبول شدنت تو مدرسه نمونه دولتی،انتقالش دادن به تهران که خونه ی خالت که خیلی مهربون و پایه س و همچنین خیلی پولدار و باکلاس در حدی که خونشون تو ولنجک بود وازدواج هم نکرده بود.
خاله ت برات حکم یه خواهر داشت هرچند تفاوت سنیتون حدودا ۲۵ سال بود اما روحیه ی نوجوانانه ی خاله ت باعث این موضوع شده بود.
تو دختر خیلی ساده ای هستی و میدونستی که شهری به بزرگی تهران چه فس.اد هایی توش انجام میشه، اما با سادگی دل به یه مرد بزرگسال سپرده بودی. اونم خیلی بهت عشق و محبت میورزید، هر روز صبح به عنوان صبحانه کلی شکلات و پاستیل و مارشملو و چیپس و... کلی خوراکی دیگه برات میخرید.
بعد از مدرسه هم میرفتی تو شرکتش و تو اتاق خصوصیش همدیگر رو ملاقات میکردید .
خاله ت برات حکم یه خواهر داشت هرچند تفاوت سنیتون حدودا ۲۵ سال بود اما روحیه ی نوجوانانه ی خاله ت باعث این موضوع شده بود.
تو دختر خیلی ساده ای هستی و میدونستی که شهری به بزرگی تهران چه فس.اد هایی توش انجام میشه، اما با سادگی دل به یه مرد بزرگسال سپرده بودی. اونم خیلی بهت عشق و محبت میورزید، هر روز صبح به عنوان صبحانه کلی شکلات و پاستیل و مارشملو و چیپس و... کلی خوراکی دیگه برات میخرید.
بعد از مدرسه هم میرفتی تو شرکتش و تو اتاق خصوصیش همدیگر رو ملاقات میکردید .
۲۰۶
۲۷ آذر ۱۴۰۳