تک پارتی تام ریدل:)حمایت کنید اولین تک پارتیمه...
زمان:سال پنجم
یه توضیح کوچولو:ا/ت تام رو درحال بوسیدن یه دختر دیده بود و باهاش قهر کرده بود
از زبان ا/ت:
الان دو هفته ای میشه که منو تام قهر کردیم
باورم نمیشه چجوری عاشق اون کوه یخ شدم😔
داشتم میرفتم سمت دریاچه که تکالیفمو انجام بدم که یهو پسرای اسلیترین منو هول دادن توی دریاچه
شانس گندم شنا هم بلد نبودمم
داد میزدم:کمک! کمک! یکی کمک کنه!
و اونا همینطور میخندیدند😒
یهو احساس کردم دارم میمیرم.... بی حس شده بودم... داشتم به داخل دریاچه فرو میرفتم.... که دیگه هیچی نفهمیدم....
تام تا صدای جیغ ا/ت رو شنید بدو بدو رفت طرف دریاچه و پسرا رو هول داد و شیرجه زد توی دریاچه
بعد در حالی که ا/ت توی بغلش بود اومد روی خشکی
تام نفس نفس میزد.... سر ا/ت رو بوس کرد ولی دید اون بیهوشه، همینجور اشک میریخت
ا/ت رو گذاشت زمین، افتاد روش و تنفس دهن به دهنی بهش داد
زمزمه میکرد:لطفا.... لطفا بیدار شو از این کابوس....
دید خنده ی پسرا بیشتر شده، پس بلند داد زد:برید گمشین! کثافتا! حسابتونو میرسم!
که آروم ا/ت بیدار شد....
تام با خنده گفت:اوه... ا/ت....
فک میکردم مردم.... ولی بیدار شدم..... دیدم توی بغل تام هستم!
گفتم:ت.... تو منو باید ببری سمت خوابگاه.... دارم یخ میزنم....
تام گفت:نگران نباش پرنسس من.... الان درست میشه...
بعد با سحرو جادو دوتا حوله پدیدار کرد و دورم پیچید
سرمو بوس کرد و گفت:دیوونه میدونی چقدر دنبالت میگشتم؟ واس چی اینجا بودی ها؟ میخواستم باهات آشتی کنم!
گفتم:تو.... چی.... چی گفتی؟
بعد حوله رو روی سر منو خودش کشید و لباشو آروم روی لبام گذاشت....
❌لطفا کپی نکنید بخشی از رمانمه❌
یه توضیح کوچولو:ا/ت تام رو درحال بوسیدن یه دختر دیده بود و باهاش قهر کرده بود
از زبان ا/ت:
الان دو هفته ای میشه که منو تام قهر کردیم
باورم نمیشه چجوری عاشق اون کوه یخ شدم😔
داشتم میرفتم سمت دریاچه که تکالیفمو انجام بدم که یهو پسرای اسلیترین منو هول دادن توی دریاچه
شانس گندم شنا هم بلد نبودمم
داد میزدم:کمک! کمک! یکی کمک کنه!
و اونا همینطور میخندیدند😒
یهو احساس کردم دارم میمیرم.... بی حس شده بودم... داشتم به داخل دریاچه فرو میرفتم.... که دیگه هیچی نفهمیدم....
تام تا صدای جیغ ا/ت رو شنید بدو بدو رفت طرف دریاچه و پسرا رو هول داد و شیرجه زد توی دریاچه
بعد در حالی که ا/ت توی بغلش بود اومد روی خشکی
تام نفس نفس میزد.... سر ا/ت رو بوس کرد ولی دید اون بیهوشه، همینجور اشک میریخت
ا/ت رو گذاشت زمین، افتاد روش و تنفس دهن به دهنی بهش داد
زمزمه میکرد:لطفا.... لطفا بیدار شو از این کابوس....
دید خنده ی پسرا بیشتر شده، پس بلند داد زد:برید گمشین! کثافتا! حسابتونو میرسم!
که آروم ا/ت بیدار شد....
تام با خنده گفت:اوه... ا/ت....
فک میکردم مردم.... ولی بیدار شدم..... دیدم توی بغل تام هستم!
گفتم:ت.... تو منو باید ببری سمت خوابگاه.... دارم یخ میزنم....
تام گفت:نگران نباش پرنسس من.... الان درست میشه...
بعد با سحرو جادو دوتا حوله پدیدار کرد و دورم پیچید
سرمو بوس کرد و گفت:دیوونه میدونی چقدر دنبالت میگشتم؟ واس چی اینجا بودی ها؟ میخواستم باهات آشتی کنم!
گفتم:تو.... چی.... چی گفتی؟
بعد حوله رو روی سر منو خودش کشید و لباشو آروم روی لبام گذاشت....
❌لطفا کپی نکنید بخشی از رمانمه❌
۵.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.