چند پارتی: نام:"پسرک مو مشکی" شرط:۳۰کامنت🍷 i ❤️ u
part ⁴
*******
اشکام...اشکام ب صورتم هجوم میاوردن...اگه...اگه بخاطر اون جرئت حقیقت لعنتی نبود الان...الان کاتی پیشم بود....لعنت ب مننن لعنت*ضر نزن پسر کراشم🌚>
نکنه...نکنه بخاد خودشو بکشهههه!
نهههه....اگه...اگه جایی برای خودکشیش باشه قطعا میره صخره دوستی*اسمیه ک جونگتی(شیپ جونگ کوک و کاتی🌚🤝)انتخاب کردن>
"از زبان کاترین"
خودمو ننداختم...با خودم گفتم اگه خودمو بندازم تکلیف کوک چی میشه ب هر حال براش اندازه ی دوست ک می ارزم؟
احساس کردم کسی پشتمه حتی زحمت ندادم ک فک کنم کیه...
لب زدم:
"کاترین:آقا,میدونی دوست داشتن ی طرفه چطوریه؟ اینجوریه که طرف داد میزنه دوست نداره.. ولی تو به این فک میکنی وای چه صدای قشنگی داره بعضی وقتا دلش میسوزه بت محبت میکنه ولی تو میگی چه مهربونه گاهی وقتام تو چشات زل میزنه بفهمی باید تنهاش بذاری ولی تو محو قشنگی چشاش میشی آخر قصه ی این عشق ی طرفه ام دستاش هیچوقت سهم تو نمیشه ولی حسرتش ی عمر باته :)"
ک از پشت توسط اون شخص ب آغوش گرفته شدم....
"جونگ کوک:تو هم میدونی بعضی از ادما قابلیت اینو دارن که احساسات خفته ات رو بیدار کنن.... اون موقع با خودت میگی آیا تا به حال همچین حسی رو توی وجودم داشتم؟ چرا زودتر متوجه نشدم؟ شیرینش میره زیر زبونت و اون آدم میشه...آدم خاص زندگیت! تو....تو آدم خاص زندگی منی بیب!"
کاترین:یا مسیح...کوک...تویی؟
جونگ کوک:ن پی دی نیمه اونده دنبالت ببینه مزرعه رو خوب شخم زدی یا نح...ناموصا این چ سوالیه؟
کاترین:یااا...
جونگ کوک:خب ابن مادمازل میدونن ک حسشون دو طرفس؟!
کاترین:چی؟ولی یونا چی؟اون دوستمه....من بش خیانت نمیکنم..گیعنی نمیخام بخاطر حال من تو ب عشقت خیانت کنی و...و حال دوستم بد شه(ی لحظه....اون یونا با اینکه میدونست تو عاشق کوکی...وات د فاک)
جونگ کوک:رابطه منو اکن فیک بود...
کاترین:وات؟؟؟
جونگ کوک:خب تو جرئت حقیقت بم گفت باید رلش بشم و اینو ب توهم مخصوصا بگم,متأسفم چاگیا!!
کاترین:اما...اما من فک میکردم اون بهترین دوستمههه...*اشک
"جونگ کوک:هیش بیب انقدر اشک نریز,اون اشکات شیشه عمر منن"
کاترین:الان...الان باش کات کردی!؟
جونگ کوک هومی زیر لب گفت یاد چند ساعت پیش افتاد:
_فلش بک_
"جونگ کوک:بام کات میکنی میری؟
به سلامت..!
من خدا نیستم که بگویم صدبار اگر توبه شکستی باز ییای.اونیکه رفت به حرمت هرچی با خودش برده حق برگشت نداره.
خط زدن من پایان من نیست,بلکه شروع بی لیاقتی توعه،همیشه بهترینها مال من بوده و هست..اگر مال من نشدی قطعا بهترین نبودی و نیستی..این منم ک ب یادم اجازه نمیدم سمتت بیاد!.محکمتر از اونم که برای تنها نبودنم آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم..احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی....*رو ب یونا*
یونا:باشه...میرم ولی....
*******
اشکام...اشکام ب صورتم هجوم میاوردن...اگه...اگه بخاطر اون جرئت حقیقت لعنتی نبود الان...الان کاتی پیشم بود....لعنت ب مننن لعنت*ضر نزن پسر کراشم🌚>
نکنه...نکنه بخاد خودشو بکشهههه!
نهههه....اگه...اگه جایی برای خودکشیش باشه قطعا میره صخره دوستی*اسمیه ک جونگتی(شیپ جونگ کوک و کاتی🌚🤝)انتخاب کردن>
"از زبان کاترین"
خودمو ننداختم...با خودم گفتم اگه خودمو بندازم تکلیف کوک چی میشه ب هر حال براش اندازه ی دوست ک می ارزم؟
احساس کردم کسی پشتمه حتی زحمت ندادم ک فک کنم کیه...
لب زدم:
"کاترین:آقا,میدونی دوست داشتن ی طرفه چطوریه؟ اینجوریه که طرف داد میزنه دوست نداره.. ولی تو به این فک میکنی وای چه صدای قشنگی داره بعضی وقتا دلش میسوزه بت محبت میکنه ولی تو میگی چه مهربونه گاهی وقتام تو چشات زل میزنه بفهمی باید تنهاش بذاری ولی تو محو قشنگی چشاش میشی آخر قصه ی این عشق ی طرفه ام دستاش هیچوقت سهم تو نمیشه ولی حسرتش ی عمر باته :)"
ک از پشت توسط اون شخص ب آغوش گرفته شدم....
"جونگ کوک:تو هم میدونی بعضی از ادما قابلیت اینو دارن که احساسات خفته ات رو بیدار کنن.... اون موقع با خودت میگی آیا تا به حال همچین حسی رو توی وجودم داشتم؟ چرا زودتر متوجه نشدم؟ شیرینش میره زیر زبونت و اون آدم میشه...آدم خاص زندگیت! تو....تو آدم خاص زندگی منی بیب!"
کاترین:یا مسیح...کوک...تویی؟
جونگ کوک:ن پی دی نیمه اونده دنبالت ببینه مزرعه رو خوب شخم زدی یا نح...ناموصا این چ سوالیه؟
کاترین:یااا...
جونگ کوک:خب ابن مادمازل میدونن ک حسشون دو طرفس؟!
کاترین:چی؟ولی یونا چی؟اون دوستمه....من بش خیانت نمیکنم..گیعنی نمیخام بخاطر حال من تو ب عشقت خیانت کنی و...و حال دوستم بد شه(ی لحظه....اون یونا با اینکه میدونست تو عاشق کوکی...وات د فاک)
جونگ کوک:رابطه منو اکن فیک بود...
کاترین:وات؟؟؟
جونگ کوک:خب تو جرئت حقیقت بم گفت باید رلش بشم و اینو ب توهم مخصوصا بگم,متأسفم چاگیا!!
کاترین:اما...اما من فک میکردم اون بهترین دوستمههه...*اشک
"جونگ کوک:هیش بیب انقدر اشک نریز,اون اشکات شیشه عمر منن"
کاترین:الان...الان باش کات کردی!؟
جونگ کوک هومی زیر لب گفت یاد چند ساعت پیش افتاد:
_فلش بک_
"جونگ کوک:بام کات میکنی میری؟
به سلامت..!
من خدا نیستم که بگویم صدبار اگر توبه شکستی باز ییای.اونیکه رفت به حرمت هرچی با خودش برده حق برگشت نداره.
خط زدن من پایان من نیست,بلکه شروع بی لیاقتی توعه،همیشه بهترینها مال من بوده و هست..اگر مال من نشدی قطعا بهترین نبودی و نیستی..این منم ک ب یادم اجازه نمیدم سمتت بیاد!.محکمتر از اونم که برای تنها نبودنم آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم..احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی....*رو ب یونا*
یونا:باشه...میرم ولی....
۳۰.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.