وجود من:) دو پارتی
ادمین تون براتون پارت نوشت دلش نیومد🗿❣
+عشق مزخرفه...تخریب کنندس
میدونید چرا؟ مثل اینکه یکی با دوست دخترش کات کنه بهت در خواست بده قبلش کنی از روی دلسوزی...
ولی بعد یه مدت عاشقش بشی:)
آره عاشقش شدم دیوونش شدم شد تمام زندگیم دلیل نفس کشیدنم اما میدونید چی شد؟
دوست دخترش بر گشت
ولم کرد:) تازه جالبیش اینه شب عروسیش خودم صاقدوش بودم:) آخرین شبی که باهاش بودم رو خوب یادم میاد...با هم رابطه داشتیم صبح بیدار شدم کنارم نبود یادداشت گذاشته بود:ات زندگیم من باید برم اینو بدون خیلی دوست دارم و یه روزی بر میگردم پیشت
از اون یادداشت ۴ سال گذشت نیومد بعد برام دعوت نامه عروسی فرستادن:)
توی کوچه ها قدم بر میداشتم رسیدم به پلی که زندگیم بود...محل آشناییم و محل خدافظی یکم به اطرافم نگاه کردم جلوتر یه ماشین دیدم رفتم جلوتر دیدم کوکه با عشقش من و دید داشتم بر میگشتم که اسسمو صدا زد سر جام وایسادم
کوک:خودتی؟
ات:من ....شمارو میشناسم؟
کوک:منم کوک
ات:خب باش که چی
کوک:نمیای بریم یه دوری بزنیم؟
ات:مرتیکهههه عوضییییییی چطور جرات میکنی انقدر بیخیال باشی هان(جیغ)
کوک:چی؟
ات:عوضییییییی حالم ازت بهم میخوره میفهمی ۴ سال صبر کردم برات کجا بودی هان(بغض سگی)
کوک:م...من
ات:تو چی هان زندگیمو نابود نکردی باز اومدی دوباره داغونشکنییییی
کوک:چرا باهام اینطوری حرف میزنی*داد*
ات:میدونی چرا؟چون عاشقت شدم
چون دیوونت شدم
چون کسی شدم که بخاطر تو تو روی خانوادش ایستاد
خانوادش رو ول کرد
از دختر بودنش گذشت بخاطر تو
دلیل کمه؟ یا بازم بگم؟*گریه*
کوک:من گفتم فقد تا وقتی که برمیگرده باش*داد*
ات:خیلی پرویی،خیلی
هر روز بهم میگفتی زندگیم عشقم نفسم
یقین الان این جمله ها مال این شده ن؟*لبخند پر از غم*
کوک:بس کن
ات:چرا اومدی سراغم که بس کنم هان*داد*
کوک:تو سالمی اتقدر ادای عاشقا رو در نیار*داد*
ات:ازت متنفرمممممم خیلی کثافتییییی
+لباسمو در اوردم و جلوی پاش پرت کردم
ات:میبینی ؟ بدنمو میبینییییییی یا نههههههه
میدونی چرا اینجا بودم؟ وقتی بخاطر اشتباهاتم بخاطر اینکه اجازه دادم تو باکره بودنم بگیری دیگه.. هققققق دیگه نتونستم توی چشن پدر و مادرم نگاه کنم همه میگفتن عفت دختر به پردشه
خب من ندارمممممم چون تو گرفتیییی
این پل....این پل رو خیلی دوسش دارم...هممتنفرم هم دوسش دارم...ازش متنفرم که تورو باهام آشنا کرد
دوسش دارم چون هر وقت میگم بکشم میکشه برای بار ۹۹ امین از این پرت شدم پایین
+عشق مزخرفه...تخریب کنندس
میدونید چرا؟ مثل اینکه یکی با دوست دخترش کات کنه بهت در خواست بده قبلش کنی از روی دلسوزی...
ولی بعد یه مدت عاشقش بشی:)
آره عاشقش شدم دیوونش شدم شد تمام زندگیم دلیل نفس کشیدنم اما میدونید چی شد؟
دوست دخترش بر گشت
ولم کرد:) تازه جالبیش اینه شب عروسیش خودم صاقدوش بودم:) آخرین شبی که باهاش بودم رو خوب یادم میاد...با هم رابطه داشتیم صبح بیدار شدم کنارم نبود یادداشت گذاشته بود:ات زندگیم من باید برم اینو بدون خیلی دوست دارم و یه روزی بر میگردم پیشت
از اون یادداشت ۴ سال گذشت نیومد بعد برام دعوت نامه عروسی فرستادن:)
توی کوچه ها قدم بر میداشتم رسیدم به پلی که زندگیم بود...محل آشناییم و محل خدافظی یکم به اطرافم نگاه کردم جلوتر یه ماشین دیدم رفتم جلوتر دیدم کوکه با عشقش من و دید داشتم بر میگشتم که اسسمو صدا زد سر جام وایسادم
کوک:خودتی؟
ات:من ....شمارو میشناسم؟
کوک:منم کوک
ات:خب باش که چی
کوک:نمیای بریم یه دوری بزنیم؟
ات:مرتیکهههه عوضییییییی چطور جرات میکنی انقدر بیخیال باشی هان(جیغ)
کوک:چی؟
ات:عوضییییییی حالم ازت بهم میخوره میفهمی ۴ سال صبر کردم برات کجا بودی هان(بغض سگی)
کوک:م...من
ات:تو چی هان زندگیمو نابود نکردی باز اومدی دوباره داغونشکنییییی
کوک:چرا باهام اینطوری حرف میزنی*داد*
ات:میدونی چرا؟چون عاشقت شدم
چون دیوونت شدم
چون کسی شدم که بخاطر تو تو روی خانوادش ایستاد
خانوادش رو ول کرد
از دختر بودنش گذشت بخاطر تو
دلیل کمه؟ یا بازم بگم؟*گریه*
کوک:من گفتم فقد تا وقتی که برمیگرده باش*داد*
ات:خیلی پرویی،خیلی
هر روز بهم میگفتی زندگیم عشقم نفسم
یقین الان این جمله ها مال این شده ن؟*لبخند پر از غم*
کوک:بس کن
ات:چرا اومدی سراغم که بس کنم هان*داد*
کوک:تو سالمی اتقدر ادای عاشقا رو در نیار*داد*
ات:ازت متنفرمممممم خیلی کثافتییییی
+لباسمو در اوردم و جلوی پاش پرت کردم
ات:میبینی ؟ بدنمو میبینییییییی یا نههههههه
میدونی چرا اینجا بودم؟ وقتی بخاطر اشتباهاتم بخاطر اینکه اجازه دادم تو باکره بودنم بگیری دیگه.. هققققق دیگه نتونستم توی چشن پدر و مادرم نگاه کنم همه میگفتن عفت دختر به پردشه
خب من ندارمممممم چون تو گرفتیییی
این پل....این پل رو خیلی دوسش دارم...هممتنفرم هم دوسش دارم...ازش متنفرم که تورو باهام آشنا کرد
دوسش دارم چون هر وقت میگم بکشم میکشه برای بار ۹۹ امین از این پرت شدم پایین
۶۱.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.