پارت ۳۶

پارت ۳۶

وارد هفته اول ماه مارس شده بودین و تو مشغول درست کردن قهوه موکا و ماکیاتو برای اولین بار توی عمرت بودی .
النا بیشتر از یک ساعت قبل از سرکارش برگشته بود و چون خیلی خسته بود ، بلافاصله رفت تا بخوابه و قبلش بهت گفت که بعد از بیدار شدنش یه خبری داره . کنجکاو شده بودی که ممکنه چی بخواد بگه . حدس می زدی که یکم دیگه باید بیدار بشه برای همین خیلی طول نمیکشه تا بفهمی
داشتی نوشیدنی هایی که درست کرده بودی رو توی ماگ هایی که برداشته بودی می ریختی که صدای پایی رو شنیدی.
با دوتا ماگ توی دستت برگشتی
+ خوب خوابیدی؟
و ماگی که طرح گربه داشت رو سمتش گرفتی . اون رو از دستت گرفت و نشست
+ آره ممنون
و یکم از قهوه موکایی که درست کرده بودی رو خورد
+ هومممم این خیلی خوب شده !
از اینکه خوشش اومده خوشحال شدی
- خوبه . راستی چه خبری رو می خواستی بدی ؟
انگار تازه یادش اومد برای همین سریع ماگش رو پایین گذاشت
- خوب شد یادآوری کردی . کلا فراموش کرده بودم!
بعدشم با هیجان دست هاش رو بهم کوبید
- ما قراره بریم به ...

چون یه پارت کوتاه داده بودم ، برای همین این رو هم نوشتم و میدونم جای حساسش تموم شد . این به دلیل یکم کرم ریختن بود 😁😂
ولی خب فردا پارت جدید رو میذارم