یک عدد سانویه فراموش نشده part 5
سنجو: اومم کنیچیوا میتسوری تو اینجا چی کار میکنی؟
میتسوری: واییی..مامان بابام جفتشون قراره برن یه جایی...از اونجایی مامانم به ما دو نفر اعتماد دارع کل خیابونو دنبالت گشتم که بگم توروخودااا اگه میشهههه امشب بیا خونه ی مااااا
سنجو: هیچ مشکلی ندارع ...این کارتم بگیر هر غلطی نکردی بکن من امشب باید یه نفرو ببینم اصن نمیام خونه فهمیدی؟
میائو: اینجا چه خبره؟
سنجو: هیچییییی امشب حالشو ببر ..
سنجو بدو بدو دور میشود...
سنجو ویو: وای داشت میفهمیداااااا...اگه بفهمه خودم یکی از ۳ خدا بودم پدرمو در میاره....
کاواراگی رو گف قلبم اومد تو دهنم...
خوب شد تا اون موقع فامیلیمو عوض کردم...ولی خیلی خوب شد که اون گف مایکی خوب شد با سانو مانجیرو این قضیه رو نگرفت..هوفففف حالا مجبورم اون دلقک رو ملاقات کنم..
ویو سانزو فلش به امروز صب دمه دوریاکی فوروشی...
:
اوففف مایکیییی این همه دورایکی میخای چیکار باهاش میخای فوروشگاه بزنی؟ اوففففففف
تو راه به این فک کردم...اون شب ک سنجو از هر سه نفرمون متنفر شد دقیقن چه اتفاقی افتاد...
راستی مایکی پری روز رنگش پریده بود...رفته بودم تو اتاقش کلی کاغذه مچاله شده بود...روش عکس یه دختر رو کشیده بود و روش نوشته بود: سنجو؟ دختره ۱۵ ساله؟ یه فلش به سمته عقب و رویه فلشه نوشته بود ۲۰۰۷ یه کاغذ دیگه رو باز کردم دقیقن همونا بود فقط روی نقاشیه دختره رو خط خطی کرده بود...هیچی ازش نفهمیدم...
سنجو چه ربطی دارع نکنه مربوط به همون روزیه که هز سه تامونو طرد کرد؟ ولی خب اون دختره موهاش بلنده سنجو که اون موقع موهاش بلند نبود...بعد سنجو ۱۶ سالش بود این زده ۱۵...خب..۲۰۰۷؟ هیچی ولش کن اصلن مهم نیس...
سانزو:۲۷ تا دوریاکی....
انگار صدایه یکی دیگه هم بود...
-آریگاتو...*لبخند
برگشتم سمتش آخه کودوم دوریاکی خاری ۲۷ تا دوریاکی میخاد؟
وای خدا این چقد لبخندش آشناعه...دارع نگام میکنه...عین مایکی بی تفاوت ...وای....نکنه وای...نه نمیشه امکان نداره؟ دارع؟
بدو بدو رفتم عمارت...: مایکی کجاست؟
ران: چرا ؟ دوباره خرم مالیشو بکنی؟😂
سانزو: زود باش بگو مگه با تو شوخی دارم؟
ران: تو بالکنه
بدو بدو رفتم تو بالکن...
مایکییییییییییییییی ...
مایکی: دوریاکی هام کوووو؟
سانزو: مایکی...تو سنجو برایه چی دعوا کردید؟
مایکی: *هول شده..: درباره ی چی حرف میزنی؟
سانزو:مایکی جریانه یه دختره ۱۵ ساله چیه؟ چه ربطی به ۱۰ سال پیش دارع؟
مایکی: تو اتاقه من چه غلطی میکردی؟
سانزو: مایکی دارم مزخرف ترین احتمال رو در نظر میگیرم..!
مایکی : چیی؟
سانزو: تو یه بچه داری؟
مایکی: ...
سانزو: ببین من امروز یه دختر دیدم با رنگ موهایه من و سنجو کرم با مژه هایه برجسته.... حالت چهره و چشمایه تو ..رنگ چشمه تو ..تازه عین تو دوریاکی خاره..
مایکی:
میتسوری: واییی..مامان بابام جفتشون قراره برن یه جایی...از اونجایی مامانم به ما دو نفر اعتماد دارع کل خیابونو دنبالت گشتم که بگم توروخودااا اگه میشهههه امشب بیا خونه ی مااااا
سنجو: هیچ مشکلی ندارع ...این کارتم بگیر هر غلطی نکردی بکن من امشب باید یه نفرو ببینم اصن نمیام خونه فهمیدی؟
میائو: اینجا چه خبره؟
سنجو: هیچییییی امشب حالشو ببر ..
سنجو بدو بدو دور میشود...
سنجو ویو: وای داشت میفهمیداااااا...اگه بفهمه خودم یکی از ۳ خدا بودم پدرمو در میاره....
کاواراگی رو گف قلبم اومد تو دهنم...
خوب شد تا اون موقع فامیلیمو عوض کردم...ولی خیلی خوب شد که اون گف مایکی خوب شد با سانو مانجیرو این قضیه رو نگرفت..هوفففف حالا مجبورم اون دلقک رو ملاقات کنم..
ویو سانزو فلش به امروز صب دمه دوریاکی فوروشی...
:
اوففف مایکیییی این همه دورایکی میخای چیکار باهاش میخای فوروشگاه بزنی؟ اوففففففف
تو راه به این فک کردم...اون شب ک سنجو از هر سه نفرمون متنفر شد دقیقن چه اتفاقی افتاد...
راستی مایکی پری روز رنگش پریده بود...رفته بودم تو اتاقش کلی کاغذه مچاله شده بود...روش عکس یه دختر رو کشیده بود و روش نوشته بود: سنجو؟ دختره ۱۵ ساله؟ یه فلش به سمته عقب و رویه فلشه نوشته بود ۲۰۰۷ یه کاغذ دیگه رو باز کردم دقیقن همونا بود فقط روی نقاشیه دختره رو خط خطی کرده بود...هیچی ازش نفهمیدم...
سنجو چه ربطی دارع نکنه مربوط به همون روزیه که هز سه تامونو طرد کرد؟ ولی خب اون دختره موهاش بلنده سنجو که اون موقع موهاش بلند نبود...بعد سنجو ۱۶ سالش بود این زده ۱۵...خب..۲۰۰۷؟ هیچی ولش کن اصلن مهم نیس...
سانزو:۲۷ تا دوریاکی....
انگار صدایه یکی دیگه هم بود...
-آریگاتو...*لبخند
برگشتم سمتش آخه کودوم دوریاکی خاری ۲۷ تا دوریاکی میخاد؟
وای خدا این چقد لبخندش آشناعه...دارع نگام میکنه...عین مایکی بی تفاوت ...وای....نکنه وای...نه نمیشه امکان نداره؟ دارع؟
بدو بدو رفتم عمارت...: مایکی کجاست؟
ران: چرا ؟ دوباره خرم مالیشو بکنی؟😂
سانزو: زود باش بگو مگه با تو شوخی دارم؟
ران: تو بالکنه
بدو بدو رفتم تو بالکن...
مایکییییییییییییییی ...
مایکی: دوریاکی هام کوووو؟
سانزو: مایکی...تو سنجو برایه چی دعوا کردید؟
مایکی: *هول شده..: درباره ی چی حرف میزنی؟
سانزو:مایکی جریانه یه دختره ۱۵ ساله چیه؟ چه ربطی به ۱۰ سال پیش دارع؟
مایکی: تو اتاقه من چه غلطی میکردی؟
سانزو: مایکی دارم مزخرف ترین احتمال رو در نظر میگیرم..!
مایکی : چیی؟
سانزو: تو یه بچه داری؟
مایکی: ...
سانزو: ببین من امروز یه دختر دیدم با رنگ موهایه من و سنجو کرم با مژه هایه برجسته.... حالت چهره و چشمایه تو ..رنگ چشمه تو ..تازه عین تو دوریاکی خاره..
مایکی:
۱۱.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.