مرگ ♡عشق ♡زندگی ♡پارت۲♡ ♡فصل۲♡
کوکی: ات تو تو مگه نمردی (با بغض )
ات: وقتی گفت نمردم همه شنیدن و منم مجبور شدم فرار کنم و از فن ساین بیام بیرون و اومدم بیرون ولی کوک داشت دنبالم میومد و مجبور شدم از کوچه ی پشتی برم و کوک و گمم کرد
کوک: باورم نمیشه اون ات بود باورم نمیشد اه شت گمش کردم که یهو نگهبان ها اومدن
نگهبان ها:شما الان باید سر فن ساین باشین لطفا بیاین
کوک: کل فن ساین ذهنم و ات مشغول کرده بود و بالاخره تموم شد و اومدیم خونه
جین: باورم نمیشه ات هموز زنده باشه
کوک: الان این مهم نیست من باید ات و پیدا کنم و برشگردونم ولی جرا ازم فرار کرد؟
تهیونگ: کوکی هرچی ممکنه
کوکی: میگی اون ازدواج کرده هان(با داد)
تهیونگ: نه منظورم اون نبود منظورم اینکه اون خیلی سختی کشیده چون وقتی تو فراسنه فکر کردیم مرده اون همونجا موند و معلوم نیست چه جوری برگشته کره ی جنوبی و خیلی سختی کشیده و شاید از دست یک نفر فرار میکنه
کوکی: یعینی چی یعنی ممکنه ات تو خطر باشه وای نه من دارم دیوونه میشم من بای. پیداش کنم من میرم دنبالش
جیمین: کوک نه نرو صبر کن
کوکی: کسی به خواد جلومو و بگیره خونش پای خودشه(با داد ) و رفت
جین: بیاین تعقیبش کنم ممکنه بلایی سر خودش بیاره
جیمین: موافقم
شوگا: نمیدونم چرا ولی منم میخوام بیام چون میترسم بلایی سر خودش بیاره و همه رفتیم
ات: باورم نمیشه بعد این همه مدت پیداش کردم چه قدر تغیر کرده بود ( با گریه) بعد از چند ساعت که ساعت ها حدود ۱۰ شب بود دلم گرفته بود و رفتم دریا شاید دلم باز شد همینطور که داشتم راه میرفتم یهو یک دست پشتم احساس کردم
ات: وقتی گفت نمردم همه شنیدن و منم مجبور شدم فرار کنم و از فن ساین بیام بیرون و اومدم بیرون ولی کوک داشت دنبالم میومد و مجبور شدم از کوچه ی پشتی برم و کوک و گمم کرد
کوک: باورم نمیشه اون ات بود باورم نمیشد اه شت گمش کردم که یهو نگهبان ها اومدن
نگهبان ها:شما الان باید سر فن ساین باشین لطفا بیاین
کوک: کل فن ساین ذهنم و ات مشغول کرده بود و بالاخره تموم شد و اومدیم خونه
جین: باورم نمیشه ات هموز زنده باشه
کوک: الان این مهم نیست من باید ات و پیدا کنم و برشگردونم ولی جرا ازم فرار کرد؟
تهیونگ: کوکی هرچی ممکنه
کوکی: میگی اون ازدواج کرده هان(با داد)
تهیونگ: نه منظورم اون نبود منظورم اینکه اون خیلی سختی کشیده چون وقتی تو فراسنه فکر کردیم مرده اون همونجا موند و معلوم نیست چه جوری برگشته کره ی جنوبی و خیلی سختی کشیده و شاید از دست یک نفر فرار میکنه
کوکی: یعینی چی یعنی ممکنه ات تو خطر باشه وای نه من دارم دیوونه میشم من بای. پیداش کنم من میرم دنبالش
جیمین: کوک نه نرو صبر کن
کوکی: کسی به خواد جلومو و بگیره خونش پای خودشه(با داد ) و رفت
جین: بیاین تعقیبش کنم ممکنه بلایی سر خودش بیاره
جیمین: موافقم
شوگا: نمیدونم چرا ولی منم میخوام بیام چون میترسم بلایی سر خودش بیاره و همه رفتیم
ات: باورم نمیشه بعد این همه مدت پیداش کردم چه قدر تغیر کرده بود ( با گریه) بعد از چند ساعت که ساعت ها حدود ۱۰ شب بود دلم گرفته بود و رفتم دریا شاید دلم باز شد همینطور که داشتم راه میرفتم یهو یک دست پشتم احساس کردم
۱۲.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.