فیک "سکوت"
فیک "سکوت"
پارت ۴ : رفتم سمت اتاق اولی سمت چپ و درشو باز کردم .
رو تخت نشستم و لباسمو عوض کردم و خوابیدم .
صبح با حس سرما بیدار شدم . تمام دست و پاهام بی حس بودن . لعنتی پتو افتاده بود زمین . بلند شدم و رفتم پایین . تمام اتفاقات دیشب یادم اومد . کاش خواب بود.
جیمین نبودش یا بهتره بگم رفته بود.گوشیم زنگ خورد . مامان بود .جواب دادم : بله ؟ مامان : سلام لیان خوبی؟من : خوبم ممنون .
خودم با صدای کلفت و گرفته ام تعجب کردم . دو سه بار صدامو صاف کردم که درست شد و گفتم : بله مامان کاری داشتی؟ مامان : هیچی میخواستم ناهار بیایین اینجا من : ممنون...ترجیح میدم همینجا باشم .
و گوشیو قطع کردم.تا جیمین نبود خونه تمام وسایل زندگی رو نگا کردم .
اتاقا حموم اشپزخونه .
تو حال نشسته بودم و گوشیمو چک میکردم .
ساعت هشت و نیم شب بود . نمیدونستم جیمین کی میاد ولی..به من چه من که مسئول غذا دادنش نیستم . بلند شدم و کاهو و کلم برداشتم . توی سینی گذاشتم با چاقو بزرگ و تیزی ریز خورد میکردم .وسط کارم بودم که در محکم بسته شد و صدای پرت شدن گوشی رو میز تو اشپزخونه اومد . کنارم اومد ابو باز کرد و دستاشو میشست که عصبی گفت : چرا غذا درست نکردی؟
مکث کردم و گفتم : جانم؟جیمین : کری نمیشنوی من : کر نیستم متوجه منظورت نشدم جیمین : اها الانم که عقب مونده ای من : درست حرف بزن جیمین : اگه نزنم چیکار میکنی .
عصبی سمتم اومد که یک قدم عقب رفتم و گفتم : نمیفهمم مگه بچه ای که باید غذاتو بدم؟.
کمربندشو باز کرد و عصبی گفت : میخوای رو مخ من راه بری من : چی کار میکنی؟؟نزدیک من نیا جیمین : حالا نشونت میدم تقاصش چیع .
کمربندشو دراورد و دور دست چپش پیچوند و محکم زد به کمرم . به قدری سوزش داشت که احتیاج به چند ثانیه داشتم که درد اروم شه ولی اون بدون هیچ وقفه ای دوباره زد . به قدری زده بود که بی حس بودم و قطره های خون باعث سوزش بیشترش میشد . یکدفعه گوشی زنگ خورد که متوقف شد .چشمامو باز کردم و به گوشی نگا کردم جیمین عصبی نگام کرد و گفت : از سر جات تکون نمیخوری فهمیدیی.
رفت سمت گوشیو رو بلند گو گذاشت و جواب داد . جیمین گفت : بله ؟خانم : سلام خوبی جیمین : سلام ممنون کاری داشتی ؟؟مامان : میخواستم شام بیایید اینجا در کنار هم بخوریم .
همزمان تو مکالمشون سرم از درد کمرم گیج رفت . داشتم میوفتادم که دست راستم و روی کابینت گذاشتم و متوجه شدم جیمین منو دیده . عوضی اشغال . بقدری نفرت داشتم که داشت تمام عصبای بدنم رو بهم میریخت .بغض کرده بودم و اشکام میریخت . چرا باید کتک بخورم؟
مامان پشت تلفن گفت : لیان اونجا هست میشه گوشیو بدی بهش .
خواستم برم سمت گوشی ولی کمربند رو بالا اورد که تو خودم جمع شدم. سریع سمتش رفتم و تلفنو ازش گرفتم و گفتم : بله مامان کاری داشتی مامان : صدات...
پارت ۴ : رفتم سمت اتاق اولی سمت چپ و درشو باز کردم .
رو تخت نشستم و لباسمو عوض کردم و خوابیدم .
صبح با حس سرما بیدار شدم . تمام دست و پاهام بی حس بودن . لعنتی پتو افتاده بود زمین . بلند شدم و رفتم پایین . تمام اتفاقات دیشب یادم اومد . کاش خواب بود.
جیمین نبودش یا بهتره بگم رفته بود.گوشیم زنگ خورد . مامان بود .جواب دادم : بله ؟ مامان : سلام لیان خوبی؟من : خوبم ممنون .
خودم با صدای کلفت و گرفته ام تعجب کردم . دو سه بار صدامو صاف کردم که درست شد و گفتم : بله مامان کاری داشتی؟ مامان : هیچی میخواستم ناهار بیایین اینجا من : ممنون...ترجیح میدم همینجا باشم .
و گوشیو قطع کردم.تا جیمین نبود خونه تمام وسایل زندگی رو نگا کردم .
اتاقا حموم اشپزخونه .
تو حال نشسته بودم و گوشیمو چک میکردم .
ساعت هشت و نیم شب بود . نمیدونستم جیمین کی میاد ولی..به من چه من که مسئول غذا دادنش نیستم . بلند شدم و کاهو و کلم برداشتم . توی سینی گذاشتم با چاقو بزرگ و تیزی ریز خورد میکردم .وسط کارم بودم که در محکم بسته شد و صدای پرت شدن گوشی رو میز تو اشپزخونه اومد . کنارم اومد ابو باز کرد و دستاشو میشست که عصبی گفت : چرا غذا درست نکردی؟
مکث کردم و گفتم : جانم؟جیمین : کری نمیشنوی من : کر نیستم متوجه منظورت نشدم جیمین : اها الانم که عقب مونده ای من : درست حرف بزن جیمین : اگه نزنم چیکار میکنی .
عصبی سمتم اومد که یک قدم عقب رفتم و گفتم : نمیفهمم مگه بچه ای که باید غذاتو بدم؟.
کمربندشو باز کرد و عصبی گفت : میخوای رو مخ من راه بری من : چی کار میکنی؟؟نزدیک من نیا جیمین : حالا نشونت میدم تقاصش چیع .
کمربندشو دراورد و دور دست چپش پیچوند و محکم زد به کمرم . به قدری سوزش داشت که احتیاج به چند ثانیه داشتم که درد اروم شه ولی اون بدون هیچ وقفه ای دوباره زد . به قدری زده بود که بی حس بودم و قطره های خون باعث سوزش بیشترش میشد . یکدفعه گوشی زنگ خورد که متوقف شد .چشمامو باز کردم و به گوشی نگا کردم جیمین عصبی نگام کرد و گفت : از سر جات تکون نمیخوری فهمیدیی.
رفت سمت گوشیو رو بلند گو گذاشت و جواب داد . جیمین گفت : بله ؟خانم : سلام خوبی جیمین : سلام ممنون کاری داشتی ؟؟مامان : میخواستم شام بیایید اینجا در کنار هم بخوریم .
همزمان تو مکالمشون سرم از درد کمرم گیج رفت . داشتم میوفتادم که دست راستم و روی کابینت گذاشتم و متوجه شدم جیمین منو دیده . عوضی اشغال . بقدری نفرت داشتم که داشت تمام عصبای بدنم رو بهم میریخت .بغض کرده بودم و اشکام میریخت . چرا باید کتک بخورم؟
مامان پشت تلفن گفت : لیان اونجا هست میشه گوشیو بدی بهش .
خواستم برم سمت گوشی ولی کمربند رو بالا اورد که تو خودم جمع شدم. سریع سمتش رفتم و تلفنو ازش گرفتم و گفتم : بله مامان کاری داشتی مامان : صدات...
۴۴.۱k
۱۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.