p19
p19
ویو ات
یدفعه از خواب پریدم دیدم کوک و مسافرا با تعجب دارن نگام میکنن
کوک: ات حالت خوبه
ات : ا ....آره
کوک: بیا جلو
ات: چرا
کوک: اوفف
دستش و گذاشت رو سرم
کوک: تب داری
ات: ولش کن
کوک: نمیشه بیا من سرما خوردگی دارم بخور حالت بهتره میشه
ات: ممنون
کوک: راستی چرا تو خواب جیغ و داد میکردی
ات: کی من
کوک: آره همش میگفتی نه نه نه
ات: اها خواب بد دیدم
کوک: چی بود
ات کل خوابشو برای کوک تعریف میکنه
کوک : 😂 من هیچ وقت شوگا رو به جیمین نمیفروشم
ات: آره ولی خوب من بعد یسری اتفاقات حتی به مادر خودمم اعتماد ندارم
کوک: درکت میکنم
پرش به زمانی که رسیدن ایران
کوک: خوب الان باید کجا بریم
ات: ببین دستمو بگیر
کوک: چرا
ات: چون قرار بابام بیاد دنبالم
کوک: اها اکی
ات: همش کنار من باش هر کس هر چی بهت گفت به من بگو جوابشو میدم شاید الان دختر عمه هام بیان خونمون سمتشون نرو اکی خیلی ه......ر.....ز.....ه آن
کوک: اوووووو اگر یوم اینطوری سر شوگا غیرتی بودی الان سر تا پاتو طلا گرفته بود
ات: من سر توهم غیرتی نیستم نگران دوست دخترتم
کوک: اها
داشتم با کوک حرف میزدم که یکی اسممو صدا کرد
باباات: ات دخترم
ات: بابا جون
رفتم بغلش
بابا ات : حالت خوبه دخترم
ات: آره بابا جون
بابا ات: این پسره کیه
( خوب یچیزی مکالمه کوک و ات به کره ای مکالمه ات و مدر و مادرش و فاملاش فارسی)
ات: کوک بیا
کوک: امدم
ویو کوک
ات که رفت باباش حرف بزنه من همونجا وایستادم داشتم به آسمان نگاه میکردم نمی دونم کار خوبی کردم یا نه ولی مجبور بودم ات دوستم نمی تونم بهش نه بگم تو فکر بودم که ات صدام کرد و رفتم پیشش دستش و گرفتم
ات: بابا این دوست پسرم جئون جونگ کوک
بابا ات : به به انتخاب خوبی کردی خوب بیت بریم خونه مادرت همینطور داره گریه میکنه
بابا ات: بخاطر همون دیشب اصن چیشده بود
ات: اها هیچی بابا جون شوخی کردم ببخشید ترسوندمتون
بابا ات: اشکال نداره دخترم بیا بریم
ات: باشه بریم . کوک بیا بریم
مرش به زمانی که رسیدن خونه مامان و بابا ی ات
ویو ات
وقتی رسیدیم خونه مامانم و محکم بغل کردم و کوک و بهش معرفی کردم باهم شام خوردیم
ات: کوک ازینا می خوای
کوک: اوهوم خیلی خوشمزه است
ات: بیا بخور
بابای ات: دخترم کی می خواین ازدواج کنین
ات شروع کرد سرفه کردن
کوک: آره اره
ات: چی چیو اره میگه کی می خواین از دواج کنین
کوک: چی
ات: ببند الان حلش میکنم
ات: بابا جون ما قصد ازدواج نداریم
کوک: چیشد
بابا ات: یعنی چی
مامان ات : دخترم مگه میشه
ات: آره دیگه
بابا ات: ات نمیشه اصن همین فردا ازدواج میکنین
ات: اوففففف بابا کوک دوستم نه دوست پسرم من برای اینکه با اون پسره ازدواج نکنم مجبور شدم این کارو بکنم
رفتم تو اتاقم شروع کردم گریه کردن
.......
تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد🤎🎻🍁
ویو ات
یدفعه از خواب پریدم دیدم کوک و مسافرا با تعجب دارن نگام میکنن
کوک: ات حالت خوبه
ات : ا ....آره
کوک: بیا جلو
ات: چرا
کوک: اوفف
دستش و گذاشت رو سرم
کوک: تب داری
ات: ولش کن
کوک: نمیشه بیا من سرما خوردگی دارم بخور حالت بهتره میشه
ات: ممنون
کوک: راستی چرا تو خواب جیغ و داد میکردی
ات: کی من
کوک: آره همش میگفتی نه نه نه
ات: اها خواب بد دیدم
کوک: چی بود
ات کل خوابشو برای کوک تعریف میکنه
کوک : 😂 من هیچ وقت شوگا رو به جیمین نمیفروشم
ات: آره ولی خوب من بعد یسری اتفاقات حتی به مادر خودمم اعتماد ندارم
کوک: درکت میکنم
پرش به زمانی که رسیدن ایران
کوک: خوب الان باید کجا بریم
ات: ببین دستمو بگیر
کوک: چرا
ات: چون قرار بابام بیاد دنبالم
کوک: اها اکی
ات: همش کنار من باش هر کس هر چی بهت گفت به من بگو جوابشو میدم شاید الان دختر عمه هام بیان خونمون سمتشون نرو اکی خیلی ه......ر.....ز.....ه آن
کوک: اوووووو اگر یوم اینطوری سر شوگا غیرتی بودی الان سر تا پاتو طلا گرفته بود
ات: من سر توهم غیرتی نیستم نگران دوست دخترتم
کوک: اها
داشتم با کوک حرف میزدم که یکی اسممو صدا کرد
باباات: ات دخترم
ات: بابا جون
رفتم بغلش
بابا ات : حالت خوبه دخترم
ات: آره بابا جون
بابا ات: این پسره کیه
( خوب یچیزی مکالمه کوک و ات به کره ای مکالمه ات و مدر و مادرش و فاملاش فارسی)
ات: کوک بیا
کوک: امدم
ویو کوک
ات که رفت باباش حرف بزنه من همونجا وایستادم داشتم به آسمان نگاه میکردم نمی دونم کار خوبی کردم یا نه ولی مجبور بودم ات دوستم نمی تونم بهش نه بگم تو فکر بودم که ات صدام کرد و رفتم پیشش دستش و گرفتم
ات: بابا این دوست پسرم جئون جونگ کوک
بابا ات : به به انتخاب خوبی کردی خوب بیت بریم خونه مادرت همینطور داره گریه میکنه
بابا ات: بخاطر همون دیشب اصن چیشده بود
ات: اها هیچی بابا جون شوخی کردم ببخشید ترسوندمتون
بابا ات: اشکال نداره دخترم بیا بریم
ات: باشه بریم . کوک بیا بریم
مرش به زمانی که رسیدن خونه مامان و بابا ی ات
ویو ات
وقتی رسیدیم خونه مامانم و محکم بغل کردم و کوک و بهش معرفی کردم باهم شام خوردیم
ات: کوک ازینا می خوای
کوک: اوهوم خیلی خوشمزه است
ات: بیا بخور
بابای ات: دخترم کی می خواین ازدواج کنین
ات شروع کرد سرفه کردن
کوک: آره اره
ات: چی چیو اره میگه کی می خواین از دواج کنین
کوک: چی
ات: ببند الان حلش میکنم
ات: بابا جون ما قصد ازدواج نداریم
کوک: چیشد
بابا ات: یعنی چی
مامان ات : دخترم مگه میشه
ات: آره دیگه
بابا ات: ات نمیشه اصن همین فردا ازدواج میکنین
ات: اوففففف بابا کوک دوستم نه دوست پسرم من برای اینکه با اون پسره ازدواج نکنم مجبور شدم این کارو بکنم
رفتم تو اتاقم شروع کردم گریه کردن
.......
تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد🤎🎻🍁
۲۴.۸k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.