رمان تو که میترسیدی از تاریکی پارت③
ارسلان: بزار به محراب زنگ بزنم
بوق
بوق
بوق
محراب:الو دادش
ارسلان:سلام خوبی
محراب:چیشده باز زنگ زدی
ارسلان:هیچی میخواستم بگم کیس خوب برات پیدا کردم
محراب:راست میگی اسمش چیه چند سالشه
ارسلان:هووووو اروم یکم نفس بگیر اسمش مهشاد ۲۱سالشه
محراب:الان میام خونتون بریم خونشون
ارسلان:گاو الان سر ظهری میخوای بری خونه ی دختر مردم
محراب: راست میگی
ارسلان:امشب تولدشه
محراب:(از خوشحالی) جیغغغغغغغغغ
ارسلان:جیغ نکش اصلا بهت نمیاد خداحافظ
محراب:خداحافظ
ارسلان:پسره دختر ندیدست
دیانا🤣🤣🤣🤣🤣🤣حالا بریم پایین
رضا:ارسلان
ارسلان:بله
رضا:صدای جیغ پسر داشت میومد صدای کی بود
ارسلان:محراب
رضا:مگه محراب اینجاست
ارسلان:نه
رضا:پس چجوری صداش اومد
ارسلان:نابغه یه چیزی به نام تلفن همراه هست صداش روی بلندگو بود یجوری جیغ زد انگار دختر کنارمون بود
رضا:اَووووو
دیانا: من برم بخوام بیدار شدم دیدم ساعت۷:۳۰ بلند شدم ارایش کردم
دیانا:بچه ها امده هستین
بچه ها:اره
ارسلان:عشقم خوشگل شدم
دیانا:مثل ماه شدی یه بوسی روی گونه ی ارسلان کاشتم
ارسلان:من سکته کردم چقدر بوستون کشنده بود بانوی من
دیانا:کمی محبت در ان ریختم
ارسلان:وَوووو
ممد:وَوووو درد مرض
دیانا:ممد با عشقم درست صحبت کن
ممد:باز گفت عشقم خداااااا
ارسلان:به تو چه
پانیذ:وای کلن جار نزنید دیر شد
ممد:جونننننن چقدر قشنگ شدی
ارسلان:خواهرم این لوس بازیارو دوست نداره
پانیذ:دوست دارم
ارسلان:میشه منو ضایه نکنی
ممد:حقته حقته قورباقه هم قدته مارهم کمر بندته
دیانا:تموم شد خیلی تاثیر گذار بود بریم دیر شد
بچه ها: اومدیم
ادامه دارد....
بوق
بوق
بوق
محراب:الو دادش
ارسلان:سلام خوبی
محراب:چیشده باز زنگ زدی
ارسلان:هیچی میخواستم بگم کیس خوب برات پیدا کردم
محراب:راست میگی اسمش چیه چند سالشه
ارسلان:هووووو اروم یکم نفس بگیر اسمش مهشاد ۲۱سالشه
محراب:الان میام خونتون بریم خونشون
ارسلان:گاو الان سر ظهری میخوای بری خونه ی دختر مردم
محراب: راست میگی
ارسلان:امشب تولدشه
محراب:(از خوشحالی) جیغغغغغغغغغ
ارسلان:جیغ نکش اصلا بهت نمیاد خداحافظ
محراب:خداحافظ
ارسلان:پسره دختر ندیدست
دیانا🤣🤣🤣🤣🤣🤣حالا بریم پایین
رضا:ارسلان
ارسلان:بله
رضا:صدای جیغ پسر داشت میومد صدای کی بود
ارسلان:محراب
رضا:مگه محراب اینجاست
ارسلان:نه
رضا:پس چجوری صداش اومد
ارسلان:نابغه یه چیزی به نام تلفن همراه هست صداش روی بلندگو بود یجوری جیغ زد انگار دختر کنارمون بود
رضا:اَووووو
دیانا: من برم بخوام بیدار شدم دیدم ساعت۷:۳۰ بلند شدم ارایش کردم
دیانا:بچه ها امده هستین
بچه ها:اره
ارسلان:عشقم خوشگل شدم
دیانا:مثل ماه شدی یه بوسی روی گونه ی ارسلان کاشتم
ارسلان:من سکته کردم چقدر بوستون کشنده بود بانوی من
دیانا:کمی محبت در ان ریختم
ارسلان:وَوووو
ممد:وَوووو درد مرض
دیانا:ممد با عشقم درست صحبت کن
ممد:باز گفت عشقم خداااااا
ارسلان:به تو چه
پانیذ:وای کلن جار نزنید دیر شد
ممد:جونننننن چقدر قشنگ شدی
ارسلان:خواهرم این لوس بازیارو دوست نداره
پانیذ:دوست دارم
ارسلان:میشه منو ضایه نکنی
ممد:حقته حقته قورباقه هم قدته مارهم کمر بندته
دیانا:تموم شد خیلی تاثیر گذار بود بریم دیر شد
بچه ها: اومدیم
ادامه دارد....
۱.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.