چند پارتی کوک *پارت ۶
اشکم در اومده بود ... چرا اینکارو باهام کرد؟
رسیدم خونه ... خودمو پرت کردم رو تخت و تا میتونستم گریه کردم ...
*ویو کوک
-اهههه .. لعنتی *عربده
انقد عصبی بودم که زدم هر چی تو اتاق بود و شکستم ... چرا باورم نکرد ؟ چرا ترکم کرد ؟
همینجور که شیسه هارو میشکوندم عربده هم میکشیدم ... دوباره ... دوباره این اختلال لعنتی اومده بود سراغم ... داشتم به کارم ادامه میدادم که با اومدن ته و جین تو اتاق متوقف شدم
=کوک ... داری چیکار میکنی پسر ؟ *داد
^کوک ... چیشده ؟
-ته ... جین ... ا.ت ... ترکم کرد ... رفت *بغض
=کوک لطفا آروم باش همه چی درس میشه
نشستم زمین و یه بطری مشروب از کمد برداشتم و همشو سر کشیدم
=کو....
^هیششش ... بزار تو حال خودش باشه
*چن ساعت بعد
*ویو ا.ت
از خواب پاشدم ... رفتم جلو آینه ... دوباره چشمم خورد به کبودی گردنم ...
نمیدونم چرا اما یه لبخند اومد رو لبم اما باید میرفتم پیش یونا ...
یکم روی گردنم کرم پودر زدم و لباسام و عوض کردم به سمت خونه یونا حرکت کردم ...
*چن روز بعد
ویو جین
این چند روز کوک مث افسرده ها شده بود ... نه چیزی میخورد ... نه چیزی میگفت ... همش یا به یه نقطه نامعلوم خیره میشد .. یا با مشروب و سیگار خودشو آروم میکرد .. داشت نابود میشد ... باید یه کاری میکردم ... گوشیم و برداشتم و شماره ا.ت رو گرفتم بعد چن تا بوق جواب داد
=الو ... سلام ا.ت خوبی؟
+سلام ... ببخشید شما ؟
=من جین هستم ... دوست کوک
+عا بله بفرمایید
=ا.ت ... کوک حالش خوب نیست
+چییییی ؟ کوک ... چیزیش شده
=راستش از وقتی رفتی ... داغون شده ... داره خودشو نابود میکنه ... لطفا ... بیا پیشش ....
....+
رسیدم خونه ... خودمو پرت کردم رو تخت و تا میتونستم گریه کردم ...
*ویو کوک
-اهههه .. لعنتی *عربده
انقد عصبی بودم که زدم هر چی تو اتاق بود و شکستم ... چرا باورم نکرد ؟ چرا ترکم کرد ؟
همینجور که شیسه هارو میشکوندم عربده هم میکشیدم ... دوباره ... دوباره این اختلال لعنتی اومده بود سراغم ... داشتم به کارم ادامه میدادم که با اومدن ته و جین تو اتاق متوقف شدم
=کوک ... داری چیکار میکنی پسر ؟ *داد
^کوک ... چیشده ؟
-ته ... جین ... ا.ت ... ترکم کرد ... رفت *بغض
=کوک لطفا آروم باش همه چی درس میشه
نشستم زمین و یه بطری مشروب از کمد برداشتم و همشو سر کشیدم
=کو....
^هیششش ... بزار تو حال خودش باشه
*چن ساعت بعد
*ویو ا.ت
از خواب پاشدم ... رفتم جلو آینه ... دوباره چشمم خورد به کبودی گردنم ...
نمیدونم چرا اما یه لبخند اومد رو لبم اما باید میرفتم پیش یونا ...
یکم روی گردنم کرم پودر زدم و لباسام و عوض کردم به سمت خونه یونا حرکت کردم ...
*چن روز بعد
ویو جین
این چند روز کوک مث افسرده ها شده بود ... نه چیزی میخورد ... نه چیزی میگفت ... همش یا به یه نقطه نامعلوم خیره میشد .. یا با مشروب و سیگار خودشو آروم میکرد .. داشت نابود میشد ... باید یه کاری میکردم ... گوشیم و برداشتم و شماره ا.ت رو گرفتم بعد چن تا بوق جواب داد
=الو ... سلام ا.ت خوبی؟
+سلام ... ببخشید شما ؟
=من جین هستم ... دوست کوک
+عا بله بفرمایید
=ا.ت ... کوک حالش خوب نیست
+چییییی ؟ کوک ... چیزیش شده
=راستش از وقتی رفتی ... داغون شده ... داره خودشو نابود میکنه ... لطفا ... بیا پیشش ....
....+
۸.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.