عشق و نفرت پارت26♡
عشق و نفرت پارت26♡
ویو مینسو
کوک یهو باهام سرد شد نمیدونم چش بود اما با دادی که زد بغضم گرفت اما جلوشو گرفتم رسیدیم خونه شاید حدس میزدم برای چیه اما فکر نکنم اونی باشه که من فکر میکنم
پایان ویو
کوک:من میرم دوش بگیرم(سرد)
مینسو: باشه برو
ویو مینسو
ظهر بود پاشدم یه چیزایی برای ناهار درست کردم و غذای مورد علاقه کوک که شاید از این حالتش دراد
ویو مینسو
مینسو: عا اومدی بیا ناهار بخور غذای مورد علاقتو درست کردم
کوک: نمیخوام سیرم
مینسو: اما نمیشه که بیا یه چیزی بخور
کوک: اصرار نکن مینسو گفتم نمیخورم (کمی داد)
ویو مینسو
یهویی دلم به شدت درد گرفت سریع رومو تز کوک برگردوندم رفتم داخل اشپز خونه دارو پیدا کردم و خوردم
پایان ویو
من خیلی بچه دوست داشتم اما مینسو همیشه میترسید و منم دیگه تحملشو ندارم بهم اصرارداشت غذا بخورم که یهو دویید توی اشپز خونه و قرص برداشت خورد به زور چلوی خودمو گرفتم که نرم دنبالش
پایان ویو
مینسو: ببخشید
کوک:...
مینسو: پس اگر ناهار نمیخوری منم برم بخوابم شب باید بریم مهمونی
کوک: هوم
ویو مینسو
رفتم داخل اتاق مشترکمون لباسی که پوشیده بودم یه پیرهن ساده بود و پشتش زیپ داشت نمیتونستم زیپشو بکشم پایین هر چی زور زدم نشدم هوفف کوک هم باهام قهره چیکار کنم
پایان ویو ویو کوک
یکم تلویزیون دیدم رفتم توی اتاق مشترکمون خیلی خوابم میومد
که دیدم مینسو بیداره و داره با لباسش کلنجار میره نمیخواستم برم سمتش اما رفتم سمت و دستشو. از روی لباسش برداشتم و زیپشو باز کردم
پایان ویو
مینسو: عا خیلی ممنونم
کوک: چرا هنوز نخوابیدی
مینسو: شاید بخاطر لباسم باشه
کوک: چرا نیومید من برات بازش کنم
مینسو: چون که جنابعالی باهام قهری و حوصله داد تو رو نداشتم(بلند و با حرص)
مینسو:میرم توی حموم و لباسمو عوض میکنم
وبو کوک
از اینکه که گفت دادتو قلبم تیکه شد من نمیخواستم باعث ترسش بشم اما هنوزم باهاش قهرم
پایان ویو
پرش زمانی به ساعت7شب
(مهمونی ساعت8هستش)
ویو مینسو
از خواب پاشدم کوک پیشم نبود فکر کنم داره اماده میشه برای مهمونی چون ساعت هفت بود منم پاشدم رفتم یه حموم 30مینی اومدم و موهامو خشک کردم و حالتشون دادم یه لباس خیلی خشگل پوشیدم یه ارایش کیوت و ملایم کردم ساعت 7:50دقیقا بود رفتم پایین دیدم کوک پوشده و روی مبل نشسته خیلی هات شده بود
پایان ویو
ادامه دارد...
ویو مینسو
کوک یهو باهام سرد شد نمیدونم چش بود اما با دادی که زد بغضم گرفت اما جلوشو گرفتم رسیدیم خونه شاید حدس میزدم برای چیه اما فکر نکنم اونی باشه که من فکر میکنم
پایان ویو
کوک:من میرم دوش بگیرم(سرد)
مینسو: باشه برو
ویو مینسو
ظهر بود پاشدم یه چیزایی برای ناهار درست کردم و غذای مورد علاقه کوک که شاید از این حالتش دراد
ویو مینسو
مینسو: عا اومدی بیا ناهار بخور غذای مورد علاقتو درست کردم
کوک: نمیخوام سیرم
مینسو: اما نمیشه که بیا یه چیزی بخور
کوک: اصرار نکن مینسو گفتم نمیخورم (کمی داد)
ویو مینسو
یهویی دلم به شدت درد گرفت سریع رومو تز کوک برگردوندم رفتم داخل اشپز خونه دارو پیدا کردم و خوردم
پایان ویو
من خیلی بچه دوست داشتم اما مینسو همیشه میترسید و منم دیگه تحملشو ندارم بهم اصرارداشت غذا بخورم که یهو دویید توی اشپز خونه و قرص برداشت خورد به زور چلوی خودمو گرفتم که نرم دنبالش
پایان ویو
مینسو: ببخشید
کوک:...
مینسو: پس اگر ناهار نمیخوری منم برم بخوابم شب باید بریم مهمونی
کوک: هوم
ویو مینسو
رفتم داخل اتاق مشترکمون لباسی که پوشیده بودم یه پیرهن ساده بود و پشتش زیپ داشت نمیتونستم زیپشو بکشم پایین هر چی زور زدم نشدم هوفف کوک هم باهام قهره چیکار کنم
پایان ویو ویو کوک
یکم تلویزیون دیدم رفتم توی اتاق مشترکمون خیلی خوابم میومد
که دیدم مینسو بیداره و داره با لباسش کلنجار میره نمیخواستم برم سمتش اما رفتم سمت و دستشو. از روی لباسش برداشتم و زیپشو باز کردم
پایان ویو
مینسو: عا خیلی ممنونم
کوک: چرا هنوز نخوابیدی
مینسو: شاید بخاطر لباسم باشه
کوک: چرا نیومید من برات بازش کنم
مینسو: چون که جنابعالی باهام قهری و حوصله داد تو رو نداشتم(بلند و با حرص)
مینسو:میرم توی حموم و لباسمو عوض میکنم
وبو کوک
از اینکه که گفت دادتو قلبم تیکه شد من نمیخواستم باعث ترسش بشم اما هنوزم باهاش قهرم
پایان ویو
پرش زمانی به ساعت7شب
(مهمونی ساعت8هستش)
ویو مینسو
از خواب پاشدم کوک پیشم نبود فکر کنم داره اماده میشه برای مهمونی چون ساعت هفت بود منم پاشدم رفتم یه حموم 30مینی اومدم و موهامو خشک کردم و حالتشون دادم یه لباس خیلی خشگل پوشیدم یه ارایش کیوت و ملایم کردم ساعت 7:50دقیقا بود رفتم پایین دیدم کوک پوشده و روی مبل نشسته خیلی هات شده بود
پایان ویو
ادامه دارد...
۸.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.