نقاب
نقاب
P⁵
ریوجین اسلحه تو دستش رو تو کمرش جاسازی کرد و بعد از اتمام کارش،مشغول درست کرد کت که تنش بود شد و جواب داد.
ریوجین:از یه حادثه شروع شد،یه کامیون با اتوبوس مدرسه،خیابان ایتهوون،بعد از حادثه مردم میرن به سمت اتوبوس و کامیون تا اونایی که زخمی شدهاند رو سریعتر نجات بدن ولی صدای شلیک میاد،و مردم اطراف اتوبوس و کامیون پراکنده میشن،و زخمی های زیادی و همنطور جسد های زیادی الان کف خیابان موندن،و البته اون عوضی که دست به همچون کاری زده،همون بیمار روانیه که امروز فرار کرده.
نفس حبس شدهمو بیرون دادم و سرم رو تکیه دادم به صندلی
چایرین:درگیر کِی تموم شده!
ریوجین:افراد که قبل ما به اونجا رسیده خبر دادن چند دقیقهی از تموم شدنش میگذره و اونا دارن جسدهارو جمع میکنن
چایرین:باشه..
تا رسیدمون به محل حادثه همه ساکت موندم،ولی چیزی که موضوع رو برام عجیبتر کرده بود بودن افسر جانگ کنارمون بود،پس حدسم که درمورد افسر جانگ بود غلط از آب دراومد،از این بابت خوشحال بودم،نمیخواستم بیفهمم که این همه وقت با دشمنمون تو یه راه بودیم.
بعد از توقف ماشین با فاصله کمی از محل حادثه،باهم از ماشین پیاده شدیم.
صدای آمبولانس که پیهم شنیده میشد ترس وحشت رو به جون مردم انداخته بود،به جسد های که روی برانکارد جابجا میشدن به صدای نالههای زنان و بچههای که همشون یونیفرم مدرسه تنش بود،همشون واسم عذابآور بود..
آ/کیم:نام چایرین!!!
با صدای رئیس که از پشتم شنيدم ایستادم و برگشتم،تعظیم کوتاهی انجام دادم و صاف ایستادم
چایرین:بله قربان...
انگشت اشارهاش رو تهدیدوار سمتم گرفت و گفت
آ/کیم:همش تقصیر توئه،اگه تو حواست بود این اتفاق محال بود بیوفته،خوب نگاه کن فقط واسه بیفکری تو مردم بیگناه چجوری دارن تاوانش رو پس میدن.
حرفش رو زد و بدون شنیدن جوابی رفت،میخکوب شده بودم،شنیدن اون حرفا بهقدری برام دردناک بود که انگار خودم دارم با دستام خودم خفه میکنم،رئیس با حرفاش بیشتر ناامیدم میکرد،ترس رئیس جون دادن مردم و آزاد بودن اون روانی نبود،ترسش از دست دادن شغلش بود،و پیشنهاد که بهش داده شده بود،اگه بیتونه اون روانی رو دستگیر کنه قرار بود چیزی بیشتری رو به دست بیاره مث اعتبار مث مقام بالاتر! که با کاری که من انجام دادم،از فکر و خیال مقام جدیدش بیرون شده و داره سعی میکنه مقام فعلیش رو حفظ کنه.
بیسم که تو دستم بود رو روشن کردم و جلو دهنم گرفتم
چایرین:کارآگاه نام صحبت میکند،از همه میخوام که هرچه عاجلتر کارشون رو تموم کنین،اجساد رو به سردخونه و زخمیهارو به بیمارستان انتقال بدین،همین الانشم بهقدر کافی دیر کردیم.
بیسم رو خاموش کردم و خواستم از موانع که در اطراف خیابان ساخته بودند رد بشم که درد شدیدی و خیس شد بازوم رو حس کردم،برای چند ثانیه نفس گرفتن رو یادم رفت،و دردِ که داشت پخش میشد تو کل بدنم،دست بیحس شدنم رو دیدم،که خون جایی گلوله تا انگشتهام رسیده بود و چکه چکه پایین میافتاد.
با دست سالمم اسلحهمو بیرون آوردم و بدون اینکه بدونم به کجا دارم شليک میکنم،گلولهِ تو اسلحه رو هدر دادم،خودم رو به نزدیکترین ماشین که کنار جاده پارک شده بود رسوندم پشتش پناه گرفتم.
غلط املایی بود معذرت 🤍
اگه کامنتا زیاد بود تا شب ¹پارت دیگه هم ميزارم🙂
P⁵
ریوجین اسلحه تو دستش رو تو کمرش جاسازی کرد و بعد از اتمام کارش،مشغول درست کرد کت که تنش بود شد و جواب داد.
ریوجین:از یه حادثه شروع شد،یه کامیون با اتوبوس مدرسه،خیابان ایتهوون،بعد از حادثه مردم میرن به سمت اتوبوس و کامیون تا اونایی که زخمی شدهاند رو سریعتر نجات بدن ولی صدای شلیک میاد،و مردم اطراف اتوبوس و کامیون پراکنده میشن،و زخمی های زیادی و همنطور جسد های زیادی الان کف خیابان موندن،و البته اون عوضی که دست به همچون کاری زده،همون بیمار روانیه که امروز فرار کرده.
نفس حبس شدهمو بیرون دادم و سرم رو تکیه دادم به صندلی
چایرین:درگیر کِی تموم شده!
ریوجین:افراد که قبل ما به اونجا رسیده خبر دادن چند دقیقهی از تموم شدنش میگذره و اونا دارن جسدهارو جمع میکنن
چایرین:باشه..
تا رسیدمون به محل حادثه همه ساکت موندم،ولی چیزی که موضوع رو برام عجیبتر کرده بود بودن افسر جانگ کنارمون بود،پس حدسم که درمورد افسر جانگ بود غلط از آب دراومد،از این بابت خوشحال بودم،نمیخواستم بیفهمم که این همه وقت با دشمنمون تو یه راه بودیم.
بعد از توقف ماشین با فاصله کمی از محل حادثه،باهم از ماشین پیاده شدیم.
صدای آمبولانس که پیهم شنیده میشد ترس وحشت رو به جون مردم انداخته بود،به جسد های که روی برانکارد جابجا میشدن به صدای نالههای زنان و بچههای که همشون یونیفرم مدرسه تنش بود،همشون واسم عذابآور بود..
آ/کیم:نام چایرین!!!
با صدای رئیس که از پشتم شنيدم ایستادم و برگشتم،تعظیم کوتاهی انجام دادم و صاف ایستادم
چایرین:بله قربان...
انگشت اشارهاش رو تهدیدوار سمتم گرفت و گفت
آ/کیم:همش تقصیر توئه،اگه تو حواست بود این اتفاق محال بود بیوفته،خوب نگاه کن فقط واسه بیفکری تو مردم بیگناه چجوری دارن تاوانش رو پس میدن.
حرفش رو زد و بدون شنیدن جوابی رفت،میخکوب شده بودم،شنیدن اون حرفا بهقدری برام دردناک بود که انگار خودم دارم با دستام خودم خفه میکنم،رئیس با حرفاش بیشتر ناامیدم میکرد،ترس رئیس جون دادن مردم و آزاد بودن اون روانی نبود،ترسش از دست دادن شغلش بود،و پیشنهاد که بهش داده شده بود،اگه بیتونه اون روانی رو دستگیر کنه قرار بود چیزی بیشتری رو به دست بیاره مث اعتبار مث مقام بالاتر! که با کاری که من انجام دادم،از فکر و خیال مقام جدیدش بیرون شده و داره سعی میکنه مقام فعلیش رو حفظ کنه.
بیسم که تو دستم بود رو روشن کردم و جلو دهنم گرفتم
چایرین:کارآگاه نام صحبت میکند،از همه میخوام که هرچه عاجلتر کارشون رو تموم کنین،اجساد رو به سردخونه و زخمیهارو به بیمارستان انتقال بدین،همین الانشم بهقدر کافی دیر کردیم.
بیسم رو خاموش کردم و خواستم از موانع که در اطراف خیابان ساخته بودند رد بشم که درد شدیدی و خیس شد بازوم رو حس کردم،برای چند ثانیه نفس گرفتن رو یادم رفت،و دردِ که داشت پخش میشد تو کل بدنم،دست بیحس شدنم رو دیدم،که خون جایی گلوله تا انگشتهام رسیده بود و چکه چکه پایین میافتاد.
با دست سالمم اسلحهمو بیرون آوردم و بدون اینکه بدونم به کجا دارم شليک میکنم،گلولهِ تو اسلحه رو هدر دادم،خودم رو به نزدیکترین ماشین که کنار جاده پارک شده بود رسوندم پشتش پناه گرفتم.
غلط املایی بود معذرت 🤍
اگه کامنتا زیاد بود تا شب ¹پارت دیگه هم ميزارم🙂
۲.۰k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.