فیک جونگ کوک ( سر نوشت من ) پارت 9
که ارو به تهیونگ نزدیک شدی که رفت عقب که خورد به ماشینش اروم گفتی :دفعه ی دیگه خواستی وارد اتاقی شی که توش دختر جونه اول در بزن که گفت :واقعا متاسفم اصلا یادم نبود یعنی پریدی تو حرفش او گفتی اشگالی نداره برا من که خوب شد با هم خندیدید که کوکی اومد دادت عقب و یه اخمی کرد که فهمیدی خوشش نیومده که رفتی تو حلقه تهیونگ جونکوک گفت : تهیونگ تو با تاکسی برو که تو گفتی : مگه ماشین تهیونگ نیست که تهیونگ رو بهت گفت :همسرتون خیلی پروعه عزیزم الان اگه حرفش رو گوش ندم سرم از تنم جدا شده که نگاهی به کوکی کردی که گفت :باید ادبش کنم خوب و تهیونگ یه تاکسی گرفت و جلدی رفت که تو گفتی : کارد خیلی بد بود ماشیگه اونه بعد ما از استفاده کنیم که کوکی کمرت رو گرفت که حل شدی که اروم خم شد و دم گوشت گفت : تو نمی خواد ناراحت شی من و تهیونگ یه عمره باهمیم هیچ وقت از هم ناراحت نمیشیم و الان خانم کوچولوی خراب کار اگه دوست دارین سوار شین رو بهش گفتی:کوکی بهم نگو خراب کار که یه دفعه کوکی قلبش رو گرفت دستت رو گذاشتی رودستش و گفتی جونکوک خوبی که گفت:هیچ وقت فکر نمیکردم با شنیدنه اسمم قلبم شروع کنه به تند زدن که بهش میگی :ایییشش فکردم درد داری که گفت:عشقم نگرانه هیچی نشو دکتر گفت نباید استرس و ترس و نگرانی داشته باشی فهمیدی که گفتی :کوکیه قبلی رو بیشتر دوست داشتم الان خیلی داری بچه بازی در میاره که خندید و با لهنی جدی گفت :هه برو سوارشو برو خونتون دختره فکر کرده کی هست که نگاهش میکنی میگی این کوکی رو هم دوست ندارم که گفت:پس کدوم رو دوس داری همونی که تو سینما بود که دست رو گرفت و گفت :خانم ا/ت لطفا بشین تو ماشین تا مامان و بابات زنگ پیچمون نکردن که گفتی : اوای یادمه رفته امروز شبه اخریه که بابام پیشمه کوکی برو تا عشقم نخوابید که قیافش رو ناراحت کرد و راه افتاد که تو راه گفتی : چرا حرف نمیزنی ناراحتی که گفت : همین الان حرفم رو پس میگیرم که عاشقت شدم که تعجب کردی و رو بهش نگاه کردی
۶.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.