لیتل بوی(۶ و اخر)
ویو کوک.امروز روز موعود بود قرار بود وقتی تهیونگ می ره معامله من مدارک رو جمع کنم و بزنم به چاک ولی از یه طرفم فکر می کنم به کیم عادت کردم هوفف ولش من پلیسم و باید کارم رو انجام بدم، ته رفته بود پس رفتم سمت اتاق کارش از قبل کلیدش رو برداشته بودم پس شروع کردم به جمع کردن مدارک و اسناد که صدای قدمای یکی باعث شد آدرنالین بدنم بره بالا و دستام بلرزه که با لرزش دستام یکی اس سندای دستم با صدای بلندی افتاد زمین که باعث فردی قکه پشت در بود بیاد تو و من رو ببینه ا امکان نداشت ا اون دست راست کیم بود با دیدنش زود از پنجره پریدم پایین و فقط کمی پام پیچ خورد. که ازپشت به بادیگاردا داد زد که بیوفته دنبالم که صد در صد به رئیسشم یعنی کیم هم زنگ زده همینجوری داشتم فرار می کردم و بادیگاردا دنبالم بود که یه کامیون با سرعت اومد سمتم و آخرین چیزی که دیدم قیافه ی کیم بود که از یه ماشین سیاه دیگه با پوزخند بهم زول زده بود
ویو ته. درسته من تو این ۵ ماه به کوک عادت کرده بودم و کم کم داشتم می فهمیدم حسم بهش هوس نیست ولی اون چی فقط خواست از پشت به من خنجر بزنه ولی نتونست فرار کنه و در ضمن اون نباید بمیره باید با دستای خودم زجر کشش کنم پس برآید بغلش کردم و رفتم نزدیک ترین بیمارستان و کوک رو بردن اتاق عمل که تقریبا ۲ ساعت بعد دکتر اومد بیرون و من یه جورایی با دلهره ای که نمی خواستم قبولش کنم رفتم سمت دکتر و با قیافه ای که منتظر حرفش بودم بهش زول زدم
دکتر. جناب کیم آقای جئون حالشون خوبه ولی یه جورایی فراموشی گرفتن و تنها چیزی که یادشونه اسمشونه و یه چند تا خاطه از بچگیشون
ته.(یه پوزخندی زد)کی بهوش می یاد؟
دکتر. یه نیم ساعت بعد الان بهش آرام بخش زدیم
ته.ممنونم و دکتر رفت
حرفای ته تو مغزش من می دونستم همچین روزی می رسه که قراره فرار کنه چون من از اولشم نقشش رو می دونستم و می دونستم پلیسه ولی فقط خواستم کمی خودم رو قول بزنم و خودم رو بزنم به نادونی چون به هر حال نمی تونست از دستم فرار کنه، نیم ساعت گذشت و رفتم اتاقش که با صدای در چشمای سیاه و گردش رو که قبلا پشتش پر از راز بود به من زول زد نزدیکش شدم و بوسه ای رو پیشونیش گذاشتم
کوک. شما کی هستین؟(کیوت)(به خاطر تصادف یه بیبی بوی واقعی شد)
ته.واقعا من رو یادت نیست بیبی بانی؟
کوک.نه! واقعا ببخشید فکر کنم آدم مهمی هستین(کیوت و سرش رو می ندازه پایین)
ته می ره سمتش رو سرش رو می یاره بالا و یه بوسه ی کوچیک رو لباش می زاره . من ددی تو هستم بیبی بانی!(بم و هات)
☆تمام ، هر کی آخرش رو نفهمید بگه توضیح بدم!☆
♡بچه ها برین درخواستی چند پارتی و تکپارتی و سناریو بهم بدین بی کار نشینم♡
*اسلاید دوم فیلمشه که از یه پیج اصکی رفتم *
ویو ته. درسته من تو این ۵ ماه به کوک عادت کرده بودم و کم کم داشتم می فهمیدم حسم بهش هوس نیست ولی اون چی فقط خواست از پشت به من خنجر بزنه ولی نتونست فرار کنه و در ضمن اون نباید بمیره باید با دستای خودم زجر کشش کنم پس برآید بغلش کردم و رفتم نزدیک ترین بیمارستان و کوک رو بردن اتاق عمل که تقریبا ۲ ساعت بعد دکتر اومد بیرون و من یه جورایی با دلهره ای که نمی خواستم قبولش کنم رفتم سمت دکتر و با قیافه ای که منتظر حرفش بودم بهش زول زدم
دکتر. جناب کیم آقای جئون حالشون خوبه ولی یه جورایی فراموشی گرفتن و تنها چیزی که یادشونه اسمشونه و یه چند تا خاطه از بچگیشون
ته.(یه پوزخندی زد)کی بهوش می یاد؟
دکتر. یه نیم ساعت بعد الان بهش آرام بخش زدیم
ته.ممنونم و دکتر رفت
حرفای ته تو مغزش من می دونستم همچین روزی می رسه که قراره فرار کنه چون من از اولشم نقشش رو می دونستم و می دونستم پلیسه ولی فقط خواستم کمی خودم رو قول بزنم و خودم رو بزنم به نادونی چون به هر حال نمی تونست از دستم فرار کنه، نیم ساعت گذشت و رفتم اتاقش که با صدای در چشمای سیاه و گردش رو که قبلا پشتش پر از راز بود به من زول زد نزدیکش شدم و بوسه ای رو پیشونیش گذاشتم
کوک. شما کی هستین؟(کیوت)(به خاطر تصادف یه بیبی بوی واقعی شد)
ته.واقعا من رو یادت نیست بیبی بانی؟
کوک.نه! واقعا ببخشید فکر کنم آدم مهمی هستین(کیوت و سرش رو می ندازه پایین)
ته می ره سمتش رو سرش رو می یاره بالا و یه بوسه ی کوچیک رو لباش می زاره . من ددی تو هستم بیبی بانی!(بم و هات)
☆تمام ، هر کی آخرش رو نفهمید بگه توضیح بدم!☆
♡بچه ها برین درخواستی چند پارتی و تکپارتی و سناریو بهم بدین بی کار نشینم♡
*اسلاید دوم فیلمشه که از یه پیج اصکی رفتم *
۱۱.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.