اسم فیک:پدر خوانده عاشق
اسم فیک:پدر خوانده عاشق
ات:دختری پرورشگاهی برونگرا ۱۰ سالشه و پدر ک مادرشو گم کرده و یک برادر به اسم تهیونگ داره که نمیدونه و در سن ۱۸ سالگی میفهمه
کوک:پسری درونگرا اما قبلا برونگرا بوده چون نمیتونه با کسی ارتباط خوبی برقرار کنه همه فکر میکنن درونگراست ۱۶سالشه و عاشق یک دختر ۱۰ ساله شده و اونو از پرورشگاه میاره و شغلش مافباست و با یکی از دوستای صمیمیش تهیونگ بزرگ ترین باند مافیایی را درست کرده
........................................................................................
نصف شب بود و چون من همیشه نصف شبا از خواب بلند میشم چون خواب های وحشتناکی میبینم نمیتونم تا ۲یا ۳ ساعت بخوابم رفتم بیرون رفتم توی آبدارخانه و آب خوردم یکدفعه دیدم روی یک برگه نوشته bb.cc.aa خیلی ترسیدم میخواستم جیغ بزنم که دستمو گزاشتم روی دهنم آخه فردا روزی بود که پدر و مادر ها میومدن و مارو انتخاب میکردن و به عنوان دختر خونده قبول میکردن من همیشه از پدر و مادر خونده ها میترسم چون یک مادر خونده قبل از اینکه بیام اینجا داشتم که همیشه منو به حد مرگ با شلاق میزد رفتم رو تختم و چون خیلی ترسیده بودم تا صبح خوابم نبرد
.......................................................پرش زمانی به فردا صبح
ات ویو
اصلا نخوابیدم دیشب هم فقط گریه میکردم الان چشمام مثل دوتا کاسه شده همه ی بچه ها بلند شدن و رفتیم بیرون موقعی که بچه ها مادر و پدر هارو دیدن چشماشون برق زد ماله منم برق زد اما در اثر اشکی که تو چشمام بود بغض کرده بودم نمیخواستم برم همه اونجا هفتا پدر و مادر بود که خودمون باید میرفتیم پیشش به هرکی نگاه میکردم یک احساس خیلی خیلی بد ازش میگرفتم میخواستم فرار کنم که چشمام خرد به یک مرد خیلی جذاب و خیلی لباس های دارکی پوشیده بود و خیلی احساس خوبی ازش میگرفتم چون باید همه انتخاب میکند به خودم گفتن میرم پیشش حتما آدم خوبیه که نمیتونم ازش چشم بردارم همهی پدر و مادر ها نشسته بودن و زمانی رسیده بود که ما باید میرفتیم پیششون اون آقاهه فقط به من نگاه میکرد و خیلی استرس داشت میخواستم برم پیشش که لونا منو هل داد و رفت پیشش من هیچیم نشد ولی باز گریه کردم چون دیگه نمیتونستم برم پیش
مرده
سلامممممم حتما منو میشناسید من پیجم مسدود شد بخواطر همین یک پیج دیکه زدم و خب ای فیکو هر روز ۵ تا میزارم و خب تو ۱۲ روز کامل این فیکه تموم میشه و بدون شرط میزارم چون خوندینش
ات:دختری پرورشگاهی برونگرا ۱۰ سالشه و پدر ک مادرشو گم کرده و یک برادر به اسم تهیونگ داره که نمیدونه و در سن ۱۸ سالگی میفهمه
کوک:پسری درونگرا اما قبلا برونگرا بوده چون نمیتونه با کسی ارتباط خوبی برقرار کنه همه فکر میکنن درونگراست ۱۶سالشه و عاشق یک دختر ۱۰ ساله شده و اونو از پرورشگاه میاره و شغلش مافباست و با یکی از دوستای صمیمیش تهیونگ بزرگ ترین باند مافیایی را درست کرده
........................................................................................
نصف شب بود و چون من همیشه نصف شبا از خواب بلند میشم چون خواب های وحشتناکی میبینم نمیتونم تا ۲یا ۳ ساعت بخوابم رفتم بیرون رفتم توی آبدارخانه و آب خوردم یکدفعه دیدم روی یک برگه نوشته bb.cc.aa خیلی ترسیدم میخواستم جیغ بزنم که دستمو گزاشتم روی دهنم آخه فردا روزی بود که پدر و مادر ها میومدن و مارو انتخاب میکردن و به عنوان دختر خونده قبول میکردن من همیشه از پدر و مادر خونده ها میترسم چون یک مادر خونده قبل از اینکه بیام اینجا داشتم که همیشه منو به حد مرگ با شلاق میزد رفتم رو تختم و چون خیلی ترسیده بودم تا صبح خوابم نبرد
.......................................................پرش زمانی به فردا صبح
ات ویو
اصلا نخوابیدم دیشب هم فقط گریه میکردم الان چشمام مثل دوتا کاسه شده همه ی بچه ها بلند شدن و رفتیم بیرون موقعی که بچه ها مادر و پدر هارو دیدن چشماشون برق زد ماله منم برق زد اما در اثر اشکی که تو چشمام بود بغض کرده بودم نمیخواستم برم همه اونجا هفتا پدر و مادر بود که خودمون باید میرفتیم پیشش به هرکی نگاه میکردم یک احساس خیلی خیلی بد ازش میگرفتم میخواستم فرار کنم که چشمام خرد به یک مرد خیلی جذاب و خیلی لباس های دارکی پوشیده بود و خیلی احساس خوبی ازش میگرفتم چون باید همه انتخاب میکند به خودم گفتن میرم پیشش حتما آدم خوبیه که نمیتونم ازش چشم بردارم همهی پدر و مادر ها نشسته بودن و زمانی رسیده بود که ما باید میرفتیم پیششون اون آقاهه فقط به من نگاه میکرد و خیلی استرس داشت میخواستم برم پیشش که لونا منو هل داد و رفت پیشش من هیچیم نشد ولی باز گریه کردم چون دیگه نمیتونستم برم پیش
مرده
سلامممممم حتما منو میشناسید من پیجم مسدود شد بخواطر همین یک پیج دیکه زدم و خب ای فیکو هر روز ۵ تا میزارم و خب تو ۱۲ روز کامل این فیکه تموم میشه و بدون شرط میزارم چون خوندینش
۲۹۷
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.