وقتی دزدیده میشی اما فیک جونگکوک
پارت:10
ویو ات:
رفتم بالا توی اتاقم که دیدم داره بلند میشه
سریع رفتم پیشش
-بخواب
+لازم نیست من خوبم
-گفتم بخواب
+چی شده اینقدر نگران شدی حالا
چیزی نگفتم ولی اروم هلش دادم عقب داشت نگام میکرد
-بمون همینجا من الان میام
رفتم پایین تا براش سوپ درست کنم
بعد از 30مین اماده شد توی
سینی رو برداشتم و رفتم بالا توی اتاق
دیدم خوابه
سینی رو گذاشتم روی میز کنار تخت و کنارش نشستم
نکاهش کردم توی خواب خیلی کیوت بود دستمو بلند کردمو موهاشو نوازش کردم
دستمو کشیدم
-جونگکوک
جوابی نشنیدم
-جونگکوک
+هوم
-بیدار شو برات سوپ درست کردم بخور
یکمی توی جاش تکون خورد کمکش کردم و نشست
سینی رو گذاشتم روی پاش
-بخور
نگاهی بهم انداخت و سعی کرد قاشق رو برداره که اخماش رفت تو هم
بخاطر اینکه تیر خورده بود توی شونش
-باشه بزار خودم بهت بدم
قاشق رو بداشتم و شروع کردم کم کم سوپ رو بهش دادم و خورد
وقتی تمام شد گفتم
-اگ بد شده بود ببخشید من زیاد اشپزیم خوب نیست
+نه خیلی خوب بود
-واقعا
+اوهوم ممنون
-خواهش میکنم
سینی رو بداشتم و گفتم
-استراحت کن
و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سینی رو گذاشتم توی اشپز خونه و دوباره رفتم بالا
رفتم روی کاناپه توی اتاق نشستم و نگاهش کردم
که کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیدم نیست ولی روی من پتو بود
بلند شدم و همینجور که چشمامو میمالیدم رفتم در اتاقش و در زدم
+بیا تو
رفتم تو
-حالت بهتره؟
+اره خوبم زیاد بزرگش نکن اتفاقی نیوفتاده بود
-اتفاقی نیوفتاده بود؟تو تیر خورده بودی
+اگ قراره پیش من باشی باید عادت کنی
-من عادت نمیکنم تو حواست به خودت باشه
که اومد سمتم منم همنیحوری میرفتم عقب که.... ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
ویو ات:
رفتم بالا توی اتاقم که دیدم داره بلند میشه
سریع رفتم پیشش
-بخواب
+لازم نیست من خوبم
-گفتم بخواب
+چی شده اینقدر نگران شدی حالا
چیزی نگفتم ولی اروم هلش دادم عقب داشت نگام میکرد
-بمون همینجا من الان میام
رفتم پایین تا براش سوپ درست کنم
بعد از 30مین اماده شد توی
سینی رو برداشتم و رفتم بالا توی اتاق
دیدم خوابه
سینی رو گذاشتم روی میز کنار تخت و کنارش نشستم
نکاهش کردم توی خواب خیلی کیوت بود دستمو بلند کردمو موهاشو نوازش کردم
دستمو کشیدم
-جونگکوک
جوابی نشنیدم
-جونگکوک
+هوم
-بیدار شو برات سوپ درست کردم بخور
یکمی توی جاش تکون خورد کمکش کردم و نشست
سینی رو گذاشتم روی پاش
-بخور
نگاهی بهم انداخت و سعی کرد قاشق رو برداره که اخماش رفت تو هم
بخاطر اینکه تیر خورده بود توی شونش
-باشه بزار خودم بهت بدم
قاشق رو بداشتم و شروع کردم کم کم سوپ رو بهش دادم و خورد
وقتی تمام شد گفتم
-اگ بد شده بود ببخشید من زیاد اشپزیم خوب نیست
+نه خیلی خوب بود
-واقعا
+اوهوم ممنون
-خواهش میکنم
سینی رو بداشتم و گفتم
-استراحت کن
و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سینی رو گذاشتم توی اشپز خونه و دوباره رفتم بالا
رفتم روی کاناپه توی اتاق نشستم و نگاهش کردم
که کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیدم نیست ولی روی من پتو بود
بلند شدم و همینجور که چشمامو میمالیدم رفتم در اتاقش و در زدم
+بیا تو
رفتم تو
-حالت بهتره؟
+اره خوبم زیاد بزرگش نکن اتفاقی نیوفتاده بود
-اتفاقی نیوفتاده بود؟تو تیر خورده بودی
+اگ قراره پیش من باشی باید عادت کنی
-من عادت نمیکنم تو حواست به خودت باشه
که اومد سمتم منم همنیحوری میرفتم عقب که.... ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۷۱.۰k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.