U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_⁵ ^U
جونگکوک: خانم کوچولو به چی خیره شدی؟
ا.ت: به عمارتی که یه روز پر از صدای خنده و شادی بود
جونگکوک: الانم به لطف تو این عمارت پر شادیه
ا.ت: این شاد بودن با اون فرق داره
جونگکوک: اوم
ا.ت: خیلی خب از جو بیایم بیرون
جونگکوک: اره
ا.ت: برای ما صبحونه نزاشتن
جونگکوک: من میرم شرکت میخورم اخه با بابا کار مهمی دارم
ا.ت: باشه منم میرم کافه یه چیزی میخورم
جونگکوک: میخوای برسونمت جایی که میری
ا.ت: خوشحال میشم
جونگکوک: پس بریم
از زبان ا.ت
جونگکوک اوپا منو رسوند تا پیش پاساژ های بزرگی که همیشه خرید میکنم اول رفتم یه قهوه خوردم و بعد شروع کردم به خرید لباس و چیزای دیگه.....تقریبا ۲ ساعت و نیم داشتم خرید میکردم خریدامو گذاشتم زمین و خواستم گوشیمو از داخل کیفم در بیارم تا زنگ بزنم به رانندم که بیاد دنبالم اما تا در کیفم و باز کردم یکی منو با شتاب توی اغوش خودش کشید از بوی عطرش فهمیدم جونگکوک یا جانگ شین نیست برای همین سری از بغلش بیرون اومدم نسبتا زور زیادی داشت همینطور که سرم پایین بود بهش گفتم
ا.ت: اقای محترم چیکار میکنید
جوابمو نداد سرمو بالا بردم و تا خواستم حرفمو از اول بزنم با دیدن چهرش زبونم بند اومد اون.. اون تهیونگ بود چند قدم عقب رفتم اما با دستش بازوم رو گرفت
تهیونگ: بیب از دیدنم خوشحال نشدی؟
ا.ت: دستمو ول کن مرتیکه
تهیونگ: ولش نکنم چی میشه
ا.ت: گفتم ولم کن واگر نه جیغ میزنم
اون نسبت به ۲ سال پیش خشمگین تر شده نمیدونم چرا ولی ازش میترسم
تهبونگ: اخ بیب قلبمو شکوندی فکر کنم یادت رفته منو تو نامزدیم
ا.ت: من از تو جدا شدم بفهم
تهیونگ: ولی من هنوزم تورو دوست دارم
ا.ت: من دوست ندارم الانم بر.....
نزاشت حرفمو بزنم که منو جلو کشید و ل*ب*ا*ش*و روی ل*ب*ا*م گذاشت خیلی زور زدم که ازم جدا شه ولی نشد که نشد زورش خیلی زیاد بود نمیتونم نفس بکشم که یکی محکم زدم روی پاش هی با دستام میکشیدم روی لبام تا ردی از لب*ای این روی لب*ام نمونه خدارو شکر بیرون پاساژ هیچکس نبود چون تعطیل کردن ولی همینطور که سرمو اونور چرخوندم کوک رو دیدم خواستم برم سمتش ولی تهیونگ محکم چسبوندم به دیوار پاساژ و دوباره لبا*ش رو روی لبا*م گذاشت و محکم میبوسید هر کاری کردم ازم جدا نمیشد چون زورشو نداشتم که یهو جونگکوک اومد و یه مشت مهمون صورت تهیونگ کرد......
U^part_⁵ ^U
جونگکوک: خانم کوچولو به چی خیره شدی؟
ا.ت: به عمارتی که یه روز پر از صدای خنده و شادی بود
جونگکوک: الانم به لطف تو این عمارت پر شادیه
ا.ت: این شاد بودن با اون فرق داره
جونگکوک: اوم
ا.ت: خیلی خب از جو بیایم بیرون
جونگکوک: اره
ا.ت: برای ما صبحونه نزاشتن
جونگکوک: من میرم شرکت میخورم اخه با بابا کار مهمی دارم
ا.ت: باشه منم میرم کافه یه چیزی میخورم
جونگکوک: میخوای برسونمت جایی که میری
ا.ت: خوشحال میشم
جونگکوک: پس بریم
از زبان ا.ت
جونگکوک اوپا منو رسوند تا پیش پاساژ های بزرگی که همیشه خرید میکنم اول رفتم یه قهوه خوردم و بعد شروع کردم به خرید لباس و چیزای دیگه.....تقریبا ۲ ساعت و نیم داشتم خرید میکردم خریدامو گذاشتم زمین و خواستم گوشیمو از داخل کیفم در بیارم تا زنگ بزنم به رانندم که بیاد دنبالم اما تا در کیفم و باز کردم یکی منو با شتاب توی اغوش خودش کشید از بوی عطرش فهمیدم جونگکوک یا جانگ شین نیست برای همین سری از بغلش بیرون اومدم نسبتا زور زیادی داشت همینطور که سرم پایین بود بهش گفتم
ا.ت: اقای محترم چیکار میکنید
جوابمو نداد سرمو بالا بردم و تا خواستم حرفمو از اول بزنم با دیدن چهرش زبونم بند اومد اون.. اون تهیونگ بود چند قدم عقب رفتم اما با دستش بازوم رو گرفت
تهیونگ: بیب از دیدنم خوشحال نشدی؟
ا.ت: دستمو ول کن مرتیکه
تهیونگ: ولش نکنم چی میشه
ا.ت: گفتم ولم کن واگر نه جیغ میزنم
اون نسبت به ۲ سال پیش خشمگین تر شده نمیدونم چرا ولی ازش میترسم
تهبونگ: اخ بیب قلبمو شکوندی فکر کنم یادت رفته منو تو نامزدیم
ا.ت: من از تو جدا شدم بفهم
تهیونگ: ولی من هنوزم تورو دوست دارم
ا.ت: من دوست ندارم الانم بر.....
نزاشت حرفمو بزنم که منو جلو کشید و ل*ب*ا*ش*و روی ل*ب*ا*م گذاشت خیلی زور زدم که ازم جدا شه ولی نشد که نشد زورش خیلی زیاد بود نمیتونم نفس بکشم که یکی محکم زدم روی پاش هی با دستام میکشیدم روی لبام تا ردی از لب*ای این روی لب*ام نمونه خدارو شکر بیرون پاساژ هیچکس نبود چون تعطیل کردن ولی همینطور که سرمو اونور چرخوندم کوک رو دیدم خواستم برم سمتش ولی تهیونگ محکم چسبوندم به دیوار پاساژ و دوباره لبا*ش رو روی لبا*م گذاشت و محکم میبوسید هر کاری کردم ازم جدا نمیشد چون زورشو نداشتم که یهو جونگکوک اومد و یه مشت مهمون صورت تهیونگ کرد......
۲۴.۵k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.