𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶²
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
"چی میشه اگه از اینجا برم..؟ ، میرم یه جایی که هیچ ردی ازم نباشه و بتونم مثل یه آدم عادی زندگی کنم"
◆◇◇◇◇◇◆
فردا صبح...
با نوری که از لابهلای پرده میومد چشمامو باز کردم ، اصن دلم نمیخواست از رو تخت بلند شم.
یه نگاه به ساعت کردم که دیدم ساعت ۱۲:۳۰.
تازه یادم اومد که مامان دیروز گفت جونگاین ساعت ۱ میاد اینجا.
ولی بی اهمیت دوباره چشمامو بستم که در اتاقم باز شد.
بدون این که سمت در برگردم میتونستم ببینم که مامان دست به سینه به چهار چوب در تکیه داده و با اخم داره بهم نگاه میکنه.
+ نمیخوای پاشی؟
ا/ت: ....... نه
+ تا یه ربع دیگه پایین نباشی تنبیه میشی
ا/ت: دیگه تحدیدات برام تکراری شده.
+ پایین منتظرم. ( از اتاق رفت)
ا/ت: ایششش.
رو لبه تخت نشستم و گوشیمو برداشتم که دیدم داشت زنگ میخورد...
ا/ت: الو
جونگکوک: سلام ، خوبی
ا/ت: اوه اوپا ، سلام
جونگکوک: چه خبر بچه؟....اوضاع خوب پیش میره؟
ا/ت: .... خوبه بد نیست
جونگکوک: اگه چیزی شده میتونی به اوپا بگی ، باشه ا/ت؟
ا/ت: باشه حتما
جونگکوک: حالا اینا رو بیخیال ، میگم امشب با جیمین و هوسوک میای بریم بیرون؟
ا/ت: مناسبتیه؟
جونگکوک: بیرون رفتن مگه مناسبت میخواد؟
ا/ت: من نمیتونم بیام
جونگکوک: یااااا ، چرا
ا/ت: فک نکنم مامانم بزاره....چون امروز جونگاین میاد اینجا
جونگکوک: ا/ت یه وقت نمبینم ناراحتیتو ، مطمئنم همه چی درست میشه
ا/ت: امید وارم.
جونگکوک: جیمین و هوسوک خیلی خوشحال شدن وقتی گفتم میخوام بهت بگم که بریم بیرون. ولی فک کنم باید بندازیمش برای یه وقت دیگه
ا/ت: متاسفم کوکی
جونگکوک: اشکال نداره ...پس....فعلا
ا/ت: فعلا.
•پایان مکالمه•
سمت دست شویی رفتم و صورتمو شستم و بعد از شونه کردن موهام از اتاق اومدم بیرون.
پشت میز صبونه نشستم که یکی از خدمتکارا گفت جونگاین اومده ، برای لحظه ای استرس تمام وجودمو گرفته بود ، اصن دلم نمیخواست باهاش روبه رو بشم.
تا اینکه در باز شد و پسری خوش استایل و همچنین خوش چهره اومد تو.
دروغ نگم چهره فوق جذابی داشت.
با نگاهی که مامان بهم کرد از پشت میز پا شدم و سمتش رفتم.
بعد از سلام و احوال پرسی روشو سمت من کرد و دسته گلی رو روبه روم گرفت و :...
جونگاین: خوشبختم از دیدارتون بانوی زیبا.
ا/ت: سلام ، منم....همین طور
جونگاین: افتخار میدین بشینیم تا باهم بیشتر آشنا شیم؟
ا/ت: ب...بله
رو مبل نشستیم که شروع کرد به صحبت کردن....
جونگاین: فک کنم همه چیزو درباره من بدونی ولی اگه مشکلی نداشته باشه میخوام خودمو معرفی کنم
ا/ت: خواهش میکنم ..... بفرمایید
جونگاین: کیم جونگاین هستم پسر ارشد خانواده کیم.
ا/ت: خوشبختم ، منم ا/ت هستم.
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
"بچها کیم جونگاین همین کای خودمونه عضو گروه اکسو"
"چی میشه اگه از اینجا برم..؟ ، میرم یه جایی که هیچ ردی ازم نباشه و بتونم مثل یه آدم عادی زندگی کنم"
◆◇◇◇◇◇◆
فردا صبح...
با نوری که از لابهلای پرده میومد چشمامو باز کردم ، اصن دلم نمیخواست از رو تخت بلند شم.
یه نگاه به ساعت کردم که دیدم ساعت ۱۲:۳۰.
تازه یادم اومد که مامان دیروز گفت جونگاین ساعت ۱ میاد اینجا.
ولی بی اهمیت دوباره چشمامو بستم که در اتاقم باز شد.
بدون این که سمت در برگردم میتونستم ببینم که مامان دست به سینه به چهار چوب در تکیه داده و با اخم داره بهم نگاه میکنه.
+ نمیخوای پاشی؟
ا/ت: ....... نه
+ تا یه ربع دیگه پایین نباشی تنبیه میشی
ا/ت: دیگه تحدیدات برام تکراری شده.
+ پایین منتظرم. ( از اتاق رفت)
ا/ت: ایششش.
رو لبه تخت نشستم و گوشیمو برداشتم که دیدم داشت زنگ میخورد...
ا/ت: الو
جونگکوک: سلام ، خوبی
ا/ت: اوه اوپا ، سلام
جونگکوک: چه خبر بچه؟....اوضاع خوب پیش میره؟
ا/ت: .... خوبه بد نیست
جونگکوک: اگه چیزی شده میتونی به اوپا بگی ، باشه ا/ت؟
ا/ت: باشه حتما
جونگکوک: حالا اینا رو بیخیال ، میگم امشب با جیمین و هوسوک میای بریم بیرون؟
ا/ت: مناسبتیه؟
جونگکوک: بیرون رفتن مگه مناسبت میخواد؟
ا/ت: من نمیتونم بیام
جونگکوک: یااااا ، چرا
ا/ت: فک نکنم مامانم بزاره....چون امروز جونگاین میاد اینجا
جونگکوک: ا/ت یه وقت نمبینم ناراحتیتو ، مطمئنم همه چی درست میشه
ا/ت: امید وارم.
جونگکوک: جیمین و هوسوک خیلی خوشحال شدن وقتی گفتم میخوام بهت بگم که بریم بیرون. ولی فک کنم باید بندازیمش برای یه وقت دیگه
ا/ت: متاسفم کوکی
جونگکوک: اشکال نداره ...پس....فعلا
ا/ت: فعلا.
•پایان مکالمه•
سمت دست شویی رفتم و صورتمو شستم و بعد از شونه کردن موهام از اتاق اومدم بیرون.
پشت میز صبونه نشستم که یکی از خدمتکارا گفت جونگاین اومده ، برای لحظه ای استرس تمام وجودمو گرفته بود ، اصن دلم نمیخواست باهاش روبه رو بشم.
تا اینکه در باز شد و پسری خوش استایل و همچنین خوش چهره اومد تو.
دروغ نگم چهره فوق جذابی داشت.
با نگاهی که مامان بهم کرد از پشت میز پا شدم و سمتش رفتم.
بعد از سلام و احوال پرسی روشو سمت من کرد و دسته گلی رو روبه روم گرفت و :...
جونگاین: خوشبختم از دیدارتون بانوی زیبا.
ا/ت: سلام ، منم....همین طور
جونگاین: افتخار میدین بشینیم تا باهم بیشتر آشنا شیم؟
ا/ت: ب...بله
رو مبل نشستیم که شروع کرد به صحبت کردن....
جونگاین: فک کنم همه چیزو درباره من بدونی ولی اگه مشکلی نداشته باشه میخوام خودمو معرفی کنم
ا/ت: خواهش میکنم ..... بفرمایید
جونگاین: کیم جونگاین هستم پسر ارشد خانواده کیم.
ا/ت: خوشبختم ، منم ا/ت هستم.
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
"بچها کیم جونگاین همین کای خودمونه عضو گروه اکسو"
۱۸.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.