سرنوشت نفرین شده...
پارت 35
خوشبختانه آرنجم از من مراقبت کرد وگرنه الان باید سرم بخیه میخورد چون داشتم میوفتادم رو لبه پله
-هی کثافتتتتت
+آخییییی خوردی زمین کوچولو؟ عب نداره بزرگ میشی یادت میره
اینو گفت و دوباره بهم خندید
-جئوونن جونگگ کوککک چرا اذیتم میکنی روانیییب
+میخوای گریه کنی؟ گریه کننن بیتربیتتتت
اینو گفت و دوباره مسخرم کرد
پاشدم و هجوم بردم سمتش ولی باز جاخالی داد و کم مونده بود بیوفتم زمین
دوباره خواستم بهش حمله کنم که با اب پاش اب پاشید
گفتم شاید حمله جواب نده
یجا نشستم و خودمو مظلوم نمایش دادم و گریه کردم ولی بی اهمیت فقط خندید و از جلوم رد شد
بعد چند دقیقه پفک به دست اومد پیشم
فک کردم میخواد از دلم در بیاره
ولی جلوم نشست و پفک خورد
-هیی به منم بده
+نمیدم
-بدههه این همه اذیتم کردی تازه پفکم نمیدی
+هرچقد میخوای بگی بگو، نمیدم
-به درککک
پاشدم و با حرص میخواستم برم تو حیاط که دوباره پاشو دراز کرد جلوم و افتادم
قهقه زنان گفت
+چقد ضعیفیی
اومدم سرش داد بزنم که اومد نزدیکم و یه پفکو بزور کرد تو دهنم و بعد خندید و رفت
پرش زمانی به فردا شب
ویو لارا
ما شام خورده بودیم و داشتیم با کوک یه پازل 2000 تیکه رو درست میکردیم و تو حیاط بودیم. تقریبا سه پنجم پازلو درست کرده بودیم که یهو یه چیزی پرید رو پازل و من ترسیدم
هرچی ساخته بودیم خراب شد نگا کردم دیدم همون گربهس
کوک عصبی شد و خواست گربه رو بگیره خفه کنه ولی گربه پرید رو من و من یه لحظه داشتم سکته میکرد اما بعد فهمیدم گربه به من پناه آورده
-هی هیییی وایستا کوووک من اینو گربه رو میشناسم...یه لحظه اروم باش بابا این فقط یه پازله
+من چهار ساعت اینجا چشمو به این تیکه ها ندوختم که اخرش این ننه عمومی بیاد برینه به همچی
-بابا خب گربس دیگههه
+خیلی خب پس برو کنار بزار این گربه رو ببینم
-نهه میدونم که قراره باهاش یکاری کنی اما نمیزارم این کارت حیوون ازاریه خب این حیوونه نمیفهمه که
با حرص نفسشو کشید و یه لبخند عصبی تحویلم داد
+باشه تو فقط برو کنار
-نمیرم
لبخند ترسناکش رو لبش بود و همزمان رگ چشماش زد بیرون
+عزیزم،
+برو
+کنار، اوکی ؟
مجبور شدم برم کنار ولی دیدیم گربه فرار کرده
+شیباللل همش تقصیر توعهه
با داد گفتم
-بابا خب یه پازله چی میشه اصن یبار دیگه میسازیمش یا اصن میندازیمش دور درستش نمیکنیم چرا برا همچی حرص میخوری
چیزی نگفت و خمار نگام کرد و دوباره زبونشو تو دهنش چرخوند و رفت داخل خونه
بعد. رفتنش تا صبح ساعت چهار نشستم و پازلو درست کردم بعضی از تیکه ها گم شده بودن خدا میدونه چقدررر تو تاریکی شب گشتم تا پیداشون کنم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
خوشبختانه آرنجم از من مراقبت کرد وگرنه الان باید سرم بخیه میخورد چون داشتم میوفتادم رو لبه پله
-هی کثافتتتتت
+آخییییی خوردی زمین کوچولو؟ عب نداره بزرگ میشی یادت میره
اینو گفت و دوباره بهم خندید
-جئوونن جونگگ کوککک چرا اذیتم میکنی روانیییب
+میخوای گریه کنی؟ گریه کننن بیتربیتتتت
اینو گفت و دوباره مسخرم کرد
پاشدم و هجوم بردم سمتش ولی باز جاخالی داد و کم مونده بود بیوفتم زمین
دوباره خواستم بهش حمله کنم که با اب پاش اب پاشید
گفتم شاید حمله جواب نده
یجا نشستم و خودمو مظلوم نمایش دادم و گریه کردم ولی بی اهمیت فقط خندید و از جلوم رد شد
بعد چند دقیقه پفک به دست اومد پیشم
فک کردم میخواد از دلم در بیاره
ولی جلوم نشست و پفک خورد
-هیی به منم بده
+نمیدم
-بدههه این همه اذیتم کردی تازه پفکم نمیدی
+هرچقد میخوای بگی بگو، نمیدم
-به درککک
پاشدم و با حرص میخواستم برم تو حیاط که دوباره پاشو دراز کرد جلوم و افتادم
قهقه زنان گفت
+چقد ضعیفیی
اومدم سرش داد بزنم که اومد نزدیکم و یه پفکو بزور کرد تو دهنم و بعد خندید و رفت
پرش زمانی به فردا شب
ویو لارا
ما شام خورده بودیم و داشتیم با کوک یه پازل 2000 تیکه رو درست میکردیم و تو حیاط بودیم. تقریبا سه پنجم پازلو درست کرده بودیم که یهو یه چیزی پرید رو پازل و من ترسیدم
هرچی ساخته بودیم خراب شد نگا کردم دیدم همون گربهس
کوک عصبی شد و خواست گربه رو بگیره خفه کنه ولی گربه پرید رو من و من یه لحظه داشتم سکته میکرد اما بعد فهمیدم گربه به من پناه آورده
-هی هیییی وایستا کوووک من اینو گربه رو میشناسم...یه لحظه اروم باش بابا این فقط یه پازله
+من چهار ساعت اینجا چشمو به این تیکه ها ندوختم که اخرش این ننه عمومی بیاد برینه به همچی
-بابا خب گربس دیگههه
+خیلی خب پس برو کنار بزار این گربه رو ببینم
-نهه میدونم که قراره باهاش یکاری کنی اما نمیزارم این کارت حیوون ازاریه خب این حیوونه نمیفهمه که
با حرص نفسشو کشید و یه لبخند عصبی تحویلم داد
+باشه تو فقط برو کنار
-نمیرم
لبخند ترسناکش رو لبش بود و همزمان رگ چشماش زد بیرون
+عزیزم،
+برو
+کنار، اوکی ؟
مجبور شدم برم کنار ولی دیدیم گربه فرار کرده
+شیباللل همش تقصیر توعهه
با داد گفتم
-بابا خب یه پازله چی میشه اصن یبار دیگه میسازیمش یا اصن میندازیمش دور درستش نمیکنیم چرا برا همچی حرص میخوری
چیزی نگفت و خمار نگام کرد و دوباره زبونشو تو دهنش چرخوند و رفت داخل خونه
بعد. رفتنش تا صبح ساعت چهار نشستم و پازلو درست کردم بعضی از تیکه ها گم شده بودن خدا میدونه چقدررر تو تاریکی شب گشتم تا پیداشون کنم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۳.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.