❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_²² ❦
«ا.ت ویو»
بعد از ۵ ساعت رسیدم فرانسه از قبل یه عمارت کوچیک کرایه کردم برای خودم از فرودگاه چمدونم رو ازشون گرفتم و به سمت عمارت حرکت کردم خیلی خسته بودم ولی خب چاره چی بود اومدم بخواطر کار بعد چند مین رسیدم عمارت وقتی وارد شدم بادیگاردا بهم تعظیم کردن بی اهمیت رفتم داخل عمارت و رفتم داخل اتاقم چمدونمو باز کردم و لباسامو چیدم داخل کمد و لوازم ارایشی هامو چیدم روی میز یه دست لباس برداشتم و پوشیدم و یه ارایش لایت انجام دادم تفنگمو گذاشتم توی شلوارم و از عمارت زدم بیرون و بادیگاردارو جمع کردم(لباس ا.ت اسلاید ۲)
ا.ت: حرفمو یه بار میزنم وای به حال کسی که گوش نده
بادیگاردا: چشم
ا.ت: دیگه نمیزارید کسی بیاد داخل عمارت اگه اسرار داشت به من خبر میدید بعد اجازه میدید
بادیگارد ها: چشم
ا.ت: وای به حال کسی جاسوسی کنه که خودم میکشمش زندگیشو جهنم میکنم
بادیگاردا: چشم
ا.ت: بادیگارد های جدید میفرستم قوانین رو بهشون بگید و تا یه مدت زیر نظر داشته تا جاسوسی مارو به دشمنامون نکنن
بادیگاردا: چشم
ا.ت: خیلی خب برید سر کارتون
ا.ت: خیلی ترسو هستن(پوزخند)
ا.ت سوار ماشینش که داشت شد و رفت طرف عمارتی که به باندش مربوط میشد....
......
«جونگکوک ویو»
تقریبا ۵ ساعت و خورده ای بود هواپیما فرود اومد و رسیدم فرانسه چمدونم و تحویل گرفتم و رفتم عمارتی که از قبل داشتم رفتم داخل اتاقم یه دوش گرفتم و زدم بیرون یه دست لباس از داخل چمدونم برداشتم و پوشیدم و موهاموش خشک کردم و حالت دادم موهام داشت بلند میشد و صاف حالت نمیگرفت بیخیال شدم و رفتم ساختمون مربوط به باندم(لباس جونگکوک اسلاید ۳)
❥part_²² ❦
«ا.ت ویو»
بعد از ۵ ساعت رسیدم فرانسه از قبل یه عمارت کوچیک کرایه کردم برای خودم از فرودگاه چمدونم رو ازشون گرفتم و به سمت عمارت حرکت کردم خیلی خسته بودم ولی خب چاره چی بود اومدم بخواطر کار بعد چند مین رسیدم عمارت وقتی وارد شدم بادیگاردا بهم تعظیم کردن بی اهمیت رفتم داخل عمارت و رفتم داخل اتاقم چمدونمو باز کردم و لباسامو چیدم داخل کمد و لوازم ارایشی هامو چیدم روی میز یه دست لباس برداشتم و پوشیدم و یه ارایش لایت انجام دادم تفنگمو گذاشتم توی شلوارم و از عمارت زدم بیرون و بادیگاردارو جمع کردم(لباس ا.ت اسلاید ۲)
ا.ت: حرفمو یه بار میزنم وای به حال کسی که گوش نده
بادیگاردا: چشم
ا.ت: دیگه نمیزارید کسی بیاد داخل عمارت اگه اسرار داشت به من خبر میدید بعد اجازه میدید
بادیگارد ها: چشم
ا.ت: وای به حال کسی جاسوسی کنه که خودم میکشمش زندگیشو جهنم میکنم
بادیگاردا: چشم
ا.ت: بادیگارد های جدید میفرستم قوانین رو بهشون بگید و تا یه مدت زیر نظر داشته تا جاسوسی مارو به دشمنامون نکنن
بادیگاردا: چشم
ا.ت: خیلی خب برید سر کارتون
ا.ت: خیلی ترسو هستن(پوزخند)
ا.ت سوار ماشینش که داشت شد و رفت طرف عمارتی که به باندش مربوط میشد....
......
«جونگکوک ویو»
تقریبا ۵ ساعت و خورده ای بود هواپیما فرود اومد و رسیدم فرانسه چمدونم و تحویل گرفتم و رفتم عمارتی که از قبل داشتم رفتم داخل اتاقم یه دوش گرفتم و زدم بیرون یه دست لباس از داخل چمدونم برداشتم و پوشیدم و موهاموش خشک کردم و حالت دادم موهام داشت بلند میشد و صاف حالت نمیگرفت بیخیال شدم و رفتم ساختمون مربوط به باندم(لباس جونگکوک اسلاید ۳)
۹.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.