پارت دوازدهم
پارت دوازدهم
چویا:
رفتم و قهوهی دازایو آماده کردمو براش بردم، امروز اصلا حالم خوب نیس،خداروشکر امروز خلوته، همین ک گفتم خلوته یه مشتری اومد، تف توش
میزو تمیز کردم رفتم ک سفارشو بگیرم دیدم خودش اومد
چویا: بفرمایین چی میل دارین؟
_چیزی میل ندارم، یچیز میخوام ازت
چویا: بفرمایین؟
_بد.نتو میخوام
یواش یواش سمتم اومد و منو چسبوند ب دیوار، منتظر بودم دوربین ب خوبی ضبط کنه ک مدرک داشته باشم، تا اومد ب صورتم دست بزنه دستشو پیچوندم و انداختمش زمین
_ایییی، بلند شو هر.زه
دستشو بیشتر پیچوندم
چویا: هر.زه اون ننته ک همچین شتری مثل تورو تربیت کرده
همین موقع یهو پلیس اومد
فیلم دوربینارو بهش نشون دادم و دستگیرش کردن
دازای: ماشالا خوب بلدیا، تا بیام سمتت ضربه فنیش کردی
لبخند زدم و رو ب روش وایستادم
چویا: دازای.....
دازای: هوم؟
چویا: میشع دیگ مراقب من نباشی؟ حس بدی بهم میده، بقیه هم فکر بدی میکنن
دازای: من منظور بدی ندارم
چویا: میدونم، ولی نمیخوام دیگ حواست ب من باشه
دازای: باشه هرجور راحتی
و خیلی آروم رفت نشست و قهوه ی سردشو خورد
چویا: وایستا این سرد شد الان واسط عوق میکنم
قهوه رو از دستش گرفتم و رفتم عوض کردم و بهش دادم
دازای: نیازی نبود ولی ممنون
سرمو خم کردم و رفتم ب ادامه ی کارام رسیدم، بعد از اینکه کارام تموم شد سمت خونم راه افتادم، رفتم خونه و کارامو رسیدم و بعد از یه دوش آب گرم،مسواک زدم و رفتم خوابیدم،
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم، کارای شخصیمو انجام دادم و آماده شدم و سمت دانشگاه راه افتادم
دازای: عقب نمونی بچه
چویا: بچه عمته
دازای: هی تانیزاکی با تواماااا کری؟
سرمو چرخوندم و با تانیزاکی رو ب رو شدم، از خجالت آب شدم رفتم تو زمین
چویا:
رفتم و قهوهی دازایو آماده کردمو براش بردم، امروز اصلا حالم خوب نیس،خداروشکر امروز خلوته، همین ک گفتم خلوته یه مشتری اومد، تف توش
میزو تمیز کردم رفتم ک سفارشو بگیرم دیدم خودش اومد
چویا: بفرمایین چی میل دارین؟
_چیزی میل ندارم، یچیز میخوام ازت
چویا: بفرمایین؟
_بد.نتو میخوام
یواش یواش سمتم اومد و منو چسبوند ب دیوار، منتظر بودم دوربین ب خوبی ضبط کنه ک مدرک داشته باشم، تا اومد ب صورتم دست بزنه دستشو پیچوندم و انداختمش زمین
_ایییی، بلند شو هر.زه
دستشو بیشتر پیچوندم
چویا: هر.زه اون ننته ک همچین شتری مثل تورو تربیت کرده
همین موقع یهو پلیس اومد
فیلم دوربینارو بهش نشون دادم و دستگیرش کردن
دازای: ماشالا خوب بلدیا، تا بیام سمتت ضربه فنیش کردی
لبخند زدم و رو ب روش وایستادم
چویا: دازای.....
دازای: هوم؟
چویا: میشع دیگ مراقب من نباشی؟ حس بدی بهم میده، بقیه هم فکر بدی میکنن
دازای: من منظور بدی ندارم
چویا: میدونم، ولی نمیخوام دیگ حواست ب من باشه
دازای: باشه هرجور راحتی
و خیلی آروم رفت نشست و قهوه ی سردشو خورد
چویا: وایستا این سرد شد الان واسط عوق میکنم
قهوه رو از دستش گرفتم و رفتم عوض کردم و بهش دادم
دازای: نیازی نبود ولی ممنون
سرمو خم کردم و رفتم ب ادامه ی کارام رسیدم، بعد از اینکه کارام تموم شد سمت خونم راه افتادم، رفتم خونه و کارامو رسیدم و بعد از یه دوش آب گرم،مسواک زدم و رفتم خوابیدم،
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم، کارای شخصیمو انجام دادم و آماده شدم و سمت دانشگاه راه افتادم
دازای: عقب نمونی بچه
چویا: بچه عمته
دازای: هی تانیزاکی با تواماااا کری؟
سرمو چرخوندم و با تانیزاکی رو ب رو شدم، از خجالت آب شدم رفتم تو زمین
۴.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.