ارباب و برده p⁷
تو همین فکارا بودم و به اینکه چجوری از اینجا فرار کنم فکر میکردم که یهو آجوما اومد داخل اتاق شکنجه و یه سینی غذا گذاشت جلوم و دست و پا هامو باز کرد
&دخترم غذاتو بخور بیا پیشم که کمکت کنم زخماتو پانسمان کنی(مهربون:))
+چشم آجوما مرسی♡
&خواهش میکنم دخترکم:)
+دخترکم ؟
&آره خب چون متو مثل دخترمی و اینجا از همه بیشتر دوست دارم چون تو تو همه چی راستشو میگی و همیشه کمک حالمی عزیزم:)
+آجومااا شما هم مثل مامان خدا بیامُرزَمی🥲
&خب عزیزم اگه دوست داری میتونی منو مامان صدا کنی
+وآقا آجومااااااا میرسی ♡، عه آجوما چیه مامان جوووووونم (بغل)
& خب دیگه دخترم پاشو غذاتو بخور که از دهن افتاد و بیا کمکم که کلی کار داریم
+ چشم مامانی جونم
&پاشو پاشو شیرین زبونی بسه پاشو گه کلی کار داریم
(چند مین بعد)
ویو ات:
غذامون خوردم و آجوما کمکم کرد که زخمامو پانسمان کنم و از اون اتاق کوفتی اومدم بیرون ولی خیلی خوشحال نشدم چون میدونستم که روز از نو روزیم ازنوست و قراره دوباره به زودی این اتاق وحشتناک رو ملاقات خواهم کرد .
هی من خیلی بد بختم از روزی که مامانم مرد شدم خدمت کار خونه بابان بعدم که بابام منو به ارباب فروخت اینم از وضعیت الانم . الان تو کل این دنیا فقط اجومارو دارم( اشک از گوشه چشمش چکید ) هی تو این مدت انقدر سختی کشیدم که حتی تو بد ترین حالت فقط چند قطره اشک میریزم یعنی دیگه توانش ندارم ( لبخند تلخ )دیگه از افکارم بیرون اومدم و رفتم کمک آجوما.....
شرطا :
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
ببخشید اگه بد شده🥲🥺🫂
&دخترم غذاتو بخور بیا پیشم که کمکت کنم زخماتو پانسمان کنی(مهربون:))
+چشم آجوما مرسی♡
&خواهش میکنم دخترکم:)
+دخترکم ؟
&آره خب چون متو مثل دخترمی و اینجا از همه بیشتر دوست دارم چون تو تو همه چی راستشو میگی و همیشه کمک حالمی عزیزم:)
+آجومااا شما هم مثل مامان خدا بیامُرزَمی🥲
&خب عزیزم اگه دوست داری میتونی منو مامان صدا کنی
+وآقا آجومااااااا میرسی ♡، عه آجوما چیه مامان جوووووونم (بغل)
& خب دیگه دخترم پاشو غذاتو بخور که از دهن افتاد و بیا کمکم که کلی کار داریم
+ چشم مامانی جونم
&پاشو پاشو شیرین زبونی بسه پاشو گه کلی کار داریم
(چند مین بعد)
ویو ات:
غذامون خوردم و آجوما کمکم کرد که زخمامو پانسمان کنم و از اون اتاق کوفتی اومدم بیرون ولی خیلی خوشحال نشدم چون میدونستم که روز از نو روزیم ازنوست و قراره دوباره به زودی این اتاق وحشتناک رو ملاقات خواهم کرد .
هی من خیلی بد بختم از روزی که مامانم مرد شدم خدمت کار خونه بابان بعدم که بابام منو به ارباب فروخت اینم از وضعیت الانم . الان تو کل این دنیا فقط اجومارو دارم( اشک از گوشه چشمش چکید ) هی تو این مدت انقدر سختی کشیدم که حتی تو بد ترین حالت فقط چند قطره اشک میریزم یعنی دیگه توانش ندارم ( لبخند تلخ )دیگه از افکارم بیرون اومدم و رفتم کمک آجوما.....
شرطا :
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
ببخشید اگه بد شده🥲🥺🫂
۳۴۷
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.