ممنوعه پارت ¹
ممنوعه پارت ¹
آسمون پاییزی اکتبر مثل یک دریای یکدست ساکت بود و پسر جوان همونجوری که بی حرکت روی تختش دراز کشیده بود از پنجره به بیرون نگاه میکرد تهیونگ بدون اینکه دیر رسیدنش مهم باشه مشغول عوض کردن لباساش بود خواهر کوچیکترش یکم پیش به مدرسه رفته بود ولی تهیونگ خواب مونده بود تقریبا یک ماه از ترم دوم مدرسه میگذشت و پسر دبیرستانی ترجیح میداد به جای پرداخت شهریه ، قرض و بدهی هاشون رو حل کنن ولی برادرش بهش اجازه نداده بود ترک تحصیل کنه از اونجایی ک خنکی پاییز به خوبی خودش رو نشون میداد با برداشتن ژاکت مشکی نسبتا قدیمیش از کمد اون رو پوشید موقع بیرون رفتن از اتاقشون یه دستی به نشونه خداحافظی واسه برادرش بلند کرد و تکون داد لکنتی که داشت اغلب اون رو از حرف زدن به سکوت وادار میکرد
همین که بیرون رفت چشمش به دو مردی ک جلوی در بودن افتاد بدون اینکه نگاهش رو ازشون بگیره درو پشت سرش بست تا برادرش چیزی نفهمه و جلوتر رفت
-دو روز پیش قرار شد دوشنبه پولمون رو بدی پسر نفس ارومی بیرون داد اونقدر عجله داشتن ک ساعت ۸ صبح اینجا بودن؟ کوله پشتیش رو که فقط یه دَستَش رو انداخته بود اورد جلو و زیپ کیفش رو باز کرد و پولی که از دیشب حاضر کرده بود بسته پول رو داد بهشون و خواست بره که مرد بازوی اون رو محکم گرفت
مرد همونجوری با ابروهای در هم کشیده داشت پولارو میشمرد که تهیونگ خونسرد دستاشو برد توی جیب شلوارش و منتظر موند
-همین؟مسخرم کردی؟میدونی من چند ماهه هی میرم میام تا پولم رو بهم پس بدی؟این حتی نصفش نیس احمق شوخیت گرفته؟
تهیونگ با اخم و بدون حرف به جونگهون که مثل همیشه داد و بیداد میکرد خیره شده بود
مرد مسن تر سعی میکرد همکارش رو اروم کنه
-عیب نداره یه بخشش رو امروز داد بخش دیگشم بعدا میده
-بخش دیگش رو کی میخواد بده؟دیگه چقدر بریم بیایم بگم به این پول نیاز دارم؟
ببین پسر اگه نمیتونی بدهی های بابات رو صاف کنی رک بهمون بگو
مرد مسن تر ولی از اونجایی که از وضع تهیونگ خبر داشت هیچکس پیشبینی نمیکرد ک بعد از ورشکست شدن اون بابای تهیونگ چقدر خانوادشون قراره توی تحت فشار باشن و خانوادشون به همچین وضعی بیفته
تهیونگ به عنوان یک پسر دبیرستانی به تنهایی باید از عهده برگردوندن قرض های پدرش برمیومد برای همین مراعات میکرد .
آسمون پاییزی اکتبر مثل یک دریای یکدست ساکت بود و پسر جوان همونجوری که بی حرکت روی تختش دراز کشیده بود از پنجره به بیرون نگاه میکرد تهیونگ بدون اینکه دیر رسیدنش مهم باشه مشغول عوض کردن لباساش بود خواهر کوچیکترش یکم پیش به مدرسه رفته بود ولی تهیونگ خواب مونده بود تقریبا یک ماه از ترم دوم مدرسه میگذشت و پسر دبیرستانی ترجیح میداد به جای پرداخت شهریه ، قرض و بدهی هاشون رو حل کنن ولی برادرش بهش اجازه نداده بود ترک تحصیل کنه از اونجایی ک خنکی پاییز به خوبی خودش رو نشون میداد با برداشتن ژاکت مشکی نسبتا قدیمیش از کمد اون رو پوشید موقع بیرون رفتن از اتاقشون یه دستی به نشونه خداحافظی واسه برادرش بلند کرد و تکون داد لکنتی که داشت اغلب اون رو از حرف زدن به سکوت وادار میکرد
همین که بیرون رفت چشمش به دو مردی ک جلوی در بودن افتاد بدون اینکه نگاهش رو ازشون بگیره درو پشت سرش بست تا برادرش چیزی نفهمه و جلوتر رفت
-دو روز پیش قرار شد دوشنبه پولمون رو بدی پسر نفس ارومی بیرون داد اونقدر عجله داشتن ک ساعت ۸ صبح اینجا بودن؟ کوله پشتیش رو که فقط یه دَستَش رو انداخته بود اورد جلو و زیپ کیفش رو باز کرد و پولی که از دیشب حاضر کرده بود بسته پول رو داد بهشون و خواست بره که مرد بازوی اون رو محکم گرفت
مرد همونجوری با ابروهای در هم کشیده داشت پولارو میشمرد که تهیونگ خونسرد دستاشو برد توی جیب شلوارش و منتظر موند
-همین؟مسخرم کردی؟میدونی من چند ماهه هی میرم میام تا پولم رو بهم پس بدی؟این حتی نصفش نیس احمق شوخیت گرفته؟
تهیونگ با اخم و بدون حرف به جونگهون که مثل همیشه داد و بیداد میکرد خیره شده بود
مرد مسن تر سعی میکرد همکارش رو اروم کنه
-عیب نداره یه بخشش رو امروز داد بخش دیگشم بعدا میده
-بخش دیگش رو کی میخواد بده؟دیگه چقدر بریم بیایم بگم به این پول نیاز دارم؟
ببین پسر اگه نمیتونی بدهی های بابات رو صاف کنی رک بهمون بگو
مرد مسن تر ولی از اونجایی که از وضع تهیونگ خبر داشت هیچکس پیشبینی نمیکرد ک بعد از ورشکست شدن اون بابای تهیونگ چقدر خانوادشون قراره توی تحت فشار باشن و خانوادشون به همچین وضعی بیفته
تهیونگ به عنوان یک پسر دبیرستانی به تنهایی باید از عهده برگردوندن قرض های پدرش برمیومد برای همین مراعات میکرد .
۱.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۳